سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته‏ی شهدا

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/30:: ساعت 12:32 صبح

سلام.

1- برای خیلی از ماها
که توی مدرسه‏ی مفید درس خوندیم
- که نه فقط درس، بلکه زندگی کردیم و رشد کردیم-
هفته‏ی شهدا برامون یه دهه‏ی محرم‏ه؛
یا شب قدر؛
یا چیزی از جنس تولد دوباره 
یا تجدید وضو.

هفته‏ی شهدا برای ما
یه دوره‏ی انسان‏شناسی و اسلام‏شناسی
و امام‏شناسی و ولایت‏پذیری بوده.
دوره‏ی مبدأ و مقصد و راه‏شناسی.
شاید همین تعدد و عمق آموزه‏هاست
که هر سال روزهای هفته‏اش رو یه‏جور دیگه اسم می‏گذارن؛
هرچند همه‏اش یه چیز رو می‏رسونه.

ما شهید نیستیم،
با شهدا هم نبودیم،
یه روز سختی و همت‏شون رو هم نکشیدیم و نداشتیم؛
اما یاد گرفتیم و باور کردیم که امروز هم می‏شه شهید بود
و شهیدوار زندگی کرد
و هیچ روز دیر نیست.

یاد گرفتیم که شهید قبل از مرگ ظاهری‏اش شهید می‏شه،
یاد گرفتیم که برای شهادت باید هر لحظه با شهود انتخاب کرد.

خدا بلورچی رو بیامرزه.

2- هفته‏ی شهدای مفید پایین به‏طرز غیرمنتظره‏ای امروز شروع شده:هفته شهدای مفید پایین

 
در آسمان دهیم به هم، ما نشانشان     آنان که گم شدند سحرها، یکی یکی

 

3- هفته‏ی شهدای ما هم ظاهراً 10 تا 15 اسفنده.

4- چندتا لینک شهدایی هم ببینید:
+ تدفین شهدا در دانش‏گاه پیام نور
++ این معراج است، یا شاید هم بالاتر...
+++ ... من باید به مسجد بروم! تو هم اگر باید بکُشی، بیا این سینه‏ی من!
++++ مزار شهدای هویزه که آمدی، ردیف اول، قبر هشتم...
+++++ از «ژاکلین زکریای ثانی» تا «زهرا علم‏دار»

یا حسین شهید

- - - - - -
+ «... ما همه‏ی افق‏هاى معنوى انسانیت را در شهدا تجربه کرده‏ایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثّل مى‏یابد؛ عشق را هم، امید را هم، شجاعت را هم و... همه‏ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‏اند، ما به چشم دیدیم... آنچه را که حتى عرفاى دل‏سوخته حتى بر سر دار هم نیافته‏اند، ما در شب‏هاى عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده‏ایم و شهدا رفته‏اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‏اند... تو بگو کیست که زنده‏تر است. شهید سید عبدالرضا موسوى یا من و تو؟ کیست که زنده‏تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعى‏ترند یا روزهایى که من و تو واماندگان از قافله عشق یکى پس از دیگرى مى‏گذرانیم؟...» خدا ما رو به برکت آوینی بیامرزاد...

++ یک بزرگواری تو پیام‏های خصوصی نوشته‏اند:
«این راهپیمایی 22 بهمن امسال خیلی دلم هوای پدر شهیدم را کرده‏بود. باور کنید احساس می‏کردم بابام کنارم هست و داره با ما شعار ادامه‏ی مسیر انقلاب رو فریاد می‏کنه. برام دعا کنید تا بتونم راه سبزش رو ادامه بدم.»
و من متحیر و شرمنده که که باشم برای چشم و چراغ ملت دعا کنم. خدا ما رو مدیون خانواده‏ی شهدا نمی‏راناد...


شام

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/28:: ساعت 10:7 صبح

سلام.
برداشت آزاد از صحبت‏های دیشب حاج آقا.
- - - - - -

نکته‏ای در مورد شام باید توجه کنیم که
ظاهراً شام در دوران خلافت ابوبکر
توسط یزید برادر معاویه (پسر ابوسفیان) فتح شده و با اسلام آشنا شده‏است.

پرانتز(
می‏گویند ابوسفیان آمد که با حضرت امیر(ع) بیعت کند.
می‏گفت اگر من با شما بیعت کنم
بیعت آنها (اهالی سقیفه) شکسته می‏شه؛
واقعاً هم می‏شد.
حضرت نپذیرفتند.
این فتح و حکومت شام و مانند آن هم
سهمی بود که از حکومت به ابوسفیان دادند.
)پرانتز

یزید بعد دو سالی مُرد و معاویه به شام رفت.
پس شام به‏دست یزیدبن‏ابوسفیان مسلمان شد
و به‏وسیله‏ی معاویه تربیت شد.
چه مدت؟ بیش از 40 سال.

ابوذر(علیه الرحمه) را که به شام فرستادند
معاویه به عثمان گفت اگه می‏خوای شام از دست‏ات نره
ابوذر رو برگردون.
برگرداندن‏اش، برگرداندنی.

در شام اسلام اون‏جوری بود که معاویه می‏خواست.
در شام علی(ع) اهل نماز نبود،
در شام پیامبر(ص) خاندانی جز بنی‏امیه نداشت.
ساده‏اش اینکه حضرت امیر(ع) هم نتوانستند اسلام را به شام برسانند.

تنها حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) اسلام را به شام بردند.
برای همین معتقدیم که زیاد کاروان را در شام نگه نداشتند.
روزی که اهل بیت(ع) به شام وارد شدند خارجی بودند.
روزی که بیرون آمدند مردم برای حضرت حسین(ع) سیاه‏پوش بودند،
حتی حرم بنی‏امیه که پسرعموهای بنی‏هاشم بودند
برای حضرت‏اش عزاداری می‏کردند.

یا حسین شهید

- - - - - -
+ یحیی
++ جبران می‏کنیم...
+++ کاش چل روزی که بر ما می‏گذشت...


اربعین

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/26:: ساعت 11:7 عصر

سلام.

در آستانه‏ی اربعین،
چون خودم حسابی درگیر خور و خواب و خشم و شهوت هستم،
لینک مطالب خوب دوستان را برای‏تان می‏گذارم.
ان‏شاءالله اگر چیز خوبی شنیدم منتقل‏اش می‏کنم.

 

* وب‏لاگ جناب «م. حجت» مطالب محرمی خوبی نوشته‏بودند
که اغلب مربوط به کتب آقای مصباح هستند:
وصیت معاویه به یزید
آیا ما اهل کوفه نیستیم؟... آیا رفتار ما سیر نزولی پیدا کرده؟...
آیا عقاید ما مبنای منطقی و استدلال عقلی دارد؟
چرا مردمی که... چنین رفتاری با او داشتند؟
یزید امروز نقاب بر چهره دارد.
آیا اقدامی برای ساختن خود کرده‏ایم؟

** وب‏لاگ جناب «مطر»
سری مطالب «تأملی در نهضت عاشورا» را تکمیل کرده‏اند:
به قدرت‏رسیدن یزید و خروج امام از مدینه
امام(ع) در مکه
وضع کوفه

 

*** شعرهای جناب «سید حمیدرضا برقعی» واقعاً خواندنی است:
... به‏خدا بیش‏تر از پیش پیمبر شده‏ای...

+ «عصر یک جمعه‏ی دل‏گیر، دل‏ام گفت بگویم، بنویسم، که
چرا عشق به انسان نرسیده است؟... و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دل‏خسته ز شیراز بیاید
بنویسد
که هنوزم که هنوز است
چرا
یوسف گم‏گشته به کنعان نرسیده‏است؟...

خدایا چه بگویم
«که شکستند سبو را و بریدند...»
دل‏ات تاب ندارد به خدا، با خبرم.
می‏گذرم از تپش روضه
که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی.
قسم‏ات می‏دهم آقا
به‏همین روضه
که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی... تو کجایی...»

 

**** به یاد کربلا دل‏ها غمین است    /      دلا خون گریه کن چون اربعین است
یا لیتنا کنّا معک

 

***** ظاهراً سه‏شنبه ظهر تو دانش‏کده‏ی پزشکی
چهل‏ام تدفین شهدای دانش‏گاه رو گرفته‏اند.
شرمندگی از این بیش‏تر که تو این مدت
یه‏بار هم نرفتم سر مزارشون...

یا حسین شهید


عصر ما، تکلیف ما

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/26:: ساعت 12:11 صبح

سلام.
اینها رو تو ایام جنگ غزه انتخاب کرده‏بودم. شاید الآن اون جلوه رو براتون نداشته باشه. ولی واقعاً حرف امام(ره) یه چیز دیگه است. بیش‏از 360 کلمه نیست!
- - - - - -

«ما در عصری زندگی می‏کنیم که مقدرات ملت‏های در بند مظلوم،
به‏دست مشتی جنایت‏پیشه که خوی سبعیت بر آنان غالب است، می‏باشد.
دنیا در عصر ما و عصرهایی نظیر آن،
مبتلا به حکومت‏هایی بوده‏است که جز قانون جنگل
در آن حکومت نمی‏کند.

ما در عصری هستیم که جنایت‏کاران به‏جای توبیخ و تأدیب،
تحسین و تأیید می‏شوند.

ما در عصری به‏سر می‏بریم که سازمان‏های به‏اصطلاح حقوق بشر،
نگهبان منافع ظالمانه‏ی ابرجنایت‏کاران و مدافع ستم‏کاری آنان و بستگان آنان هستند.

ما در منطقه‏ای به زندگی مرگ‏بار خود ادامه می‏دهیم که
اکثر حکام آن چشم و گوش بسته تحت فرمان امریکا،
به جنایت سرائیل و حزب بعث عراق مشروعیت می‏دهند
و در هدم اسلام و قرآن کریم کوشش می‏کنند.

 

ما در محیطی گذران می‏کنیم که مظلومان
که جرمی جز دفاع از حق ندارند
زیر چکمه‏ی ستم‏گران خرد می‏شوند
و آخوندهای کثیف درباری به این اعمال وجهه‏ی اسلامی می‏دهند.

ما و دنیای مسیحیت در عصری هستیم که
پاپ، رهبر کاتولیک‏ها
جای آنکه امریکایی‏ها را در جنایتی که به بشریت می‏کند،‏ محکوم کند
و پیروان خود را به مقابله با مظلومان برانگیزد،
از امریکا پشتی‏بانی می‏کند و به ستم‏کاران دیگر
توصیه‏ی هم‏کاری با آن را می‏کند.

اکنون در این دنیای مسموم که نفس‏کشیدن در آن مرگ تدریجی است،
تکلیف ملت‏های در بند این ابرقدرت‏ها و انگل‏ها چیست؟
باید بنشینند و این صحنه‏های جنایت‏کار را تماشا کنند
و با سکوت مجال دهند که دنیا در آتش بسوزد؟

آیا روحانیون، نویسنگان، گویندگان، روشن‏فکران و متفکران
از هر ملت و مذهب که هستند،
در این زمان تکلیفی انسانی، مذهبی، ملی و اخلاقی ندارند
و باید نقش تماشاگر را در کشورهای خود ایفا کنند؟

یا آنکه باید این سران و سردم‏داران با گفتار و نوشتار خود،
ملت‏های مظلوم در بند را بسیج کنند
تا ستم‏گران را از صحنه خارج نمایند
و حکومت را به‏دست مستضعفان بسپارند،
چونان که در ایران با همت ملت بزرگ‏وار شد.»

جلد 18 صحیفه‏ی نور؛
پیام امام(ره) به‏مناسبت شهادت شش‏تن از اعضای خانواده‏ی آقای حکیم؛
خرداد 1362

یا حسین شهید


خونه‏تکونی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/25:: ساعت 11:28 صبح

سلام.

فکر کنم سخت‏ترین کار دنیا بعد از خونه‏تکونی
مسواک‏زدن باشه؛ اون هم چون هر روز لازم‏ه.

به‏هرحال همین سالی یه‏بار خونه‏تکونی هم به‏اندازه‏ی کل سال درد داره؛
هرچند ما فقط «هِن»اش رو می‏زنیم.

و نمی‏دونم چه‏قدر باید تشکر کنم از مادر عزیزم،
که حتی امروز هم اجازه دادند دودَر کنم بیام دانشگاه،
بلکه شرّ این پیش‏نهادیه کنده شه.

به‏امید خدا

یا حسین شهید


عجیب‏تر از داستان

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/25:: ساعت 12:32 صبح

سلام.

دیدن سه‏باره‏ی فیلم
Stranger Than Fiction
اون هم نسخه‏ی دوبله‏شده‏اش،
حداقل این مزیت رو داشت که بفهمی جزئیات موضوع داستان چی بوده.

اینکه وقتی هارولد داستان زندگی‏اش رو خوند
و فهمید که چه‏قدر زیبا قراره بمیره
به مرگ‏اش راضی شد؛
یعنی از نویسنده خواست که داستان‏اش رو تموم کنه.
و نویسنده‏ای که حاضر نشد این هارولد رو بکشه؛
حتی به قیمت اینکه شاه‏کارش تبدیل به یه قصه خوب بشه.

یا حسین شهید


نکته

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/24:: ساعت 12:9 عصر

سلام.

مهم‏ترین کاری که در مقطع تحصیلات تکمیلی باید انجام داد،
پیداکردن نقطه‏ی تز است!

یا حسین شهید


انواع فلسفه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/24:: ساعت 9:47 صبح

سلام.

نمی‏دونستم دو نوع فلسفه داریم؛
فلسفه مسلمون‏ها و فلسفه کفار!

یا حسین شهید

- - - - - -
+ جناب «ره‏سپار» فرموده‏اند:
«این دوقطبی بودن‏ه تو همه چیز هست. تا زمانی‏که بفهمیم اون قطب‏ه قابل قیاس با این یکی نیست. اون وقت‏ه که همه‏ی جویبارها در سایه‏ی یگانگی مطلق تنها به یک دریا ختم می‏شه.
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ  (آیه 11 سوره محمد(ص))
این آیه واقعاً شگفت‏انگیزه.»


مقایسه ایرانی‏ها و چینی‏ها

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/23:: ساعت 11:56 عصر

سلام.

یه سری مطلب گذاشتم کنار که خورد خورد بذارم اینجا. امیدوارم کهنه نشده‏باشن و براتون تکراری هم نباشه.
- - - - - -

چنین دیدی در مورد چین برای‏مان تکراری است:
آیا می‏دانستید ناپلئون بناپارت سال‏ها قبل چین را اژدهای خفته نامیده‏بود؟

اما این مطلب رو هم از جناب میرزایی در مقایسه ایرانی‏ها و چینی‏ها بخوانید.

«یه‏بار تو تاکسی خطی، تو تهران، تو هوای برفی،
راننده با یه دست فرمون رو گرفته‏بود،
با اون یکی دست یه فلاکس از زیر صندلی در آورد واسه خودش چای ریخت،
بعد گذاشت سر جاش و لیوان رو گرفت دستش،
رو لبش یه سیگار نصفه بود که یه دقیقه پیش آتیش کرده بود،
این ور لبش یه قند گذاشته‏بود خیس بخوره که
یهو موبایل‏ش زنگ زد.

گوشی رو گذاشت بیخ گوش‏ش و با شونه‏ش نیگه داشت،
شروع کرد به حرف‏زدن.
دید شیشه جلو بخار کرده و چیزی نمی‏بینه،
با اون دست‏ش که به فرمون بود یه دستمال یزدی از زیر فرمون درآورد،
بخار رو پاک کرد.
دید ته سیگارش الآن می‏ریزه.
یه ثانیه فرمون رو صاف کرد،
شیشه بغل رو داد پایین
سیگار رو تکوند.‏
شیشه رو داد بالا، سیگار رو دوباره گذاشت گوشه لب.
در همه این مدت هم داشت با یه پیکان فیروزه‏ای با ?? تا
تو اتوبان همت تو برف رانندگی می‏کرد.

این یعنی ذهن ایرانی.

اما ذهن چینی:
من خودم رو کشتم تا یه‏بار هم که شده
واسه دل‏خوشی ما
راننده تاکسی پول رو صد متر قبل از رسیدن بگیره.

اصلاً امکان نداره!
حتماً وقتی رسیدی و ماشین رو خلاص کرد و دستی رو کشید و تاکسی متر رو زد،
اگه شب باشه چراغ رو هم باید بزنه،
بعد کرایه رو می‏گیره، بقیه‏ی پول‏ت رو میده!»

*

«یه‏بار یه بچه ایرانی چهار ساله
اینجا - یعنی چین - می‏ره فروشگاه،
می‏بینه عکس بک‏گراند کامپیوتر صندوق‏دار، یه عکس مبتذل‏ه.
همین‏طور که صندوق‏داره داشته جنس‏ها رو می‏زده،
این در عرض سه سوت عکس رو عوض می‏کنه.
یهو طرف می‏بینه و می‏گه جون مادرت همون قبلی رو بذار
چون ما اجازه نداریم عکس رو عوض کنیم،
من هم نمی‏دونم چه‏طوری قبلی رو دوباره بیارم!»

یا حسین شهید


سریال

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/23:: ساعت 12:3 صبح

سلام.

ساعت از 10 هم گذشته بود که از دانشگاه رسیدم خونه.
طبق معمول روزهای تعطیل مهمون داشتیم.
اما طبق معمول جمعه‏ها سریال حضرت یوسف(ع) نداشت!

هرچند من بیننده‏ی خوبی براش نیستم،
اما سرگرمی جمعی خوبی‏ه.

یا حسین شهید


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


بازدید امروز: 98 ، بازدید دیروز: 65 ، کل بازدیدها: 483984

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ