يک فکري هم بايد به حال فضاهاي فكري مان بكنيم كه به واقعيت نزديك باشند. يعني براي اينكه كمتر يك تنه به قاضي برويم، بايد بنشينيم پاي حرفهاي مخالف و ذائقه آنها را هم بدانيم. خب با خيلي از مباني ي كه ما داريم، پذيرفتن خيلي از اصول كلي برايمان آنقدر واضح است كه چون و چرا هم نمي آوريم. اما همين اصول مبرهن براي كسي كه مباني فكري اش با من و شما فرق داشته باشد، پر از اما و اگر است. و نكته اش آن جاست كه اتفاقا ما با همين جماعت مواجه ايم براي قبولاندن استدلال هايمان. و از قضا -در حالت ايده آل- نمي خواهيم با زور و فشار و تهديد حرفمان را بقبولانيم.
مثلا اخيرا توي دانشگاه ما (علم و صنعت) يك فضايي مقابل سلف خانم ها را با مشبك هاي فلزي و پيچك جدا كرده اند و بوفه خانم ها را هم به همان محدوده منتقل كرده اند. با پذيرفتن بعضي نقدهاي ظاهري در كل به نظر شخصي من اقدام خوب و مثبتي بود. يك محوطه اختصاصي و آرام درست كرده بود براي خانم ها كه راحت باشند. من با آن كه روي استايل خيلي از برخوردهاي به ظاهر اسلامي، حساسم، به نظرم بد نيامد اين حركت. اما همين اقدام، بازخوردش مثلاً بين چند تا از هم دوره اي هاي جديدمان- از آقايون و خانم ها - خيلي توهين به نظر آمده بود و به قول خودشان به شعورشان توهين شده بود با اين كار.
تفاوت نگرش ها را عرض مي كنم. نمي دانم با اين تفاوت مباني جه بايد كرد. يعني آخرش هم هر قدر راهكار بيابيم تا به يك مباني و ادبيات مشترك نرسيم كاري از پيش نمي رود.