وسط اين همه جمله، اين تا عمره راهي نيست دوباره من را هوايي كرد، خاصيت ماه رجب است شايد و حسرت عمره رجبيه...تجربه زيبايي در انتظارتان است...
يادش به خير...
چه ذوقي داشت بال بال زدن آن همه كبوتر در ميقاتِ شجره،
و حلاوتِ تكرار لبيك وقتي مي فهميدي، لبيك سلام نيست،جوابِ سلام است!
و طواف را چه دوست داشتم و ...تماشاي طواف را: آن همه پروانه و يك شمع!
آآه و تماشاي كعبه را...
و تلاوت اين آيه ها را در مسجد الحرام...
و ارامشِ بي بديلِ هجر اسماعيل: دامانِ هاجر!
و مستجار را، و ركن يماني را و خط محاذي حجر كه من را ياد جمعه موعود مي انداخت...
و سعي را، سعي را، سعي را و... هروله را..
و...
مي دانيد، اما...
هيچ كجا براي من كرب و بلا نمي شود!