سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقاطع تحصیلی دانش‏گاه - 2

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/1/21:: ساعت 11:37 عصر

سلام

در این پست سعی می‏کنم روی نکات مطرح‏شده در مورد پست قبل صحبت کنم.
- - - - - -

1- «مسأله‏ای که نوشتید حال و هوای ذاتی این مدارج‏ه
ولی اتفاقی که اکنون در دانش‏گاه‏ها می‏افته
با این آب‏بستن به رشته‏ها و تدریس و تحقیق و دانشجوگرفتن فله‏ای؛
با رسالت واقعی این سطوح کلی فاصله داره.
»

چند دیدگاه می‏تونه وجود داشت باشه:
دیدگاه الف) شما به مؤسسه‏ای که قراره شما رو تعلیم بده
- چه علمی و چه مهارتی -
و به شما مدرک (اعتبارنامه) بده
اعتماد ندارید.
اصلاً همه هم اون اعتبارنامه رو قبول داشته باشن،
شما به خود مؤسسه اعتماد ندارید،
چه برسه به مدرک‏ش.
پس آدم نباید خودش رو سر کار بذاره.

دیدگاه ب) شما دنبال فرصت و امکاناتی هستید
برای مطالعه، رفع اشکال و تحقیق.
از آنجایی هم که هیچ چیز در دنیا کامل نیست،
هیچ مؤسسه‏ای هم تمامی اینها رو نمی‏تونه براتون تأمین کنه.
اما همین‏که مثلاً آدم تو ارشد
با یه نظام آموزشی کلاسیک
با یه سری درس رسمی آشنا می‏شه،
براشون تمرین، سمینار و پروژه آماده می‏کنه،
یکی دو بار میان ترم و پایان ترم ش رو می‏ده،
مجبور به تعریف پروژه می‏شه،
دنبال انجام‏ش می‏ره،
آماده دفاع می‏شه.
مقاله و کنفرانس می‏ره.
اصلاً همه اینها به‏کنار،
با یه شبکه اجتماعی پر از
استاد، دانش‏جو و فارغ‏التحصیل اون رشته آشنا می‏شه،
همه اینها ظرف دو سال.
این همون شانسی‏ه که آدم می‏تونه تو مقاطع زندگی‏ش پیدا کنه،
برای عمیق‏کردن دانسته‏های قبلی‏ش،
و سرکشیدن تو علم جدید،
و کسب مهارت کار آکادمیک،
و آشناشدن با یک شبکه اجتماعی این چنینی.
حالا اگه یکی دو تا از این اساتید
واقعاً استاد خوبی هم باشن،
اگه آدم یکی دو تا درس رو خوب باهاش ارتباط برقرار کنه،
اگه یکی دو تا رفیق به‏دردبخور پیدا کنه،
اگه یه پروژه پدر و مادر دار پیدا کنه
و خوب هم انجام‏ش بده،
و هزار اتفاق خوب دیگه
که باز هم نور علی نور.
اگر این دو سال رو می‏تونید جای مفیدتری بگذرونید
باز هم نباید خودتون رو سر کار بذارید.

دیدگاه پ) کس نخارد پشت من
جز ناخن انگشت من
بیش‏تر بار استفاده آدم در دانش‏گاه برعهده خودش‏ه،
و این در تحصیلات تکمیلی
به‏نظر من بیش‏تره.
فرض کنید دانش‏گاه در چند درصد سهم خودش کوتاهی کنه،
آدم می‏تونه با تلاش مضاعف
و ارتباط با دوستان و اساتید بقیه دانش‏گاه‏ها،
تا حدی ضعف‏های دانش‏گاه رو هم پوشش بده.
*

2- «بعدازدکتری می‏تواند
کلی مسئله جدید را شناسایی و حل کند
و گزارش آن را بگذارد تا بعدی‏ها بخوانند.
بعدی‏ها هم که یاد گرفتند می‏نویسند تا بعدی‏ها و ...
اگر برای مملکت آب نداشته باشد برای سیستم آموزشی که نان دارد.
»

این نگاه جالب سنتی است نسبت به تحصیلات تکمیلی.
اول باید دنبال مقصر گشت،
مقصر کیست؟
مشکل تدوین‏کنندگان دروس و ساختار دانش‏گاه؟
مشکل سازوکار استفاده از متخصصین و تحقیقات علمی؟
مشکل حلقه‏های واسط بین نیاز و محقق؟
ولی یک بار هم مقصر رو رها کنیم.
این رو بپرسیم که دانش‏جوی بی‏گناه چه‏قدر مقصره؟
بنده چند سال باید بشینم تو یزد
تا سیستم‏های فوق خفن دولتی و غیردولتی
یک پروژه کاربردی برام تعریف کنه؟
اگه شاگرد اول نبودم دل‏م نمی‏سوخت.
چلاق که نیستم.
وقتی می‏بینم همه دارن سر کارم می‏ذارن،
می‏رم یه پروژه تئوری برمی‏دارم؛
هم مهارت آکادمیک کسب کردم،
هم ازنظر علمی یه چیزی دست‏گیرم شده،
هم به‏موقع دفاع کردم.
برای همون مملکت آب‏دار هم با ارشد
احتمالاً مفیدتر از کارشناسی هستم.
**

یه کمی طولانی شد.
دو تا کامنت دیگه هم بود که جای بحث داره:
3- «این صحبت‏ها تنها مسیر پیش‏رفت
و خیلی خوب‏ه
درحقیقت کلی‏ه.
اما از کلیت مهم‏تر شناختن تعلیم!
برای چی؟ از کجا؟ به کجا؟ تصور؟ و ...
آن وقت‏ه که طرف تازه می‏فهمه که
باید اول یاد بگیره! چه‏طور یاد بگیره!
از کی یاد بگیره! و ...
مایه‏ی حرکت درست تصمیم و شناخت صحیح‏ه.
حالا یاد می‏گیریم یادگیری و مهارت را کنار هم داشته باشیم.
»

البته حقیر که کاملاً همه حرف رو نگرفتم،
ولی این پاسخ به ذهن‏م رسید
- که البته زیاد هم به این بحث مربوط نیست - :
«چنین شناختی پختگی عقلی لازم داره
که گمان می‏کنم در سنین چنین انتخاب‏هایی برای خیلی‏ها مقدور نباشه.
پیش‏نهاد عملی و مجرب جای‏گزین، داشتن استاد خوب‏ه.
استاد با دونستن مسیر درست و غلط
و شناخت شما
به‏تون می‏گه بری کفرستون درس بخونی
یا حوزه
یا بشینی خونه آش‏پزی کنی.
بعد که خودت عقل‏رس شدی می‏تونی تصمیم‏های مهم و درستی بگیری.
بعد هم که قاعدتاً خودت می‏شی راه‏نما برای بقیه.
به‏هرحال غرض این مجال خیلی سطح پایین‏تر از حرف شما بود.»
***

4- «کاش می‏شد از این مدرک استفاده کرد.
منظورم این‏ه که دولت از پول بیت‏المال این همه خرج ما می‏کنه
اما ما فقط از مدرک‏ش استفاده می‏کنیم
و نه از مطالبی که به‏واسطه اونها مدرک به‏مون دادن (یا گرفتیم)
»

«حرف حقی است.
این مشکل هم در تدوین‏کنندگان دروس
و ساختار دانش‏گاه وجود داره،
هم در سازوکار استفاده از متخصصین و تحقیقات علمی.
انگار این بین حلقه‏های واسط گم شده‏اند.»
عده‏ای هم با همین انگیزه می‏رن خارج
که ببین اونها چه‏طور از علوم و مهارت‏های دانش‏گاهی
برای رفع نیازهای واقعی استفاده می‏کنن.
شاید بشه تو کشور هم این فضا بیش‏تر به‏وجود بیاد.

+ پست مرتبط: مقاطع تحصیلی دانش‏گاه

یا علی


مقاطع تحصیلی دانش‏گاه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/1/19:: ساعت 7:57 صبح

سلام

یه چیزی درباره فضای آموزشی باید بدونیم
این‏ه که دو چیز هم‏زمان یاد داده می‏شه
- باید تعلیم بشه -
:
یکی علم و دانش،
یکی مهارت علم‏آموزی و تحقیق.

حالا مصداقی درباره مقاطع تحصیلی دانش‏گاهی بگم.
در دوران کارشناسی (لیسانس)
دروس اصلی، تخصصی و جانبی یک رشته تدریس می‏شه
(علم و دانش)
در کنار اون ما باید یاد بگیریم که
چه‏طور از منابع و تحقیقات موجود در اون رشته استفاده کنیم
(مهارت)
بعد فارغ‏التحصیلی دیپلم، لیسانس یا مدرکی می‏دن به ما
به اعتبار مؤسسه آموزشی که توش بودیم
که تو در زمینه مثلاً مهندسی مکانیک
1- دانش قابل قبولی داری (با معیار نمره مثلاً 15 و 43 صدم)
2- می‏تونی هروقت هم بخوای
از تحقیقات جدید انجام شده تو این رشته هم بخوبی استفاده کنی
(باز هم با همون معیار نمره 15 و 43 صدم)
پس نگران نیستیم که دروسی که خوندم
چند سال دیگه قدیمی می‏شن،
چون مهارت مراجعه به تحقیقات جدید رو دارم.

این نوع نگاهی‏ه که هم محصل باید داشته باشه،
هم معلم و مرکز آموزشی،
و هم کسی که می‏خواد این بنده خدا رو استخدام کنه.

در دوران کارشناسی ارشد
انتظار داریم که علاوه‏بر یادگیری دروس پیش‏رفته،
مهارت شرکت در یک تحقیق علمی
در رابطه با رشته تحصیلی به دانش‏جو منتقل بشه.
پس روی پروژه، ارائه سمینار، مقاله‏نویسی و مانند اون
تو این دوره بیش از دوره کارشناسی
تأکید می‏شه.
انتظاری هم که از یک کارشناس ارشد می‏ره
این‏ه که بتونه درباره صورت مسأله‏های جدید بخوبی تحقیق کنه.
در واقع داریم یک محقق تربیت می‏کنیم.

در دوره دکتری (تخصصی)
- همون‏طور که از اسم‏ش پیداست! -
فلسفه مطالب اون رشته معلوم می‏شن.
پس مسائل جدی جدید یک رشته رو می‏دی به دکترش
اون می‏گه که این مسأله ارزش حل‏کردن داره،
و از این مسیر باید برای حل‏ش جلو رفت.
بعد شروع می‏کنه زیرمسائل رو تعریف کردن
که هر زیر مسأله می‏تونه یک پروژه کارشناسی
یا کارشناسی ارشد باشه.
با حل هرکدوم از زیرمسائل و
کنار هم گذاشتن درست اونها
آقای دکتر می‏تونه یک جواب قانع‏کننده چندجانبه
برای مسأله اصلی پیدا کنه،
که بشه براساس‏ش تصمیمات بزرگ گرفت.
پس این بنده خدا می‏تونه بشه سرپرست تیم تحقیق.
*

رو این فکر کنید و نظر بدید،
شاید باز هم در موردش صحبت کردیم.

+ پست مرتبط: مقاطع تحصیلی دانش‏گاه - 2

یا علی

- - - - - -
+ در این موضوع سعی می‏کنم روی نظرات بزرگ‏واران متمرکز شم. مطالبی که تاکنون مطرح شده و ان‏شاءالله در پست آینده درباره‏شان صحبت خواهیم کرد:
1- جناب «مسیر»:
«مسأله‏ای که نوشتید حال و هوای ذاتی این مدارج‏ه ولی اتفاقی که اکنون در دانش‏گاه‏ها می‏افته با این آب‏بستن به رشته‏ها و تدریس و تحقیق و دانشجوگرفتن فله‏ای؛‏ با رسالت واقعی این سطوح کلی فاصله داره.»
2- جناب «حیرت!»:
«بعدازدکتری می‏تواند کلی مسئله جدید را شناسایی و حل کند و گزارش آن را بگذارد تا بعدی‏ها بخوانند. بعدی‏ها هم که یاد گرفتند می‏نویسند تا بعدی‏ها و ... اگر برای مملکت آب نداشته باشد برای سیستم آموزشی که نان دارد.»


مصالحه یا زندگی در حال

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/4:: ساعت 11:15 صبح

سلام.

مسأله
در دنیای شلخته و متراکم امروزمان
-که تنها خاصیتش فراموشی خود و خدا و آخرت است-
یک مصالحه‌ای است بین تمرکز، مایه‌گذاشتن و کیفیت انجام کار فعلی
با آمادگی برای انجام کار بعدی.

مثال 1
وقتی 11 صبح یه قرار کاری-مهندسی داری،
باید تمرکزت رو بذاری روش.
ضمن اینکه چون دیگه ممکنه طرف رو گیر نیاری
انقدر جلسه رو کش بدی تا به جمع‌بندی خوبی برسی
و الکی ادامه کار موکول به آینده نامعلوم نشه.
این یعنی اینکه برای جلسه ساعت 1 دوستانه-فرهنگی
حدود یک ساعت دیر برسی،
ضمن اینکه تمرکز و آمادگی لازم رو هم براش نداری.

مثال 2
وقتی تو بازی برنده‌به‌جا می‌بازی،
اگه هنوز جون داشته باشی
و حس کنی اگه بیشتر مایه می‌ذاشتی نمی‌باختی،
شاید شرمنده شی.
در حالی که اگه توانت ته بکشه و برنده شی
یعنی بازی بعد رو خراب می‌کنی.

مثال 3
ظهر می‌تونی یه ربع بخوابی و نیم ساعت دیرتر از سر کار بری؛
معمولاً نتیجه کار با کیفیت‌تره.
می‌تونی تند بعد نهار بری پشت میزت،
و به زور تمرکز و اشتیاقت رو به کار حفظ کنی.
(البته معمولاً ما بهونه‌مون اینه که مگه می‌شه تو یه ربع خوابید!
منظور خواب خرخر کردن و خواب دیدن که نیست؛
یه چرت تخلیه استرس و تنظیم فکر.
هم توصیه اسلامیه و هم علمی.)

راه حل
خوب، از مثال 2 و 3 ظاهراً راه حل معلوم می‌شه دیگه؛
مهم اینه که تو هر لحظه خوب عمل کنی (زندگی در حال).
خیلی وقت‏ها کش‌دادن کار لازم نیست و اتفاقاً نتیجه معکوس می‌ده.
(این تجربه رو معمولاً وقتی کار به وقت نماز کشیده می‌شه داریم،
هم نماز از دست می‌ره و هم تهش می‌بینی کارت هم ثمر نداده.)
وقتی هم برای کار بعد کم آوردی الکی تیم رو خراب نکنی،
صادقانه بکشی کنار که حداقل بقیه به پشت‌گرمی تو کارشون خراب نشه.

حاج محسن زمان پیش‌دانشگاهی حرف خوبی می‌زد؛
می‌گفت آدم باید انقدر درس بخونه که اگه بعد کنکور هم برگرده همون قدر.
(اگه خوب یادم نیست شما خودت درستش رو بگو!)
یعنی انقدر که نتیجه (هدف) برات مهمه از وسیله استفاده کنی.
گاهی پای طرف رو تو فوتبال داغون می‌کنیم،
فقط به خاطر جوّ بازی، نه اهمیت بُردن یه بازی دوستانه.

این هم مهارتی است.
یه چیزی تو مایه‌های اهمیت نیت در عبادات
و حضور قلب در نماز
که بدون اون نماز بی‌مغز می‌شه.

یا حسین شهید

- - - - - -
* قراربخش دل بی‏قرار آمدنی است           ملال رفتنی و غم‏گسار آمدنی است
صدای شیحه‏ی اسب ظهور می آید          خبر دهید به عالم، سوار آمدنی است

** جناب «مطر» فرموده‏اند:
«زندگی در حال = زندگی برای آینده = عبرت از گذشته.
پس هیچ چیز به نفع دیگری از بین نمی‏رود... باید نتیجه رو کنار بذاریم و سخت، درست، علمی و برای رضایت خدا کار کنیم. چون اگر به‏دنبال نتیجه باشیم مثل همان قایقرانی می‏شویم که در مسابقه قایقرانی هر بار که پارو می‏زند یک‏بار به عقب برمی‏گردد تا ببیند که چقدر به پایان نزدیک شده... آخر هم می‏بازد...
باید خودمان را رها کنیم  و فقط به فکر تکلیفمان باشیم.»


بهترین خبر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/22:: ساعت 1:33 صبح

سلام.

«روزی روبرت دوونسنزو، گلف‏باز بزرگ آرژانتینی،
پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب
مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می‏شود تا آماده‏ی رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشین‏ش می‏رفت که
زنی به وی نزدیک می‏شود.
زن پیروزی‏ش را تبریک می‏گوید و سپس عاجزانه می‏افزاید که
پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است
و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه‏ی بالای بیمارستان نیست.

دو ونسنزو تحت تاثیر حرف‏های زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود
و در حالی که آن را توی دست زن می‏فشرد گفت:
برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می‏کنم.

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که
یکی از مدیران عالی‏رتبه‏ی انجمن گلف‏بازان به میز او نزدیک می‏شود و می‏گوید:
هفته‏ی گذشته چند نفر از بچه‏های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که
شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده‏اید.
می‏خواستم به اطلاع‏تان برسانم که آن زن یک کلاه‏بردار است.
او نه تنها بچه‏ی مریض و مشرف به موت ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده.
او شما را فریب داده، دوست عزیز!

دو ونسزو می‏پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه‏ای در میان نبوده‏است؟
بله کاملاً همین‏طور است.
دو ونسزو می‏گوید:
در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.»
 
نقل از کتاب « بهترین قطعات ادبی»
و با تشکر از علی شیخ‏پور عزیز

یا حسین

- - - - - -

حضرت سجاد(ع)؛ الگوی وظیفه‏شناسی

* «... آره واقعاً هر لذتی هر چی عمیق‏تر باشه دیرتر تکراری می‏شه. مزه‏ی ایستک یک‏بار، نوار حیرانی چهار پنج بار و ... . البته جدای از ارزش و عمق اون لذت که در تکراری شدن‏ش تأثیر داره، باید آدم هم هنر داشته‏باشه. هنر لذت‏بردن. هنر درک یک لذت، وگرنه بارون به گیاه خشک هیچ اثری نخواهدداشت.

زندگی، دوست‏داشتن و روابط انسان با دیگران از اون مواردی‏ه که اگر هنر نداشته‏باشی و به ورطه‏ی تکرار بیفته خیلی عذاب‏آوره. دیدم بعضی‏ها بعد از چند وقت از خودشون می‏پرسن واقعاً در وجود همسر ما چی بود که ما عاشق‏ش شدیم. بعضی وقت‏ها فضیلت‏های دیگران زیر غبار تکرار گم می‏شن و ما به عادت فکر می‏کنیم همیشه و همه کس همین‏طورن. اما باید دونست که همه چیز ایستک اناری نیست که اگر دلت رو زد بری و یک لیموئی‏ش‏ رو بخری.

هر صبح، روز دیگری است، همه چیز نو می‏شه؛ ماهم باید ...»

** «... و عجیب نیست که آدم ... باشد و دل‏ش بخواهد به‏جای صداقت و جواب‏دادن به سؤال افکار عمومی مدام کلی‏گویی کند و طلب تعریف و تمجید داشته‏باشد. کاش جای عادل فردوسی‏پور بودم و از این بچه می‏پرسیدم: آقای مدافع حقوق خون‏های پایمال‏شده‏ی ملت! اجازه بده اولیاء دم برای خون‏های ریخته‏شده غصه بخورند. آن زمانی که مردم خون می‏دادند من و شما مشغول تیله‏بازی و اتل‏متل‏توتوله بودیم. هنوز مدرسه نمی‏رفتی که جنگ در این مملکت تمام شد! حالا چه اتفاقی افتاده که خون شهدا افتاده دست امثال تو و من و فردوسی‏پور و میلیون‏ها بیننده‏ی دیگر. باید به‏خاطر این خون‏ها خفه بشویم و مجیز شما را بگوییم؟ ...»

اول که چون تو اصل مطلب حرف زشت بود نمی‏تونم لینک بدم. (یه لینک دیگه مربوط به همین برنامه) دوم اینکه من نود این دو هفته رو ندیدم، ولی هر دوبار از دوستان شنیدم که مخاطبان برنامه گندکاری‏هاشون رو به‏پای شهدا و خون‏اونها می‏نوشتند و به‏قول فردوسی‏پور فرافکنی می‏کردند. بنده که داره حسابی بهم برمی‏خوره. جناب خاتمی رو هم که در پست قبلی دیدیم؛ به اسم حضرت حسین(ع) می‏خوان بیان سکان مملکت رو به‏دست بگیرن. این هم افاضات جناب پروین:
«علی پروین: به خاطر اشک هواداران، حاضرم به پرسپولیس برگردم... مثل آب‏خوردن این تیم بحران‏زده را جمع می‏کنم!»

ای خدا! نمی‏شه کسی به‏حساب کسی تو این مملکت گند نزنه؟! لااقل یه ذره مسئولیت‏پذیر باشیم.

*** «... نتیجه‌ی سربازی برای من شده ناامیدی و شاید حتی نوعی نفرت از مردم، روابط و زندگی‏شان و حتی این آب و خاک؛ و اعتقاد محکم‌تر به خدا و امام زمان، با دیدن نحوه‏ی اداره‏شدن این مرز و بوم!
البته همه‏ی اینها بعد از تعطیلی عقل و حافظه به‏دلیل عدم استفاده از آنها است!

مجید عابدینی دل‏بندم(!) قبل از اینکه به سربازی برم بارها گفت: «امیدوارم وقتی از سربازی برمی‌گردی باز هم اعتقادات‏ت در مورد ایران و این‏جور چیزها همین‏قدر زیبا باشد». این جملات را در مورد جهادی از خیلی‏ها شنیده بودم که «امیدواریم اعتقادات شما و این سفرها برای شما بماند».

راستی از سربازی‌رفته‌ها چند نفر جهادی می‌آیند؟ شاید جای پرسیدن این سؤال اینجا و از شما نیست. اما نمی‌دانم واقعاً باید این سؤال را از چه کسی پرسید؟!

خلاصه جالبه؛ مردم سر جای پارک به جون هم می‏افتن، اون هم با قفل فرمان و زنجیر...
عجالتاً در و پنجره‏ی ماشین و خونه‏تون رو خوب قفل کنید.»

بله، این هم حکایت سربازی‏رفتن رئیس جهادی.

**** «آیت‌الله (The Ayatollah) حرکتی‏ه که توسط طرفداران تیم فوتبال کاردیف سیتی ولز انجام می‌شه و معمولاً با آهنگ Do The Ayatollah همراه‏ه... شکل انجام این حرکت دقیقاً مشابه چیزی‏ه که در عزاداری‌ها دیده می‌شه، یعنی کوبیدن با دو دست روی سر...
قضیه جالب‌تر می‌شه اگه بدونیم منشأ این حرکت تحت تأثیر جمعیت انبوه حاضر در مراسم تشییع آیت‌الله خمینی (که به صورت زنده از تلویزیون بریتانیا پخش می‌شد) [شکل گرفته]... »

***** تفاوت میان غزه و رام‏الله

****** هدف زندگی

******* هوش

******** «... چقدر فاصله‏ی قدرت و ذلت کم است، چقدر اوج و فرود به‏هم نزدیک‏اند و چقدر انسان غافل.
صدام نمود غفلت از تمامی واقعیت‏های زندگی انسان است... من قبل از اینکه مثل خیلی دیگر اثر سرنوشت صدام را بر حال و آینده‏ی منطقه تجزیه و تحلیل کنم، او را به خودم و به شما یادآور می‏شوم. برای صدام‏بودن الزاماً نیازی نیست که رئیس جمهور، نخست وزیر یا ... باشیم؛ صدام‏شدن در کمین ماست. باید مراقب بود. زمان پاسخ‏گفتن به گذشته، آینده‏ای نزدیک است.»

********* اما دو سری گزارش جهادی از زبان خواهران جهادگر بخوانید: گروه فرهنگی-هنری ثارالله قم؛ استان چهارمحال و بختیاری 84  و جهادی دانشگاه سمنان؛ ایلام 87 + و ++

********** «You were born an original. Don"t die a copy»

*********** «هر علمی، یک بخش حدود 5 درصدی دارد که کاربردی و عملیاتی (و شیرین) است، یک بخش 95 درصدی دیگر دارد که جعبه‌ی سیاه آن است. بحث‏هایی است که مادرِ آن بخش کاربردی هستند. بحث‏های تخصصی‌ای که مخصوص متخصصین است...

اصولاً پیشروی‌های عرفانی و اخلاقی، راه‌های رفتنی است نه درس‌های آموختنی. به تعبیر امام -رضوان خدا بر او- یافتنی است نه بافتنی...

شما ببین می‌خواهی چه کاره بشوی. می‌خواهی عمرت را وقف تبلیغ دین کنی (که بسیار طاقت‏فرساست. هم دنیای‏ش سخت است و هم آخرت‏ش!) یا می‌خواهی مسلمان خوبی باشی. چون راه «مسلمان خوب»بودن که از درس‏خواندن در حوزه نمی‌گذرد...»

************ «... هر روز صبح بچه باید قبل از صبحانه یک لیوان آب‏پرتقال‏ش را بخورد. هر شب باید قبل از خواب یک لیوان شیر گرم‏ش را بخورد. هر روز عصر باید یک قاشق شربت سانستول بخورد تا تقویت شود. با اولین عطسه بچه را می‏برند دکتر و برایش دو روز مرخصی از مدرسه می‏گیرند. شاید هم می‏خواهند به هر بهانه‏ای بچه‏شان خانه بماند تا هم خیال همیشه ناراحت‏شان کمی راحت شود و هم خودشان از تنهایی در بیایند. مادر برایش هزاران آرزوی بزرگ و کوچک ردیف کرده. اگر لیوان شیرش را نخورد در خانه برنامه‏ای دارند که بیا و ببین. چه رسد به این که بچه بخواهد خاطر مادر را مشوش کند که شاید فرزندم دکتر نشود، مهندس نشود.
همه‏شان می‏خواهند بچه‏شان یا دکتر شود یا مهندس. به کمتر از اینها هم راضی نمی‏شوند. دکتر،‌ مهندس‏شدن را هم فقط با معدل 20 می‏دانند. انگار همه‏ی دکترها و مهندس‏های دنیا معدل‏شان 20 بوده.

در چنین خانه‏ی کوچکی که هیچ‏کس سرگرمی درست و حسابی ندارد، اولین کسی که افسرده می‏شود همین بچه‏ی طفلکی است. هم‏بازی‏ش شده مادرش و این کامپیوترهای لعنتی. همین می‏شود که سرگرمی بچه‏ها در خانه می‏شود پلی‏استیشن، گیم بوی،‌ کامپیوتر، موبایل و کوفت و زهرمارهای مثل اینها. هم بچه سرگرم می‏شود، هم خانه ساکت می‏ماند. هم بچه روند رشد طبیعی!! خودش را سپری می‏کند. هم مادر استرس آینده‏ی بچه اش را ندارد...»

************* 80 درصد مقالات علمی دردی از کشور دوا نمی‏کنند!


مهارت

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/3/29:: ساعت 8:25 عصر

سلام.

1- دیشب یکی از دوستان مکانیکی که فوق فلسفه علم میخونه رو دیدم.
پایان نامه اش برام جالب بود: پیوستگی (ارتباط و سازگاری) علوم عقلی و طبیعی.

دو تا نتیجه ممکنه از این پایان نامه در بیاد:
اگه تعارضی بین این دوتا پیش اومد کدوم اصیل تره.
اگر پیوستگی ثابت بشه، آیا به کمک علوم عقلی (فلسفه) میشه علوم طبیعی رو رشد داد؟

2- هزار بار هم که بهت بگه:

نصبش کن، آن اینستالش کن،
فولدر باقی مونده رو کپی کن ببر خونه.

خونه نصبش کن، آن اینستالش کن،
فولدری رو که بردی جای فولدر باقی مونده کپی کن.
باز دوباره نصبش کن.

این طوری آپ دیت هات خودبخود نصب میشه.

عمراً بفهمی موضوع چیه.
کافیه یه بار این کار رو انجام بدی تا یاد بگیری.
این یاد گرفتن با دونستن خیلی فرق می کنه.

 من اسمش رو گذاشتم مهارت.

یا علی

- - -

جناب «هو الحق» فرموده اند:

«علوم عقلی علوم طبیعی را رشد نمی دهد؛ بلکه مبنا، شالوده و بن مایه ی آن را مشخص می کند و لوازم حقیقی آن را بارز می کند. به زبان واضح تر رابطه ی این دو رابطه ی مادر است با فرزند؛ یا به طور دقیقتر، رابطه ی مادری و فرزندی.

و مهارت ویژگی اساسی زندگی عملی است.

مادر پشت صحنه و فرزند در جلوی دوربین . 

مادر نردبان فرزند، فرزند بر دوش مادر.

مادر از دیدن فرزند لذت می برد و بالیدن او را بالیدن خود می داند، حال چه فرزند دکتر شود ،چه مهندس و چه....»

با تأیید فرمایش ایشان، اضافه کنم که قطع رابطه آنها با هم مطلوب نیست.
یعنی آنکه اگر روزی علوم طبیعی خود را وامدار علوم عقلی می دانستند و آن را منشأ خود،
چنین رابطه ای نباید به تاریخ بپیوندد و فراموش شود.

پس فرمایش آقا «رضا»ی عزیز متین است:

«رابطه علوم طبیعی و عقلی یک رابطه ناگسستنیه.

به نظر من علوم عقلی می تونه از به انحراف رفتن علوم طبیعی جلو گیری کنه.»

جهت تکمله بحث، کامنت جناب «هو الحق» را میاوریم:
«دو نکته ...

1- علم زدگی یا ساینتیسییزم یکی از مشکلاته که قبلا در غرب بوده و الان تا حدی در اونجا کاسته شده ولی همچنان در ایران هست؛ این اشکال فرزند.

2- انتزاعی گری: که هم حسن و هم آفت علوم عقلیه. اگر در اون افراط بشه کاملا آفت هست؛ این هم اشکال مادر.

و به تبع این دو مشکل، مشکلات زیادی هم پدید می آید.

این مسئله خیلی مهمه و بسیاری از مشکلات فرهنگی، اجتماعی و روانی و حتی به نظر من سیاسی، با حل - و به طور واقع بینانه تر با فهمیدن تبعات و لوازم آن_ آن، حل می شوند.»

با تشکر از دوستان که در این بحث شرکت کردند.




بازدید امروز: 16 ، بازدید دیروز: 6 ، کل بازدیدها: 470497

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ