سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علی(ع) جان، تولدتان مبارک!

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 86/10/5:: ساعت 12:0 صبح

سلام،

پارسال اولین جلسه هیئت افتاده بود میلاد امام هادی(ع)،

یعنی ما دنبال غدیر بودیم، چند روز قبلش مراسم انداختیم،
دیدیم تقویم نوشته میلاد امام هادی(ع).

واقعاً حس کردم حضرت یه توجهی کرده بود که
انگار هر چی بخوای میشه.
حیف که عرضه نداشتم.

همون روزها آقای مرادی تلویزیون بود،
می گفت توسل و حاجت خواستن از حضرت هادی(ع) مجربه.
به خصوص در مورد ازدواج.

علی(ع) جان، میلادتان مبارک!

یا علی


لیاقت

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 86/10/3:: ساعت 12:0 صبح

سلام،

می خواستم در مورد «آقای وحیدی» بنویسم،
چیزی دم دست نداشتم.
چند دقیقه بعد دیدم حاج آقا تلویزیونه!

می خوان هفته بعد بزرگداشت شصت و چندمین سال تدریسش رو بگیرن،
هنوز هم معلمه،
همیشه معلم می مونه، اگه ما اهل علم باشیم.

تو تلویزیون گفتند که:
زندگی می کنم که معلمی کنم،
نه معلمی می کنم که زندگی کنم.

شاید دانشجوی سال صفری بودم،
گفتم خوبه برم پاره وقت درس بدم؟
گفتن درس دادن آلوده ات می کنه، وابسته می شی.
اگه بری باید بری. پاره وقت نمی شه.

دیدید آدم یه چیزی می بینه دلش می خواد،
حاضره همه چیزش رو بده اون رو داشته باشه.
امشب حس کردم حاضرم همه چیز رو ول کنم،
برم معلم شم.

کو لیاقت؟!

یا علی

- - - - - - - - - - -

پی نوشت:

خانم گل فرموده اند: «معلم خوب بودن خیلی سخته هروقت می خوای خوب باشی تازه اون وقته که خیلی ها ازت بدشون میاد

بعد ازیک سال که رفتن تازه یادشون میاد بهشون چی گفتی اس م اس بی نام می زنن معذرت خواهی می کنن و بعضی اوقات اظهار لطف

به مدیر می گی بیا بچه ها رو تو فلان کانون برای پیشرفت بهتر ثبت نام
کنیم میگه مدیر فلان کانون اقوامته اینجاست که احساس خفه گی می میکنم

چیکار
میکنی اگه بیای معلم بشی باید ماهیانه یه مبلغی رو حقوقت بزاری تادانش
آموزای بی بضاعتت رو که پول برای رفتن به چشم پزشک نداره (پیچش شدید چشمی
به طوری که بیشتر برای انجام کارعملی از حس لامسه استفاده می کنه ) یا
مریضه یا کم خونه  مادرش میاد دندون تو دهنش نیست و...و...........یا هی
باید کمیته امداد برای چندتاشون حامی پیدا کنی که چیه پول نداره پارچه
بخره و.........بعضیهاشونم پول مشکلشونو حل نمی کنه باید بشینی حرف دلشو
گوش کنی هنوز بگم ولی با وجود اینکه من دوست نداشتم معلم بشم دوست داشتم
به علم خودم بیفزایم ولی دیدم اینجوری علم آدم زیادترهم میشه شور شوق
آموختن رو که در چشمهاشون می بینم امیدوارم می کنه چندروز پیش یکیشون که
فوق دیپلم قبول شده بود اومد مدرسه دلش اینقدر تنگ شده بود که مجبور شدم
باهاش روبوسی کنم کاری که زیاد خوشم نمی یاد ولی اشکهاشو نگه داشت و موند
نگام کرد و هی می گفت خانم .........خانم .............»
ما که واقعاً کم آوردیم. یا علی

راننده اتوبوس های یزد

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 86/10/1:: ساعت 12:0 صبح

سلام،

بعضی راننده اتوبوس های بلیطی یزد،
یه سطل کوچیک می ذارن جلوی در،
جایی که می خوان بلیط بگیرن.

زن ها بلیط هاشون رو میندازن اون تو.

یا علی


<      1   2   3      


بازدید امروز: 82 ، بازدید دیروز: 124 ، کل بازدیدها: 470725

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ