5.احساس و دل هم مثل تمام نعمات ديگه ميمونه كه مي تونيم ازش به شكل درست يا نادرست استفاده كنيم، و اصلا وظيفه داريم حتما استفاده كنيم اما به شكل درست. قطعا در جهان آخرت از تمامي نعمت هايي كه به ما داده شده و چگونگي استفاده از اونها سوال خواهد شد، از جمله دل و احساس. و قطعا بهترين شكل استفاده از اينها تعطيل كردنشون نيست!!
6.در آغاز دوره نوجواني احساس منشا درستي نداره،و بيشتر از غرايز نشئت ميگيره، و براي همين هم احتمال بيراهه رفتنش بيشتره. در جريان رشد و بلوغ شخصيتي،معرفتي و فكري كه در ادامه زندگي اتفاق ميفته،احساس داراي جهت دهي هاي معنوي،معرفتي و عقلاني ميرسه. تا جاييكه واقعا از روي رشد احساسي يك نفر، ميزان بلوغ فكريش رو مي توني تشحيص بدي. و تا اين حد رابطه ميتقيم بينشون ايجاد ميشه.
در اين حالت عقل و دل بر يكچيز گواهي ميدن. نه اينكه احساس براي بروز از عقل بخواد اجازه اي بگيره! بلكه اين تاثير و تاثر به صورت كاملا دروني اتفاق ميفته.يعني احساس ايجاد ميشه، بدون كسب اجازه از عقل! اما وقتي روي اون موضوع عقلاني مي انديشي، درميابي كه احساست واقعا درست ميگفته و بهش حق ميدي!
عين همين مسئله در عرفان هم هست. اينگونه نيست كه عرفا از لحاظ عقلاني نتونن خدا رو قبول داشته باشن و به ناچار به دل رو آورده باشن! بلكه اونها مرحله شناخت عقلاني رو پشت سر گذاشته اند و اين ادراك دل محورانه به منزله تعطيلي قوه عقلاني اونها نيست.