سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جهنم زمینی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/9/8:: ساعت 11:14 عصر

سلام.

نمی‏تونی بگی که یه عروسی می‏رم و می‏آم.
به‏خصوص وقتی‏که همه‏اش تو ذهن‏ات‏ه
کلی از ازدواج‏های شروع‏شده تو این سالن،
فقط بعد یک سال،
تبدیل به جدایی شده.
و اینکه کلی قراره توش خرج بشه.
و اینکه همه می‏آن که ببینن چه خبره.
و اینکه باید مدیریت شکم کنی تا آخر کار کم نیاری!
چه می‏دونم.
عقل سلیم که هم‏راه‏ات نیست.
*

زودتر از همیشه می‏ری می‏شینی،
جایی که نه جلو باشه و نه عقب،
نه کنار باشه و نه وسط.
یکی یکی فامیل می‏آن و طبق انتخاب شما
جاشون رو پیدا می‏کنن.
«فامیل» برای یه خاندان بیش از صد نفر
کلمه پرمعنایی‏ه.
فامیل یعنی خیلی از آدم‏ها،
کلی خاطره‏ها،
بخش بخش هویت‏ات،
قسمتی از پشت‏وانه‏ات.
و باز هم فکر می‏کنی به صله رحم
و قطع رحم،
و اینکه کدوم حروم بود و کدوم واجب،
و اینکه کجا به‏هم می‏رسن.
باید به کدوم بیش‏تر بها داد.
خدا آقا (آیت الله العظمی) مجتبی رو خیر بده.
خلاصه عروسی هر کوفتی هم که هست،
این یه حسن رو داره،
که فامیل رو توش می‏بینی
(صله رحم یا عدم قطع رحم).
هرچند که ترجیح بدی از جمعیت اناث‏شون فاکتور بگیری.
**

همه رفتن دیدن.
تو هر اتاق یه ال.سی.دی. بود
و تو دهنه مستراح گل‏کاری.
دسته‏گل سبد سبد،
آتیش‏بازی،
چه می‏دونم.
هرچی تو فیلم‏ها دیدی و ندیدی.
لازم نیست بری.
بذار برن و واسه‏ات تعریف کنن:
«زندگی جهنمی؛
بعضی‏ها همین‏جا واسه خودشون جهنم درست می‏کنن.
حالا من موندم شب عروس خانم چه‏طوری می‏ره دست به آب.
لابد کارگر می‏گیرن واسه‏اش که راه چاه رو باز کنه.»
(پرانتز
البته اگه قبول کنیم آدم‏ها بعد این کارها
نیاز به تخلیه هم پیدا می‏کنن.
پرانتز)
بعد اضافه می‏کنن که:
«نکنه ما هم گیر هم‏چین چیزهایی بیفتیم.»
خدا نکنه.
***

رفتی عروسی؛
حالا جور درد معده رو بکش،
هم‏نفس‏شدن با یه آدم مست رو هم،
گیجی کش‏دارش رو هم.
اما،
فقط،
از خدا بخواه که به جهنم عادتی نشی.

یا علی

- - - - - -
+ به‏حول و قوه الهی دارم به «پیوندها» یه نگاهی می‏اندازم. تو نگاه اول هم یه بیست‏تایی‏اش کم شد. تا ببینیم چی پیش می‏آد.


بازنشستگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/6/1:: ساعت 1:17 صبح

سلام.

کمی که نگاه کنیم،
در کنار ما و دغدغه‏های‏مان که تمام ذهن‏مان را پر کرده‏اند،
در زندگی برخی آدم‏ها،
- نه آن آدم‏های دور بی‏ربط،
همین آدم‏های نزدیکی که فقط لباس‏شان با ما فرق می‏کنه،
همین‏هایی که نقش پدر، معلم و راننده را در زندگی ما ایفا می‏کنند-
مسائلی وجود داره که فکر نمی‏کنیم به عقل جن هم برسه.
یعنی این‏قدر پرت.

*
مدرسه که می‏رفتیم به خودم می‏گفتم یعنی می‏شه ان‏قدر بزرگ شم
که یه روز وقتی دل‏ام نخواد مدرسه نرم؟
بگیرم تا لنگ ظهر بخوابم؟

دانش‏گاه که می‏رفتیم می‏گفتم یعنی می‏شه
بساط این امتحان و کلاس و بدبختی جمع شه،
راحت بشیم.
اصلاً چهارشنبه عصر که می‏شد عروسی‏مون بود.
فرار می‏کردیم از دانش‏گاه.
می‏رفتیم واسه پنج‏شنبه و جمعه برنامه می‏ریختیم
که کجا بریم و چی‏کار کنیم.

یا قبل کنکور،
می‏گفتیم کی می‏شه این لعنتی بیاد و فرداش برسه.
اصلاً فردای کنکور هم جزو تقویم‏ه؟
لازم نبود براش برنامه بریزیم.
می‏گفتیم فردای کنکور یعنی آزادی،
یعنی همه‏ی این کارهایی که تو این مدت نکردیم، می‏ذاریم برای اون وقت.

*
فکر می‏کنید آخر این بازی چی‏ه؟
برای همون‏هایی که یه روز ازشون فراری بودیم
براشون دل‏تنگ می‏شیم.

**
دوست عزیزی از پدربزرگ‏اش می‏گفت که بازنشست شده بود.
آدم معتبر و به‏دردخوری بود.
نمی‏دونم مدیر بود، محل اعتماد بود، ریش سفید بود.
خلاصه نشسته بود خونه.
اعصاب‏اش داغون شده بود.
نه فقط خودش،
اعصاب اهل خونه و به‏خصوص حاج خانوم.
چه‏قدر می‏تونی کانال تله‏ویزیون عوض کنی؟
چه‏قدر سر پیری حوصله کتاب‏خوندن داری؟
چه‏قدر به خونه دختر و عروس‏ات زنگ بزنی؟

خدا رو شکر حاج آقا مداح بود و پیرغلام اهل بیت -علیهم السلام-.
یه مجمعی راه افتاد و اونجا فعال شد.
هم سر خودش گرم شد و هم خیال حاج خانوم راحت شد.

از این قِسم تو مسجد محله‏هامون هستن،
تو خونه‏های خودمون هم.
دیر نباشه روزی که از مشغله‏های ظاهری دنیا راحت شیم.
اون روز اگه یه عمر خودمون رو فراموش کرده باشیم،
دیگه مجبوریم خودمون رو به‏یاد بیاریم.
چون فقط خودمون مشغله‏ی خودمون می‏شیم.
کاش چنان روزی هم‏نفس خوبی داشته باشیم.

***
اصلاً
شاید
ترس ما از مرگ
ترس‏مان از تنهابودن با خودمون باشه.
کاش تو تمام عمرمون،
خودی ساخته باشیم
که ارزش تنهاماندن باهاش رو داشته باشه.

یا علی

- - - - - -
+ می‏دونم که روون نیست. چه کنم، جوونیم و جاهل. خوش‏ام نیست دو تا فعل پشت هم فاعل مشابه داشته باشن. یا دو تا کلمه مشابه یکی کتابی نوشته بشه و بعدی محاوره‏ای. یه کم می‏خوام گاهی ذهنی بنویسم. برام سخت نیست بعدش بشینم ویرایش‏اش کنم که خوندن‏اش براتون راحت شه. وب‏لاگ‏ه دیگه. تجربه است. مثل خونه آدم که توش شلوار رسمی نمی‏پوشی. نوشته‏های ویرایشی باشه برای جای خودش. گفتم بد نیست اینجا یه‏خورده بی‏آداب بمونه. شما به بزرگی خودتون عفو کنین.

++ این هم برخی از عنایات دوستان:
«یکی از دوستان خوب‌مون می‌گفت: کیف‌تون رو موکول نکنید به بعد از امتحان. اصلا شب کنکور و امتحان‌ه که آدم باید خوش‌حال باشه و کیف کنه. که اگه اون موقع کاری نکرد بعدش هم چه بسا نمی‌تونه.

خدا توفیق بده بفهمیم این مجانین چی می‌گن!»

«حافظ هم به این نکته شما پی‏برده بود. می‏فرماید:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت   /      باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین   /      افسوس که آن گنج روان ره‏گذری بود»

«چه‏قدر مرگ به انسان نزدیک‏ه!!!»


درباره حجاب

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/4/25:: ساعت 12:31 صبح

سلام.

فقط محض تبرک دوست داشتم و دارم درباره حجاب بنویسم. اینها رو حدود دو ماه پیش حین مکالمات ای‏میلی نوشته بودم، بدون تغییر براتون می‏ذارم‏اش. فرصت کردید حتماً لینک‏ها رو هم ببینید.
- - - - - -

می‏گن یه خانمی رفته بود عبای روحانی بزرگ‏واری رو ببوسه،
ایشون پیش‏دستی کرده بود و چادر اون خانم رو بوسیده بود.
شاید یعنی این چادر ارزش‏اش گاهی از اون عبا بیشتره.

گاهی فکر می‏کنم که زن‏بودن و عفیفه‏بودن چه مقام بالایی‏ه.
هر لحظه‏اش مراقبه می‏خواد و اشعار به حجاب.

و این مقام خفنی به آدم می‏ده.
(از باب «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»
کسی که هر لحظه عمل ایمانی داشته باشه،
هر لحظه تحت این ولایت الهی و خروج از ظلمات به نوره.)

ما برای خودمون راست‏راست می‏چرخیم و مثلاً می‏گیم
زن باید محجبه باشه، یا چادری باشه.
اما بارش به‏عهده‏ی اونهایی‏ه که صبح تا شب
باید بار این حکم رو به دوش بکشن،
مراقبه‏ی اجتماعی دائمی دارن،
ممکن‏ه هزار جور حرف بشنون،
گرما و سرما رو قبول کنن،
و از خیلی شرایط راحت اجتماعی محروم باشن...

حس می‏کنم همون جور که ما از صبح تا شب باید حواس‏مون رو جمع کنیم (یا پرت)
که نگاه‏مون به اون قیافه‏های بزک‏کرده نیفته
یا تو ذهن‏مون نقش نبنده،
شاید زن‏های عفیفه هم مدام باید نگاه‏ها و نیت‏های مردان رذل رو تحمل کنن.
نمی‏دونم.
فقط حس عظمتی نسبت به‏شون دارم.

یا علی

- - - - - -
+ و ++ و +++) شهید حجاب
+) ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...
+) مناسبات زن و مرد
+) زنی که حجاب را برگزید
+) حرف دل یه دانش‏جوی معماری درباره ارتباط دختر و پسر
+) تصویر حضرت زینب - سلام الله علیها -
+) زن فوت‏بال‏ایست در اسپانیا
+) مسائل روابط
+) مایه‏ی بقا و پای‏داری
+) قلعه مقدس و حریم آرامش
+) سرکار خانم روشن
+) لذت حجاب

+++ پنج‏شنبه 25 تیر 1388؛ 12:45 ظهر
+) جناب «برای خاطر آیه‏ها» مطالب قابل تأملی فرموده‏اند که امید است مدخل فکر و عمل مؤثری باشد:
«حیف که ماندن‏اش و اشاعه‏اش به‏عنوان یک فضیلت در فضای کنونی جامعه‏مان خیلی دشوار شده است. واقعاً‏ چه باید کرد؟ چه باید کرد که پذیرش حجاب با همه سختی‏های ظاهری- که شما به بعضی اشاره کردید و در روزگار معاصر ما حتی در کشور اسلامی خودمان این سختی‏ها بیشتر رخ می‏نمایاند- باز هم شیرین باشد؟...
وظیفه من به‏عنوان یک دختر مسلمان، من به‏عنوان یک پسر مسلمان، من به‏عنوان یک دوست، من به‏عنوان یک هم‏کار و هم‏کلاسی، به‏عنوان یک پدر، یک مادر، یک معلم، یک استاد، یک مدیر، یک مسئول، یک نماینده مجلس، وزیر‍‍، رییس جمهور...؟؟؟
آن‏قدر در سال‏های اخیر به اسم امر به معروف و نهی از منکر، بد یا ضعیف عمل کرده‏ایم که جبران‏اش اگر غیرممکن نباشد، خیلی سخت است. عمده‏ی این حرکت‏ها به‏جای اشاعه حجاب - به‏عنوان یک معروف - حجاب‏گریزی و حتی حجاب‏ستیزی را درپی داشته است.»

+) حاج آقای «باقری» فرموده‏اند که:
«به‏گمان‏ام درباره حجاب، بیش از آن که مردم مقصر باشند، مسئولین مقصرند.
مردم بی‏تقوایی و بی‏ایمانی برخی مسئولان را در ظاهر و آشکارا می‏بینند و سست می‏شوند. «الناس علی دین ملوکهم»
اگر تجمل‏گرایی بد است پس آنچه ترویج می‏شد و می‏شود چیست؟
اگر دنیا بد است پس دنیاگرایی چیست؟
اگر بدحجابی و بی‏حجابی بد است پس ترویج‏اش چیست؟
اگر تقوا ارزش است، پس معیارهای دیگر - در جایی که نباید ارزش باشند - چیست؟
این سخنان را به‏صورت کلی آقای پناهیان نیز به‏تازگی گفت...»

+++ جمعه 26 تیر 1388؛ 1 بامداد
+) جناب «برای خاطر آیه‌ها» فرموده‏اند:
«در مورد کامنت حاج آقا باقری باید عرض کنم که اقدامات مسئولین قطعاً قابل انتقاد هست، اما یکی از آفات زندگی در جامعه اسلامی هم این است که مردم، خیلی از وظایف دینی‏شان را از مسئولان توقع دارند و با این توجیه که وظیفه‏ی نظام اسلامی ست، از انجام وظیفه غافل می‏شوند. یکی از این موارد، همین بحث حفظ و اشاعه حجاب است.
تلاش برای روی‏آوردن به حجاب و مهم‏تر از آن روحِ عفاف و حیا، اگر از درون افراد بجوشد و بعد، از درون خانواده‏ها به‏عنوان بستر پرورش فضایل، از سوی پدر و مادرها با تربیت دینیِ صحیح، از سوی مدارس و آموزشگاه‏ها، مساجد، ‏هیئت‏ها و نهادهای غیردولتی، استحکام بیشتری خواهد داشت تا آنچه حکومت از بالا به پایین برای اشاعه‏ی این معروف اقدام کند.
زمانی - یکی دو نسل قبل از ما - تقید به حجاب مثل خیلی از تعهداتِ دینی از روی عمل به عرف و سنت رایج بود و نه لزوماً از روی تعبد و تعقل - که شاید همین ریشه بسیاری از نارسایی‏های دینی دهه و نسل ماست. اما حالا دیگر حجابِ کامل حتی سنت رایج و عرف پوشش خانم‏های جوان - در همین تهران و خیلی از شهرهای بزرگ - هم نیست. حتی عرفِ خانواده‏های مذهبی هم حساسیت‏شان نسبت به این موضوع خیلی کم‏رنگ شده و عرف یعنی من و شما، نه مسئولین!»

+) جناب «آسمان» هم در همین راستا فرموده‏اند که:
«هرکاری کنیم نمی‏تونیم درصد تأثیرات رفتارها و عمل‏کرد مقامات حاکم یه کشور رو، علی‏الخصوص اسلامی، بر رفتار مردم جامعه به صفر برسونیم. ولی باید با بالارفتن سطح فهم، درک و فرهنگ، اکثریت متوجه بشن که رفتارکلی حاکم بر جامعه رو تک‏تک افرادی که اون رو تشکیل می‏دن تعیین می‏کنن و این خیلی مهم‏ه. چون حداقل به‏خاطر نسل‏های بعدی که فرزندان خودمون باشن باید این فرهنگ رو درست بسازیم. این واقعاً مهم و تأثیرگذاره.
اون وقت شاید... دیگه مسئول هم اگه بخواد... نمی‏تونه نادرست رفتار کنه...»

اما نظر حقیر؛
حرف حاج آقا این بود که نقش حکومت بیش از مردم‌ه و بنده هم به اش معتقدم. چون مردم یه مفهوم کلی تقریباً غیرمشخص‌ه که اصلاح و تغییرش بیش‌تر با تصمیمات و مدیریت حکومتی قابل انجام‌ه. اینکه نقش حکومت زیاده نه به این معنا که مردم هیچ‌کاره‌اند. اتفاقاً یعنی اینکه حکومت مردم رو به‌سمت تغییر فرهنگ تشویق و هدایت کنه. وگرنه قرار نیست مردم با آدم‌های کره مریخ عوض شن یا با بخش‌نامه حجاب برای دل‌ها پذیرفتنی بشه. همیشه در مردم سه جور برخورد در قبال یک موضوع فرهنگی هست: موافقین، مخالفین و بی‌تفاوت‌ها. حالا حکومت باید بتونه توزیع جمعیتی و نگرش این سه جور رو اصلاح کنه، اون هم با ابزارهای نرم فرهنگی و نهادهای اجتماعی کوچک مثل خانواده، گروه‌های هم‌سالان، فعالیت‌های دانش‌جویی و بقیه‏ای که جناب «برای خاطر آیه‏ها» هم اشاره کردند.

+++ یک‏شنبه 28 تیر 1388؛ ظهر

+) نکته جالبی جناب «برای خاطر آیه‏ها» اشاره کرده بودند:
«در جواب جنابِ آسمان این نکته را - که خیلی هم به بحث قبل بی‏ارتباط نیست - اضافه می‏کنم که پست لینک داده‏شده (حرف دل یه دانش‏جوی معماری درباره ارتباط دختر و پسر)، دغدغه همیشگیِ بچه مذهبی‏هایی است که به‏عنوان یک اقلیت! معماری می‏خوانند. این اقلیت خودشان چند دسته می‏شوند: یا همان ترمِ دوم که اوضاع دست‏شان آمد تغییر رشته می‏دهند، یا - در اسفناک‏ترین حالت - در محیط و مجموعه هضم می‏شوند و هم‏رنگ جماعت، یا می‏مانند و خونِ دل می‏خورند: «فی العین قضی و فی الحلق شجی!» یا می‏مانند و تشکل اپوزیسیون تشکیل می‏دهند و مبارزه پارتزانی می‏کنند و دل‏شان را گرم می‏کنند که: «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله!» یا از مبارزه ناامید می‏شوند و - مثل خود ِبنده - بعد از اتمام کارشناسی عطای معماری را به لقای‏اش می‏بخشند و برای ارشدشان سراغ رشته متعادل‏تر میانی می‏روند!
تازه مصیبت فقط محدود به دوران تحصیل نیست. در همین تهران بزرگ تعداد شرکت‏های مشاورین معماری که مناسب فعالیتِ یک جوان مقید و متعهد باشد، از تعداد انگشتانِ دست کمتر است!

آقای قاسمیان همیشه می‏گویند حکومت اسلامی حکومتی‏ست که در فضای جامعه‏اش دین‏داری راحت است و دین‏داران برای حفظ دین و اشاعه شعائر کمتر سختی می‏کشند. ما در دوران کارشناسی همیشه به این نتیجه می‏رسیدیم دانشکده ما -معماری شهید بهشتی- جزیره‏ای است که از محدوده حکومت اسلامی جدا شده است!... و این قصه سر دراز دارد!»


تداخل در روابط

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/20:: ساعت 2:1 عصر

سلام.

یه نکته‏ای در تکمیل بحث رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی؛

تداخل انواع روابط معمولاً مشکل‏سازه.
این تداخل ممکن‏ه باعث ایجاد توقعاتی بشه که در فضای رابطه‏ی دیگه براورده نشه.
حالا این تداخل ممکن‏ه بین رابطه شخصی و جای‏گاهی باشه،
یا بین دو رابطه جای‏گاهی مختلف.

مثال‏هاش رو بهتر از من می‏دونید.
1- یه نمونه‏اش فیلم قدیمی «هم‏سر» بود.
یادتون‏ه مهدی هاشمی و فاطمه معتمد آریا زن و شوهر بودند
و در عین حال رقیب ریاست شرکت.
فیلم خوبی از کار دراومده بود.

2- تو دانش‏گاه رفاقتی بین بچه‏ها هست،
گاهی همین رفقا یکی‏شون می‏شه حل تمرین.
حالا فرض کنید رفیق‏اش توقع بی‏جا ازش داشته باشه.

3- تقابل معلم با پدر دانش‏آموزی رو فرض کنید.
یه روز پدره باید بیاد پیش معلم و ازش حرف بشنوه،
یه روز معلم‏ه باید بره اداره پدره امضا بگیره.
درست‏ه که اینها با هم گروکشی کنند؟

خاتمه
قبول دارم که تفکیک این فضاها و روابط ساده نیست،
اما به‏نظرم لازم‏ه.
وقتی هم که کار برای خدا باشه،
جای‏گاه طرف مهم‏ه،
نه قیافه‏اش یا رابطه‏اش با ما و دیگران.

یه حدیث هم از حضرت امیر(ع) بالای وب‏لاگ رد شد که جالب بود:
«با هرکه دوستی می‏کنید، در راه خدا دوستی کنید،
و با هرکه دشمنی می‏کنید، در راه خدا دشمنی کنید.»

یا علی


تنگ‏نظری 4

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/9:: ساعت 2:12 عصر

سلام.

فرض کنید سیستم تهویه یه مکان عمومی
که آدم‏های بافرهنگ و باسواد توش هستن
دو جور کنترل بشه:

یکی چندتا کنترلر تو جاهای مختلف اون مکان که امکان تنظیمات دما و درجه داره
و همه هم به‏اش دسترسی داشته باشن.

یکی فیوزهای مجتمع تو یه جعبه که فقط دو سه نفر مسئول اونجا ازش سر دربیارن،
اون هم فقط در حد روشن/خاموش‏کردن کنترل روش باشه.
(مثالش واقعیه ها!)

اگه جزو مسئول‏ها باشیم
بدترین کار اینه که کنترلرهای اونجا رو از کار بندازیم
و یه جوری فیوزها رو روشن/خاموش کنیم که اوضاع مطابق میل ما باشه،
کس دیگه هم نتونه شرایط محیط رو عوض کنه.

این هم یه مثال دیگه تنگ‏نظری.

یا حسین شهید


مصالحه یا زندگی در حال

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/4:: ساعت 11:15 صبح

سلام.

مسأله
در دنیای شلخته و متراکم امروزمان
-که تنها خاصیتش فراموشی خود و خدا و آخرت است-
یک مصالحه‌ای است بین تمرکز، مایه‌گذاشتن و کیفیت انجام کار فعلی
با آمادگی برای انجام کار بعدی.

مثال 1
وقتی 11 صبح یه قرار کاری-مهندسی داری،
باید تمرکزت رو بذاری روش.
ضمن اینکه چون دیگه ممکنه طرف رو گیر نیاری
انقدر جلسه رو کش بدی تا به جمع‌بندی خوبی برسی
و الکی ادامه کار موکول به آینده نامعلوم نشه.
این یعنی اینکه برای جلسه ساعت 1 دوستانه-فرهنگی
حدود یک ساعت دیر برسی،
ضمن اینکه تمرکز و آمادگی لازم رو هم براش نداری.

مثال 2
وقتی تو بازی برنده‌به‌جا می‌بازی،
اگه هنوز جون داشته باشی
و حس کنی اگه بیشتر مایه می‌ذاشتی نمی‌باختی،
شاید شرمنده شی.
در حالی که اگه توانت ته بکشه و برنده شی
یعنی بازی بعد رو خراب می‌کنی.

مثال 3
ظهر می‌تونی یه ربع بخوابی و نیم ساعت دیرتر از سر کار بری؛
معمولاً نتیجه کار با کیفیت‌تره.
می‌تونی تند بعد نهار بری پشت میزت،
و به زور تمرکز و اشتیاقت رو به کار حفظ کنی.
(البته معمولاً ما بهونه‌مون اینه که مگه می‌شه تو یه ربع خوابید!
منظور خواب خرخر کردن و خواب دیدن که نیست؛
یه چرت تخلیه استرس و تنظیم فکر.
هم توصیه اسلامیه و هم علمی.)

راه حل
خوب، از مثال 2 و 3 ظاهراً راه حل معلوم می‌شه دیگه؛
مهم اینه که تو هر لحظه خوب عمل کنی (زندگی در حال).
خیلی وقت‏ها کش‌دادن کار لازم نیست و اتفاقاً نتیجه معکوس می‌ده.
(این تجربه رو معمولاً وقتی کار به وقت نماز کشیده می‌شه داریم،
هم نماز از دست می‌ره و هم تهش می‌بینی کارت هم ثمر نداده.)
وقتی هم برای کار بعد کم آوردی الکی تیم رو خراب نکنی،
صادقانه بکشی کنار که حداقل بقیه به پشت‌گرمی تو کارشون خراب نشه.

حاج محسن زمان پیش‌دانشگاهی حرف خوبی می‌زد؛
می‌گفت آدم باید انقدر درس بخونه که اگه بعد کنکور هم برگرده همون قدر.
(اگه خوب یادم نیست شما خودت درستش رو بگو!)
یعنی انقدر که نتیجه (هدف) برات مهمه از وسیله استفاده کنی.
گاهی پای طرف رو تو فوتبال داغون می‌کنیم،
فقط به خاطر جوّ بازی، نه اهمیت بُردن یه بازی دوستانه.

این هم مهارتی است.
یه چیزی تو مایه‌های اهمیت نیت در عبادات
و حضور قلب در نماز
که بدون اون نماز بی‌مغز می‌شه.

یا حسین شهید

- - - - - -
* قراربخش دل بی‏قرار آمدنی است           ملال رفتنی و غم‏گسار آمدنی است
صدای شیحه‏ی اسب ظهور می آید          خبر دهید به عالم، سوار آمدنی است

** جناب «مطر» فرموده‏اند:
«زندگی در حال = زندگی برای آینده = عبرت از گذشته.
پس هیچ چیز به نفع دیگری از بین نمی‏رود... باید نتیجه رو کنار بذاریم و سخت، درست، علمی و برای رضایت خدا کار کنیم. چون اگر به‏دنبال نتیجه باشیم مثل همان قایقرانی می‏شویم که در مسابقه قایقرانی هر بار که پارو می‏زند یک‏بار به عقب برمی‏گردد تا ببیند که چقدر به پایان نزدیک شده... آخر هم می‏بازد...
باید خودمان را رها کنیم  و فقط به فکر تکلیفمان باشیم.»


جوان‏مردی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/24:: ساعت 9:54 صبح

‏سلام.

1- نصفه شبی سه تا بچه پریدن تو اتوبوس.

تو جیب هم‏دیگه دنبال بلیط می‏گشتن که
راننده گفت پسر جون پولی‏ه؛
100 تومان.

بچه‏ها یه‏وری شدن که برن پایین،
راننده صداشون کرد و تا مقصد رسوندشون.

2- ظهر تاسوعا نشسته‏بودیم تو یکی از هیئت‏های شلوغ منتظر سخن‏ران.

پسر بچه حداکثر سه ساله لباس‏های مشکی خوش‏گِل
و سربند سبز بسته‏بود و باباش ازش عکس می‏گرفت.
قرآن رو که شروع کردند به خوندن از باباش پرسید:
بابا کی مُرده؟
و مدام تکرار می‏کرد سؤال‏ش رو
و باباه هم مونده‏بود چی بگه.
و من هم ...

3- تو ماشین از امیرحسین پرسید:
تو که این همه هیئت داری و می‏ری بگو ببینم امروز چه روزی‏ه؟

مثل بچه مدرسه‏ای‏ها گفت: روز تاسوعا.
در این روز جنگی اتفاق نیفتاده،
امروز برای حضرت عباس(ع) امان‏نامه آوردند و ایشون قبول نکرد.

دیدم اگه از من پرسیده‏بود نمی‏تونستم به این خوبی بگم.

روز تاسوعا نمی‏خواستند به حضرت عباس(ع) امان بدن،
روز تاسوعا می‏خواستند حضرت حسین(ع) رو تنها کنن،
روز تاسوعا می‏خواستند کمرش رو بشکونن.

کاش ما هم سر بزن‏گاه پشت امام‏مون رو خالی نکنیم.

4- با ارامنه مصاحبه می‏کردند؛

می‏گفت امروز روز شش ژانویه است و روز عید ما،
اما به احترام محرم و حضرت حسین(ع) عید نگرفتیم...

یا حسین شهید

- - - - - -
در راستای پ.ن. ** پست قبل، این افاضات را هم از جناب انصاری‏فر ببینید:

«خدا را شاکر هستم که به من لطف کرد و این مسئولیت خطیر را بر دوش من نهاد، معتقدم آقا امام زمان(ع) نسبت به این جلسه و مسئولیت مدیریت در باشگاه پرسپولیس عنایت و توجه دارند. چرا که این مسئولیت با دل و روح مردم سروکار دارد.»

خدایا! دیگه بقیه‏ات رو بفرست!


بهترین خبر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/22:: ساعت 1:33 صبح

سلام.

«روزی روبرت دوونسنزو، گلف‏باز بزرگ آرژانتینی،
پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب
مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می‏شود تا آماده‏ی رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشین‏ش می‏رفت که
زنی به وی نزدیک می‏شود.
زن پیروزی‏ش را تبریک می‏گوید و سپس عاجزانه می‏افزاید که
پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است
و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه‏ی بالای بیمارستان نیست.

دو ونسنزو تحت تاثیر حرف‏های زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود
و در حالی که آن را توی دست زن می‏فشرد گفت:
برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می‏کنم.

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که
یکی از مدیران عالی‏رتبه‏ی انجمن گلف‏بازان به میز او نزدیک می‏شود و می‏گوید:
هفته‏ی گذشته چند نفر از بچه‏های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که
شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده‏اید.
می‏خواستم به اطلاع‏تان برسانم که آن زن یک کلاه‏بردار است.
او نه تنها بچه‏ی مریض و مشرف به موت ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده.
او شما را فریب داده، دوست عزیز!

دو ونسزو می‏پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه‏ای در میان نبوده‏است؟
بله کاملاً همین‏طور است.
دو ونسزو می‏گوید:
در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.»
 
نقل از کتاب « بهترین قطعات ادبی»
و با تشکر از علی شیخ‏پور عزیز

یا حسین

- - - - - -

حضرت سجاد(ع)؛ الگوی وظیفه‏شناسی

* «... آره واقعاً هر لذتی هر چی عمیق‏تر باشه دیرتر تکراری می‏شه. مزه‏ی ایستک یک‏بار، نوار حیرانی چهار پنج بار و ... . البته جدای از ارزش و عمق اون لذت که در تکراری شدن‏ش تأثیر داره، باید آدم هم هنر داشته‏باشه. هنر لذت‏بردن. هنر درک یک لذت، وگرنه بارون به گیاه خشک هیچ اثری نخواهدداشت.

زندگی، دوست‏داشتن و روابط انسان با دیگران از اون مواردی‏ه که اگر هنر نداشته‏باشی و به ورطه‏ی تکرار بیفته خیلی عذاب‏آوره. دیدم بعضی‏ها بعد از چند وقت از خودشون می‏پرسن واقعاً در وجود همسر ما چی بود که ما عاشق‏ش شدیم. بعضی وقت‏ها فضیلت‏های دیگران زیر غبار تکرار گم می‏شن و ما به عادت فکر می‏کنیم همیشه و همه کس همین‏طورن. اما باید دونست که همه چیز ایستک اناری نیست که اگر دلت رو زد بری و یک لیموئی‏ش‏ رو بخری.

هر صبح، روز دیگری است، همه چیز نو می‏شه؛ ماهم باید ...»

** «... و عجیب نیست که آدم ... باشد و دل‏ش بخواهد به‏جای صداقت و جواب‏دادن به سؤال افکار عمومی مدام کلی‏گویی کند و طلب تعریف و تمجید داشته‏باشد. کاش جای عادل فردوسی‏پور بودم و از این بچه می‏پرسیدم: آقای مدافع حقوق خون‏های پایمال‏شده‏ی ملت! اجازه بده اولیاء دم برای خون‏های ریخته‏شده غصه بخورند. آن زمانی که مردم خون می‏دادند من و شما مشغول تیله‏بازی و اتل‏متل‏توتوله بودیم. هنوز مدرسه نمی‏رفتی که جنگ در این مملکت تمام شد! حالا چه اتفاقی افتاده که خون شهدا افتاده دست امثال تو و من و فردوسی‏پور و میلیون‏ها بیننده‏ی دیگر. باید به‏خاطر این خون‏ها خفه بشویم و مجیز شما را بگوییم؟ ...»

اول که چون تو اصل مطلب حرف زشت بود نمی‏تونم لینک بدم. (یه لینک دیگه مربوط به همین برنامه) دوم اینکه من نود این دو هفته رو ندیدم، ولی هر دوبار از دوستان شنیدم که مخاطبان برنامه گندکاری‏هاشون رو به‏پای شهدا و خون‏اونها می‏نوشتند و به‏قول فردوسی‏پور فرافکنی می‏کردند. بنده که داره حسابی بهم برمی‏خوره. جناب خاتمی رو هم که در پست قبلی دیدیم؛ به اسم حضرت حسین(ع) می‏خوان بیان سکان مملکت رو به‏دست بگیرن. این هم افاضات جناب پروین:
«علی پروین: به خاطر اشک هواداران، حاضرم به پرسپولیس برگردم... مثل آب‏خوردن این تیم بحران‏زده را جمع می‏کنم!»

ای خدا! نمی‏شه کسی به‏حساب کسی تو این مملکت گند نزنه؟! لااقل یه ذره مسئولیت‏پذیر باشیم.

*** «... نتیجه‌ی سربازی برای من شده ناامیدی و شاید حتی نوعی نفرت از مردم، روابط و زندگی‏شان و حتی این آب و خاک؛ و اعتقاد محکم‌تر به خدا و امام زمان، با دیدن نحوه‏ی اداره‏شدن این مرز و بوم!
البته همه‏ی اینها بعد از تعطیلی عقل و حافظه به‏دلیل عدم استفاده از آنها است!

مجید عابدینی دل‏بندم(!) قبل از اینکه به سربازی برم بارها گفت: «امیدوارم وقتی از سربازی برمی‌گردی باز هم اعتقادات‏ت در مورد ایران و این‏جور چیزها همین‏قدر زیبا باشد». این جملات را در مورد جهادی از خیلی‏ها شنیده بودم که «امیدواریم اعتقادات شما و این سفرها برای شما بماند».

راستی از سربازی‌رفته‌ها چند نفر جهادی می‌آیند؟ شاید جای پرسیدن این سؤال اینجا و از شما نیست. اما نمی‌دانم واقعاً باید این سؤال را از چه کسی پرسید؟!

خلاصه جالبه؛ مردم سر جای پارک به جون هم می‏افتن، اون هم با قفل فرمان و زنجیر...
عجالتاً در و پنجره‏ی ماشین و خونه‏تون رو خوب قفل کنید.»

بله، این هم حکایت سربازی‏رفتن رئیس جهادی.

**** «آیت‌الله (The Ayatollah) حرکتی‏ه که توسط طرفداران تیم فوتبال کاردیف سیتی ولز انجام می‌شه و معمولاً با آهنگ Do The Ayatollah همراه‏ه... شکل انجام این حرکت دقیقاً مشابه چیزی‏ه که در عزاداری‌ها دیده می‌شه، یعنی کوبیدن با دو دست روی سر...
قضیه جالب‌تر می‌شه اگه بدونیم منشأ این حرکت تحت تأثیر جمعیت انبوه حاضر در مراسم تشییع آیت‌الله خمینی (که به صورت زنده از تلویزیون بریتانیا پخش می‌شد) [شکل گرفته]... »

***** تفاوت میان غزه و رام‏الله

****** هدف زندگی

******* هوش

******** «... چقدر فاصله‏ی قدرت و ذلت کم است، چقدر اوج و فرود به‏هم نزدیک‏اند و چقدر انسان غافل.
صدام نمود غفلت از تمامی واقعیت‏های زندگی انسان است... من قبل از اینکه مثل خیلی دیگر اثر سرنوشت صدام را بر حال و آینده‏ی منطقه تجزیه و تحلیل کنم، او را به خودم و به شما یادآور می‏شوم. برای صدام‏بودن الزاماً نیازی نیست که رئیس جمهور، نخست وزیر یا ... باشیم؛ صدام‏شدن در کمین ماست. باید مراقب بود. زمان پاسخ‏گفتن به گذشته، آینده‏ای نزدیک است.»

********* اما دو سری گزارش جهادی از زبان خواهران جهادگر بخوانید: گروه فرهنگی-هنری ثارالله قم؛ استان چهارمحال و بختیاری 84  و جهادی دانشگاه سمنان؛ ایلام 87 + و ++

********** «You were born an original. Don"t die a copy»

*********** «هر علمی، یک بخش حدود 5 درصدی دارد که کاربردی و عملیاتی (و شیرین) است، یک بخش 95 درصدی دیگر دارد که جعبه‌ی سیاه آن است. بحث‏هایی است که مادرِ آن بخش کاربردی هستند. بحث‏های تخصصی‌ای که مخصوص متخصصین است...

اصولاً پیشروی‌های عرفانی و اخلاقی، راه‌های رفتنی است نه درس‌های آموختنی. به تعبیر امام -رضوان خدا بر او- یافتنی است نه بافتنی...

شما ببین می‌خواهی چه کاره بشوی. می‌خواهی عمرت را وقف تبلیغ دین کنی (که بسیار طاقت‏فرساست. هم دنیای‏ش سخت است و هم آخرت‏ش!) یا می‌خواهی مسلمان خوبی باشی. چون راه «مسلمان خوب»بودن که از درس‏خواندن در حوزه نمی‌گذرد...»

************ «... هر روز صبح بچه باید قبل از صبحانه یک لیوان آب‏پرتقال‏ش را بخورد. هر شب باید قبل از خواب یک لیوان شیر گرم‏ش را بخورد. هر روز عصر باید یک قاشق شربت سانستول بخورد تا تقویت شود. با اولین عطسه بچه را می‏برند دکتر و برایش دو روز مرخصی از مدرسه می‏گیرند. شاید هم می‏خواهند به هر بهانه‏ای بچه‏شان خانه بماند تا هم خیال همیشه ناراحت‏شان کمی راحت شود و هم خودشان از تنهایی در بیایند. مادر برایش هزاران آرزوی بزرگ و کوچک ردیف کرده. اگر لیوان شیرش را نخورد در خانه برنامه‏ای دارند که بیا و ببین. چه رسد به این که بچه بخواهد خاطر مادر را مشوش کند که شاید فرزندم دکتر نشود، مهندس نشود.
همه‏شان می‏خواهند بچه‏شان یا دکتر شود یا مهندس. به کمتر از اینها هم راضی نمی‏شوند. دکتر،‌ مهندس‏شدن را هم فقط با معدل 20 می‏دانند. انگار همه‏ی دکترها و مهندس‏های دنیا معدل‏شان 20 بوده.

در چنین خانه‏ی کوچکی که هیچ‏کس سرگرمی درست و حسابی ندارد، اولین کسی که افسرده می‏شود همین بچه‏ی طفلکی است. هم‏بازی‏ش شده مادرش و این کامپیوترهای لعنتی. همین می‏شود که سرگرمی بچه‏ها در خانه می‏شود پلی‏استیشن، گیم بوی،‌ کامپیوتر، موبایل و کوفت و زهرمارهای مثل اینها. هم بچه سرگرم می‏شود، هم خانه ساکت می‏ماند. هم بچه روند رشد طبیعی!! خودش را سپری می‏کند. هم مادر استرس آینده‏ی بچه اش را ندارد...»

************* 80 درصد مقالات علمی دردی از کشور دوا نمی‏کنند!


رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/5:: ساعت 3:58 عصر

سلام.

این یه نظر شخصی است؛ هرچند ردّ آن را در حرف‏های بزرگان هم دیده‏ام. اما دوست دارم شما به‏عنوان یه نظر شخصی بسیار خدشه‏پذیر ببینیدش، روش فکر کنید و نظر بدید.
- - - - - -

1-
ما دو جور با آدم‏ها ارتباط داریم؛
-ارتباط به معنای دوست‏داشتن، احساس نزدیکی‏کردن،
بدآمدن از کسی، همیشه به حرف‏هاش توجه‏کردن و مانند آن-

یکی به‏صورت شخصی و دیگری به‏صورت جای‏گاهی.

مثلاً من جناب محمدامین را دوست دارم و هزاران احساس مثبت برای‏ش قائل‏م؛
مستقل از اینکه معلم‏ه، مسئول هفته شهدا بوده، جهادی‏کاره یا هر چیز دیگه.
تا اینجاش رابطه‏ام باهاش شخصی‏ه.

یه بزرگواری تو جهادی «تنگ ارم» برازجان بوشهر (گمان‏م سال 84) بود
که من ازش بشدت بدم میومد (به‏صورت شخصی)؛
ولی اون بنده خدا خیلی بهم لطف داشت.
یه شب تو حیاط نشسته بودم، اومد ماچم کرد و رفت مستراح!
حالا من سخت‏م بود که باهاش حتی بخوام احوال‏پرسی کنم
(خیلی بدجنس و حقه‏بازم، نه؟).

البته اون حس مزخرف بزودی از بین رفت
و مدت‏هاست که من هم ارادت شخصی نسبت بهشون پیدا کردم.

در مورد ایشون هم اون تنفر یا ارادت کاملاً شخصی بود
و ربطی به جای‏گاه‏ش نداشت؛
که از نظر جای‏گاهی بسیار محترم و باارزش بودند برایم.

یه پرانتز: (یه بحث مهم هم هست درباره‏ی روابط متقابل که الآن نظرم اون نیست؛
اینکه تو از یکی خوش‏ت میاد و طرف عین خیال‏ش نیست و بالعکس.)
یه پرانتز دیگه: (موافقید که با این نظریات آشفته خیلی به مطالعات روان‏شناسی نیاز دارم؟)

نکته‏ی مهم اینه که اولویت هر کدوم از این نوع روابط تو زندگی کجاست.

یه مثال جدی‏ش تو بحث سیاسی‏ه.
می‏گیم نباید گرایش حزبی داشته‏باشیم.
یعنی نباید به اشخاص و اسامی دل‏بستگی داشته‏باشیم.
ولی باید به عقاید و عمل‏کردها وابستگی داشت، وگرنه می‏شیم «همج الرعاء».

پس رابطه‏ی حمایتی شخصی در سیاست مذموم و رابطه‏ی حمایتی جای‏گاهی مطلوب است.

در روابط اجتماعی معمول هر دو نوع رابطه وجود داره؛
اما اغلب رابطه‏ی جای‏گاهی اولویت داره و حتی رابطه‏ی شخصی حرمت!
مثلاً رابطه‏ی شخصی استاد و دانشجو در حیطه‏ی کلاس و تعلیم صحیح نیست.

*** نتیجه
شاید همه‏ی اینها رو گفتم که پشت‏وانه‏ی این نتیجه‏گیری باشه:
در جامعه رابطه‏ی بین جنس مخالف باید از نوع جای‏گاهی باشد؛ نه شخصی.

سخت‏ش اینه که اگه یه وقتی، خدای نکرده، زبون‏م لال،‏ روم به دیوار ...
رابطه شخصی شد چه کاری می‏شه کرد؟
(البته بدی این رابطه بیشتر از عبارات به‏کار رفته‏است.)

در اینجا دو نکته وجود داره:

000))) باید رابطه‏ی شخصی بین جنس مخالف تبدیل به رابطه‏ی جای‏گاهی بشه.
(اغلب بشدت و بتندی تا مؤثر باشه
و در مواقعی که دو طرف عاقل و جاافتاده باشند
می‏شه و بهتره که این فرایند بآرامی و نرمی و با پذیرش دو طرف صورت بگیره.)

000))) فکر می‏کنیم چه نسبتی از روابط شخصی ایجاد شده چیزی شبیه «عشق»ه؟
یا برای آدم‏های مجردی مثل من چقدر شانس ازدواج موفق از قِبَلِ چنین رابطه‏ای وجود داره؟

نکته اینجاست که برای آدم‏های مذهبی به‏دور از این‏گونه تجربیات
گاهی این روابط مهم‏تر از حد خودش جلوه می‏کنه
و حسابی باعث دردسره.

این هم یه حرف.

اما دوست بزرگواری بود که به واسطه‏ی چنین هراسی
براش خواستگاری‏رفتن هفت‏خوان رستم شده‏بود.
این هم که نیست.

* * *

ما ها یه زندگی معمولی داریم در جامعه
با یه سری خطوط قرمز عرفی و مذهبی.
یه سری وظایف، اهداف و رسوم زندگی هم داریم.
اینها همیشه خوب تنظیم نشده‏اند
و حتی در بهینه‏ترین شرایط هم آدم بناچار ممکن است
دچار روابط شخصی با اطرافیان بشه؛
از قیافه یه سیاست‏مدار خوشش بیاد و علی‏رغم عقل‏ش ده بار بهش رأی بده،
یا از قیافه یه ... خوشش بیاد و ... ،
یا بخاطر نمره‏ی کمی که از فلان استاد گرفته همیشه با بی‏انصافی بدش رو بگه.

اینها نوعی وابستگی است که به‏نظرم مذموم است.
مهم اینه که با عقل بتونیم از گذر این تعلقات شخصی
به روابط جای‏گاهی مشخص برسیم؛
ما همه‏ی انسان‏‏های روی زمین را دوست داریم مگر اینکه ... ،
ما همه‏ی مسلمان‏ها را دوست داریم و برادر خود می‏دانیم مگر اینکه ... ،
ما برای همه‏ی شیعیان آرزوی عاقبت بخیری می‏کنیم،
ما همه‏ی زحمت‏کشان دل‏سوز و بی‏مدعا را دعا می‏کنیم،
همه‏ی خیّران، معلم‏ها، اهالی جهاد، رزمنده‏ها، سیدها و خانواده‏ی شهدا را دوست داریم،
از هر کس (حتی نزدیک‏ترین کسان‏مان و بخصوص خودمان) بدی سر بزند بدمان می‏آید،
به همه سلام می‏کنیم و به همه جواب سلام می‏دهیم بهتر از سلامی که شنیده‏ایم مگر ... .

این مگرها هم اگه شخصی شد بده و اگر جای‏گاهی باشه بجا.
دعای ماه رمضان (اللهم ... کُلَّ ...) یادمان هست؟

2-
این شعرها و بسیاری دیگر از کارهای ایشان بسیار دل‏نشین‏اند:
«

یک عمر تو زخم‏هایمان را بستی           هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می‏رسد آقا جان!       ما تازه به یادمان می‏آید هستی!

 ***

هم چاه سر راه تو باید بکنیم                  هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می‏خوانی؟      داریم رکورد کوفه را می‏شکنیم

 ***

هر روز به ما اگر که سر هم بزنی               بر ریشه‏ی خواب ما تبر هم بزنی
آقا تو که خوب می‏شناسی ما را            زنگ در خانه را اگر هم بزنی...»
یا صاحب الزمان...

یاعلی


نظرات پست «رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی»

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/5:: ساعت 3:0 عصر

سلام.

جناب پارسی‏بلاگ می‏فرمایند که بیش از 30000 حرف رو نمی‏تونند تو یه پست بگذارند. لذا این پست جهت تبادل نظرات اون پست اصلی اضافه شده و بعد از اون نمایش داده می‏شه.
- - - - - -
ان‏قدر نظرات جالب و مفیدند که ترجیح می‏دم خیلی‏شون بیان تو متن پست.

جناب «ره‏سپار» فرموده‏اند:

«...2.بله، گاهی رابطه شخصی و جایگاهی که نسبت یه افراد پیدا می‏کنیم بسیار متفاوت‏اند. البته دلیلی هم نداره که یکسان باشن. چرا که خواستگاه این دو با هم فرق می‏کنه.

رابطه‏ی شخصی بیشتر از یه هم‏حسی روحی نشأت می‏گیره. به کسی احساس نزدیکی می‏کنی که احساس می‏کنی نوای روحت رو می‏شنوه و کاملاً اون رو درک می‏کنه. یه کسی که انگار ناگفته، تمام حرف‏های دلت رو می‏خونه و سیر روحی‏ش بسیار به تو شبیه‏ه. تو این رابطه تو اصلاً اون آدم رو ارزش‏گذاری نمی‏کنی، خوبی‏هاش رو نمی‏شمری تا بهش نمره بدی و اگه نمره‏ی بالایی آورد احساس کنی که درکت میکنه! تنها مزیتی که اون نسبت به سایرین داره اینه که نوایی روحانی بین تو و او وجود داره و خوب می تونین همدیگر رو معنی کنین.

3.اما تو رابطه‏ی جای‏گاهی فرق می‏کنه. تو می‏بینی یه آدمی خیلی خوبه، کارهای خیلی مفیدی هم انجام داده و کلاً انسان شریف و مثبتی‏ه. گرچه که شاید ارتباط روحی با او برقرار نکرده‏باشی.

4.این برای این‏ه که فرق هست بین احترام و دوست‏داشتن. ما تو دوست‏داشتن به تفسیری از روح دست می‏یابیم و اگر اون ترجمان با ترجمان روح ما شبیه باشه، دوست‏داشتن اتفاق می‏افته. حتی ممکنه یه آدمی خوبی‏های بی‏حد و حصری نداشته‏باشه اما ما او  رو دوست بداریم. اما خوب احترام بیشتر با برشمردن نیکی‏ها رابطه داره. چیزی که اصلاً تو دوست‏داشتن مطرح نیست.

5.ما تو فرایند دوست‏داشتن مثلاً قرار نیست آدم‏ها رو برای بهشتی یا جهنمی‏شدن بسنجیم و هرکی بهشتی‏تر بود رو بیشتر دوست بداریم. دوست‏داشتن به نظرم به شباهت‏های پایه‏ای فکری و روحی برمی‏گرده تا به درجه‏ی خوب‏بودن فرد مقابل. به درک شبیه‏ی که آدمها از دنیای اطراف و مسایل مهم روحی و فکری‏شون دارن.
اگر بخوام خلاصه بگم اینه که دوست‏داشتن برپایه‏ی شباهت‏ها و تفاوت‏های حسی و روحی و معنوی و فکری‏ه، نه بر پایه‏ی کارهای بد و خوبی که یه نفر کرده (همون بحث جهنم و بهشت).

6.نمی‏خوام بگم دوست‏داشتن بی‏دلیل اتفاق میفته؛ یه لحظه است و تو کاری‏ش نمی‏تونی بکنی! می‏گم که دلیل داره، یه دنیا دلیل پشت‏ش‏ه. یه دنیا شباهت روحی، شباهت فکری، هم‏حسی و... . اما نمره‏دهی اصلاً پشت‏ش نیست. دوست‏داشتن فراتر از نمره‏دادن به آدم‏ها اتفاق می‏افته. اما اونقدر دلایل جدی پشت‏ش‏ه که با توجه به اینکه کی رو دوست داری حتی خودت رو بهتر می‏تونی بشناسی و این خیلی جالب‏ه.

7. چیز جالبی که تو تفاوت این دو هست این‏ه که تو رابطه‏ی جای‏گاهی تو خوبی‏های یه نفر رو می‏شمری و بعد نمره‏دهی می‏کنی (ناخودآگاه). اونوقت براش احترام قایل می‏شی (یا نمی‏شی). اما تو رابطه‏ی شخصی و دوست‏داشتن، تو بعد از اینکه کسی رو دوست داشتی تازه دری از خوبی‏های نو به روت باز می‏شه. تازه یه سری خوبی‏ها رو می‏شناسی و برات معنی می‏شن. دری تازه از عالم معنا به روت گشوده می‏شه.

8. تو رابطه با جنس مخالف هم همین‏طوره. اگر فرد مجرد باشه به‏نظرم حق داره که عشق رو تجربه کنه! و این گناه نیست... . گرچه که باید این احساس به‏سمت غیر گناه‏آلود هدایت بشه. و چون بالاترین شکل دوست‏داشتن (از نوع زمینی‏اش) در این شکل اتفاق می‏افته، بسیار باعث رشد معنوی انسان می‏شه. و اتفاقاً انتخاب باید کسی باشه که بشه این احساس رو باهاش داشت، و در غیر این صورت در آینده گناه‏های نابخشودنی اتفاق می‏افته. و البته تأکید می‏کنم منظورم پیش‏بُرد احساس به طریقی خلاف رضایت پروردگار نیست. فقط می‏گم این احساس بد نیست، و دلیلی نداره آدم‏ها جلوش رو بگیرن... .

11. این رو هم بگم که اصلا قبول ندارم که آدم‏های مذهبی در این مورد خطاکارند و بی‏تجربه! اگر مذهبی‏بودن با درک حقیقی مذهب توأم باشه، باعث لطافت روحی و درک عمیق و فوق‏‏العاده روحانی از مسایل می‏شه. اصولاً اینجور آدم‏ها احساس رو بسیار بهتر از سایرین درک می‏کنند و صحت یا عدم اون بهتر براشون قابل تشخیص‏ه.
اصولاً اینگونه افراد مذهبی باز هم به‏دلیل همون درک معنوی و روحانی بالا، در زندگی ارزش زیادی برای احساس درست قایل‏اند و نمی‏تونن اون رو نادیده بگیرن. چرا بعضی از ما مذهب رو با احساس عمیق روحانی‏داشتن در تعارض می بینیم؟
خدا سرچشمه‏ی عشق و محبت‏ه و اگر مذهب ما درست باشه، از اونجایی‏که از جام محبت او سیراب‏تریم، کلاً درک معرفتی و احساسی‏مون هم نسبت به سایرین بالاتره. مذهبی‏ها در این زمینه کم‏خطاتر و باتجربه‏ترند! اونها محبت عمیق خداوند رو بیشتر تجربه کرده‏اند و دوست‏داشتن رو بهتر از سایرین می‏شناسند...»

 

+++ عرض کنم که نکات خیلی جالب و بجایی بود که در این متن مستقیم به اون اشاره نشده‏بود. منتها حرف سر اولویت و درستی اعمال دوستی و محبت عاطفی در روابط سیاسی، اجتماعی، تعلیمی، جنس مخالف و مانند آن است.

جناب «خصوصی» هم -که برای علنی‏شدن برخی از قسمت‏های نظرات‏شون اجازه فرموده‏اند- این طور گفته‏اند:

«بنده اصولاً  سعی می‏کنم از کسی بدم نیاد (البته بعضی از آدم‏ها ... آره). اگه از نظر عقاید و شخصیت باهاش کنار نیام خوش‏م نمیاد هیچ‏گونه ارتباطی برقرار کنم، نه جای‏گاهی و نه شخصی... . مگر اینکه دیگه اجبار باشه اون هم بندرت... .
با روابط اجتماعی هم صددرصد موافق‏م... (رابطه‏ی جای‏گاهی اولویت داره و حتی رابطه‏ی شخصی حرمت!)
در مورد رابطه با جنس مخالف هم غیر این نباید باشه... توی دین هم اشاره شده...

اما رابطه‏ی بنده؛ سعی می‏کنم با جنس مخالف یه رابطه‏ی خوب، در عین حال جای‏گاهی و فقط در حد کار و امور ضروری باشه... (البته شامل رودررو یا فیس‏توفیس) (محض ریا)
اما بنده به کرات دیدم که جای‏گاهی مبدل به شخصی شد!!! (البته به قول خودتان با همان رو به دیوار و ... ) که  اگه شامل همین صحبت شما که باید دو طرف عاقل باشن، بخیر بگذره... . اما اگه عقل جاش رو به دل نده.
جدی میگم، بعضاً دیده می‏شد چیزی شبیه عشق یا خودش حاکم می‏شه و بعدتر هم ازدواج، که درصد نگرفتم ببینم راضی و موفق‏بودن یا خیر. بنده از شانس شما هم بی‏خبر هستم..!! و اون به خودتون و عقایدتون مربوطه...
و بسیار این نکته رو قبول دارم که برای بچه‏های مذهبی دردسرساز شده و بعضاً ضربه‏خوردن... بماند که بحثی جداست... .

اما اگه قراره رابطه‏ای به ازدواج منتهی بشه، بنده فکر میکنم در همون زمان رابطه‏ی جای‏گاهی باشه مؤثرتره تا به شخصی منتهی بشه...

اما بنده با هر دو ارتباطی که منتهی به ازدواج بشه مخالف و فقط همون طوری که خودم می‏دونم درسته... (محرمانه)

با جمع بندی انتهای فرمایشتون کاملا موافق و نظری ندارم...
در ضمن بسیار مواردی پیش اومده که اصلاً با شخصیت طرف‏م تو برخوردهای اولیه خوش‏م نیومده و بعداً شده دوست صمیمی بنده...

شعرتون هم بسیار قشنگه....و اگه یه کم تأمل کنیم باید با دو دست مبارک بر سر بکوبیم...»

 

+++ بسیار خوب. البته شعر که مال جناب «جلیل صفربیگی»ه، یه معلم ریاضی که از طریق یکی از دوستان با وب‏لاگ‏شون آشنا شدم.

 

اما نظرات تکمیلی جناب «ره‏سپار»:
«... 2.خوب مسئله اینه که تو اون روابطی که وظیفه‏ی ما خارج از دوست‏داشتن تعریف می‏شه (مثل روابط سیاسی و تعلیمی) در حد ممکن دوست‏داشتن وارد نشه. گرچه بعد از اعمال کامل وظیفه، دوست‏داشتن در این روابط نیز رخ‏نمایی خواهد کرد و این هم اصلاً بد نیست.
مثل اینکه معلم باشی و برای همه‏ی دانش‏آموزان کاملاً دل‏سوزانه وظیفه‏ات رو انجام بدی. اما یکی‏شون رو که بیشتر دوست داری تا 10 سال بعد هم باهاش در ارتباط باشی و باهاش وارد فضای دوستی تازه‏ای بشی. در حقیقت تو به اون رابطه‏ی جای‏گاهی لطمه‏ای نزده‏ای و کم نگذاشته‏ای. بلکه از دل اون رابطه یک رابطه‏ی دوستی تازه متولد شده.
3.نمی‏دونم چرا.. براستی نمی‏دونم چرا؟.. احساس و دل یک نعمت الهی است و یک سلاح تمام و کمال. یک دریچه است برای شناخت. همون‏طور که عقل، همون‏طور که تفکر، و چه بسا کارآمدتر از اونهاست. چرا باید فکر کنیم که اونجایی که پای احساس به میان میاد احتمال خطا بیشتر میشه؟؟؟
چرا باید فکر کنیم اونجایی‏که قراره از یک دریچه‏ی شناختی دیگر هم علاوه بر قبلی‏ها استفاده کنیم، داریم بر خطای خود می‏افزاییم؟؟؟
درسته که آمار نگرفتیم از ازدواج‏هایی که همراه با عشق بوده؛ اما آیا از ازدواج‏هایی که بدون عشق بوده آماری گرفته‏ایم؟!
این اطمینان از نکوبودن تعطیلی احساس از کجا ناشی می‏شه؟ من هم دیده‏ام و قبول دارم در این زمینه خطا شده، ضربه پیش اومده، اما وقتی می‏خواهیم یه مسأله رو بررسی کنیم این درست نیست که پارامترهای دیگر رو درنظر نگیریم و تنها با وجود یک پارامتر قضاوت کنیم و نتیجه بگیریم.

4. اون احساسی که به خطا میره چه ویژگی‏هایی داره؟ آیا هر احساسی محکوم به شکسته؟ آیا در دین از ما خواسته‏شده خلاف احساس‏مان عمل کنیم یا اون رو نادیده بگیریم؟
اون احساسی که به شکست می‏رسه احساسی است که دوامی در اون نیست. احساسی که ریشه‏ای درست نداره و بر بنای محکمی سوار نشده. هر چقدر که یک انسان از لحاظ شناختی که از خودش و جهان داره رشد بیشتری کرده‏باشه، معرفت‏ش عمیق‏تر باشه، احساس‏ش هم درست‏تر و اصولی‏تر می‏شه. انگار که عقل و احساس او به یه چیز گواهی می‏دن.

5. احساس و دل هم مثل تمام نعمات دیگه می‏مونه که می‏تونیم ازش به شکل درست یا نادرست استفاده کنیم و اصلاً وظیفه داریم حتماً استفاده کنیم، اما به شکل درست. قطعاً در جهان آخرت از تمامی نعمت‏هایی که به ما داده شده و چگونگی استفاده از اونها سؤال خواهد شد، از جمله دل و احساس. و قطعاً بهترین شکل استفاده از اینها تعطیل‏کردن‏شون نیست!!

6.در آغاز دوره نوجوانی احساس منشأ درستی نداره و بیشتر از غرایز نشأت می‏گیره و برای همین هم احتمال بی‏راهه‏رفتن‏ش بیشتره. در جریان رشد و بلوغ شخصیتی، معرفتی و فکری که در ادامه‏ی زندگی اتفاق می‏افته، احساس دارای جهت‏دهی‏های معنوی، معرفتی و عقلانی می‏رسه. تا جاییکه واقعاً از روی رشد احساسی یک نفر، میزان بلوغ فکری‏ش رو می‏تونی تشحیص بدی. و تا این حد رابطه‏ی مستقیم بین‏شون ایجاد می‏شه.
در این حالت عقل و دل بر یک چیز گواهی می‏دن. نه اینکه احساس برای بروز از عقل بخواد اجازه‏ای بگیره! بلکه این تأثیر و تأثر به‏صورت کاملاً درونی اتفاق می‏افته. یعنی احساس ایجاد می‏شه، بدون کسب اجازه از عقل! اما وقتی روی اون موضوع عقلانی می‏اندیشی، درمیابی که احساس‏ت واقعاً درست می‏گفته و به‏اش حق می‏دی!
عین همین مسأله در عرفان هم هست. اینگونه نیست که عرفا از لحاظ عقلانی نتونن خدا رو قبول داشته‏باشن و به ناچار به دل رو آورده‏باشن! بلکه اونها مرحله‏ی شناخت عقلانی رو پشت سر گذاشته‏اند و این ادراک دل‏محورانه به منزله‏ی تعطیلی قوه‏ی عقلانی اونها نیست.»

+++ قسمت 2 کاملاً قبول‏ه.
در مورد قسمت 3 (که تا حد زیادی مربوط به انتخاب و ازدواج‏ه) قبلاً صحبت کردیم؛ اطمینان به احساس و دل تنها با اطمینان به ایمان و تقوی قابل قبول‏ه. اگه کسی ایمان و تقواش کامل‏ه که بسم الله. وگرنه عقل و تجربه باید به‏عنوان محک بیان کمک. گاهی (شاید هم اغلب) احساس و دل کورمان می‏کند، می‏گوییم این‏گونه نشه.
یه راه حل مشخص پیشنهاد می‏دیم: اگه احساس گفت نه، حرف‏ش خیلی قابل پذیرفتن‏ه. ولی اگه گفت آره باید با عقل و تجربه هم سنجید. (می‏گیم وقتی رفتی خواستگاری و خوشت نیومد (به دل‏ت نشست) خودت رو شل کن؛ اگه می‏شه اصلاً صحبت نکن و اگه یه ذره حس می‏کنی ممکن‏ه ناراحتی به‏بار بیاره شل و ول صحبت کن که طرف خودش پشیمون شه. اگه خوشت اومد یکی یکی معیارها رو چک کن. هر وقت خورد تو ذوق‏ت ول کن؛ ولی اگه خوشت اومد وسواس به خرج بده تا خوب انتخاب کنی.)

در مورد بقیه در کل موافق‏م. اما بحث دقیقی وجود داره که «ادراک دل‏محورانه حجت نیست.» و این همون مشکلی‏ه که ما با عرفا داریم. حضرت صاحب(عج) ما رو به راویان حدیث و فقهای با شرایط آنچنانی ارجاع داده‏اند («امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة‌الله» و «من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه؛ فللعوام أن یقلّدوه»). تو اگه ایمان و تقوات کامل‏ه، حرف دل‏ت فقط برای خودت حجت‏ه؛ بخصوص اگه با عقل تعارض داشت. اگه ایمان و تقوات کامل نیست، باز هم دل راهنما هست، اما حجت نیست، نه برای خودت و نه برای دیگران.


   1   2   3      >


بازدید امروز: 16 ، بازدید دیروز: 16 ، کل بازدیدها: 470217

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ