خدايا...سزاي کوبنده در ، نگشادن نيست و سزاي پناهنده ، راه ندادن ، نه.جزاي آنکه پاي آبله و درد آلوده تا قلّه عز تو بالا آمده است ، به دره سوق دادن نيست.خدايا !گرسنهاي که غريب افتاده است و جز راه خانه تو نميداند ، سزاوار گرسنه ماندن نيست .سزاي تشنهاي که به يقين آب را نزد تو ميداند ، تَرَک خوردن لبها و زبان از خشکي نيست. خدايا !به دردمند مويهکننده ، خشمگين نگريستن رواست ؟! بيچاره پناه آورده را از خويش راندن شايسته است؟!خدايا !ما چون کوري که بوي منزل معشوق را دنبال ميکند ، رو به سوي تو راه افتادهايم ؛ از چاههاي بين راه نيز دستگيرمان تويي. چرا که ما ، در جاده تو گام ميزنيم. ما در فضاي نگاه تو تنفس ميکنيم. مگر نه اينکه ما از آنِ توايم ؟ بيتو کيستيم ؟ خدايا !به تقدس برگزيدگان ملايکهات و شايستگان آفرينشت و بندگانت ، سپري ما را عطا کن که از خنجرهاي مهلک و تيرهاي آفتبار و زخم بلاهاي ايمانخوار ، حفظ کند. خدايا !آرامش در دست توست و جان ، تنها با دم تو قرار مييابد و دل ، تنها با ياد تو اطمينان ميپذيرد. خدايا !جوي کوچک وجود ما تنها با پيوستن به درياي تو آرام ميگيرد.آرامشي از خويشتن نصيبمان فرما و آينه صور ما را با انوار محبت خويش جلا بخش.
.
يه نكته جالب :
تمام مدت جمعه از ساعت 11 تا 12.5 داشتم فكر مي كردم شما رو يه جايي ديدم !!! اصلا ياد عكس كنار وبلاگي كه گاه مي خوندمش نبودم...در نوع خودش به نظرم اتفاق جالبي بود ... مويد باشيد