سلام.

1- وقتی دو تا آدم رو می‏بینی که اونها هم از سرزمین بهشتی برگشتن،
همه کاری می‏کنی که باهاشون هم‏صحبت شی.
از همه دری می‏گی که فقط بحث اونجا باشه.
هتل‏تون کجا بود؟
از کدوم در وارد می‏شدین؟
روز اول کی رسیدین؟
روز آخر چی کار کردین؟
خط اتوبوس‏تون شماره‏اش چند بود؟

یعنی اصلاً مهم نیست سؤال‏ها چه‏قدر چرت و بی‏ربط باشن؛
مهم این‏ه که بتونی بیش‏تر درباره اونجا بشنوی، فکر کنی و حرف بزنی.

به‏قول مادربزرگ اون چند روز برات مثل خواب می‏مونه.
و شاید این هم‏زبونی بتونه کمی از لذت اون خواب رو برات تداعی کنه.

*
به‏تر آن باشد که سرّ دل‏بران
گفته آید در حدیث دیگران

اون روزی که محمد صادق عزیز
چند ساعت مخ‏ام رو به‏کار گرفته بود،
اگه همه‏اش هم برام جذاب نبود،
اما کلّ‏اش می‏ارزید به اون دقایقی که از حاج آقا می‏گفت.
دوست داشتی کل دنیا وایسته تا اون درباره‏شون بگه و تو بشنوی.

مثل ماجراهای این سفر.
حاضری ساعت‏ها بشینی و بشنوی و بگی ازش؛
حتی از در و دیوار شهر، ماشین، هواپیما و بازار.
فقط چون درباره‏ی اونجاست.
. . .

2- تو این چند روزه بدم نمی‏آد یه کمی از شعبان بنویسم؛
این چند عبارت از صلوات شعبانیه.
اگه خوندید یاد حقیر هم باشید:

«و هذا شهر نبیک سید رسلک، 
شعبان الذی حففته منک بالرحمه و الرضوان،
الذی کان رسولک صلی الله علیه و آله و سلم،
یدأب فی صیامه و قیامه فی لیالیه و ایامه
بخوعاً لک فی اکرامه و اعظامه الی محل حمامه...»

و این ماه پیامبرت سرور رسولان که درودت به او و آل‏اش باد،
شعبانی که آن را با رحمت و خشنودی پوشاندی،
ماهی که رسول‏ات (درود به او و آل‏اش باد)
به روزه و عبادت‏اش در شب‏ها و روزهای‏اش می‏کوشید،
برای فروتنی در پیش‏گاه‏ات، در گرامی‏داشت و بزرگ‏داشتن، تا وقتی که رحلت کردند.

یا علی