سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز هم غزه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/26:: ساعت 11:20 صبح

سلام.

1- از غزه چی بگیم که دل‏مون خون‏ه.
این شب عیدی یادشون باشیم.

آه غزه ... کو برادرهای من!

حرام است ... ننوشتن! (البته یه کم تعدیل می‏خواد)

سکوت (درباره غزه نیست، اما به‏نظرم به سکوت ما هم برمی‏گرده)

2- یه مطلب به‏مناسبت عید و بی‏ربط به عید؛

یکی از خوب‏ترین، مذهبی‏ترین، مثبت‏ترین، سربه‏زیرترین، صبورترین، خاکی‏ترین و هزار چیز دیگه ترین
دوستان‏م فردا عقدشه.
بسلامتی و شاد باش و تبریک.

قاعدتاً براشون یه آپارتمان نوساز بزرگ تو جردن آماده می‏کنن؛
700 تا سکه هم مهر حاج خانوم.

مبارک باشه.
فقط امیدوارم این حاج خانوم خوش‏بخت
-که هرچی از دنیا می‏شه خواست پیدا کرده
(البته به عقل من)-
آخرت خودش و رفیق ما رو بچسبه که زیر بار این قضایا له نشه.

ان‏شاءالله همه زوج‏های جدید و قدیم خوش‏بخت و عاقبت بخیر باشن.

3- درباره‏ی حرکت بوش مقابل لنگه کفش؛

من دیشب تازه تصویر رو دیدم.
این هم یه فرضیه است:
ان‏قدر حساب‏شده جا خالی داد که آدم فکر می‏کنه
خبرنگاره هم رفیق خودشون بوده.

درباره‏ی این فرضیه این مَثَل زمان شاهی رو شنیدید که
«همه چیز دست انگلیس‏هاست؛
و همین هم که ما فکر می‏کنیم همه‏چی دست انگلیس‏هاست،
نقشه و القای انگلیس‏هاست.»

یاعلی

- - - - - -
از همه‏ی دوستانی که به‏علت نقص فنی عکس‏ها رو نمی‏بینن، نمی‏تونن کامنت بذارن یا مشکلات دیگه عذر می‏خوام. حقیقت‏ش بهتر از این بلد نیست‏م اینجا رو اداره کنم. حال کردید راهنمایی کنید به‏تر شه.

در نظرها آمده‏است که:
* در مورد قسمت اول:
«برای غزّه چه می توان کرد؟ به راستی نمی‏دانم.»
این را من دوشنبه از آقای «حسن العماد» (یک یمنی شیعه‏شده) پرسیدم و خوب جوابی دادند؛ ما باید وظیفه‏ی خودمون رو انجام بدیم و نتیجه دست خداست و حتماً وعده‏ی خدا محقق است. شاید از دست این وب‏لاگ بیش از بیان مکرّر و یادآوری و هم‏فکری برای یافتن راه حل‏های مفیدتر چیزی برنیاید.
«با یک کفش غزه شد تیتر چندم اخبار خودمون! و اعراب قهرمان شدند!»
حقیر با این حرف موافق نیستم؛ که مشکل غزه هم از اعتبار پوشالین آمریکا و اسرائیل پیش عرب‏ها آب می‏خورد. اگر هیمنه‏ی بوش شکسته شود به حل مشکل غزه هم می‏توان امیدوار بود.

* در مورد قسمت دوم:
«شاید خواسته‏ها از دنیا تمومی نداشته‏باشه و هیچ‏کس تا حالا به "تمام اونچه از دنیا می‏شه خواست" نرسیده‏باشه. مسأله اینه که در طلب دنیا نباشیم... "بل تؤثرون الحیاه الدنیا، و الاخره خیر و أبقی"»

* در مورد قسمت سوم:
«بوش و لنگه کفش...می‏دونید...سوای کار الزیدی...یه دیوار حرمت دروغین که کشیده شده‏بود کنار رفت...احتمال می‏ره بعداًتر(!) حرکت‏هایی این چنین رو ببینیم...»


خبرنگار قهرمان عراقی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/25:: ساعت 10:32 صبح

سلام.

1- عکس برد دکتر بشارتی، امروز صبح:
خبرنگار قهرمان عراقی
دم‏ش گرم!

2- اسم این وبلاگ چیه؟
هر چی شما رو به یادش بندازه.
هر چی که مسمّی داشته‏باشه.

فرض کنید من دوست دارم اسم‏ش «نفسانی» باشه،
چون بیشتر چیزهایی که می‏نویسم از روی نفس و معلوم نیست چیز خوبی ازش دربیاد؛
حالا خدا کنه انحراف‏برانگیز نباشه.

شمایی هم که قدم‏رنجه می‏کنید و وقت می‏ذارید می‏یاید اینجا
اسم خدا -سلام- رو می‏بینید بالاش
و دوست دارید اسم‏ش براتون سلام باشه.

متأسفانه برای خیلی‏ها هم اینجا جز یادآوری نفرت و دورویی نداره،
قاعدتاً برای اونها هم یه اسمی داره.

بهر حال سعی کردم همیشه اول کلام بگم:
سلام.
مخفف سلام علیک.
یعنی خدا با شما بادا.

حالا جواب‏ش با شما.

3- پست قبلی طولانی شد، بخاطر پ.ن.ش که پر از نظرات شما بود.
چرا؟
یکی اینکه برای مراجعه‏های بعدی نظرات مربوط و مفید
بین چاق سلامتی‏ها و نظرات دیگر گم نشه
و به متن اضافه شده‏باشه.
کما اینکه خیلی نظرات از متن باارزش‏ترند.

دیگر آنکه برای جستجو، آنچه در پست می‏آید لحاظ می‏شود،
ولی آنچه در نظرات می‏آید نه.

یاعلی

- - - - - - -
در بخشی از پیام‏های خصوصی آمده‏است:
«بعضی جسارت واقعا ستودنیه...جسارت خبرنگار هم در نوع خودش هم ستودنی و هم جذاب...»


تئوری و عمل

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/20:: ساعت 2:32 عصر

سلام.

هر چه خودمون رو پشت تئوری‏ها قایم کنیم
بالآخره یه فلسفه عمل‏کردی داریم که ممکنه
هزارها بار از تئوری‏هامون دور باشه.

شاید یه تئوری قدرت‏مند عمل‏کردی ما این باشه:

 

 فلسفه عملکردی

یاعلی


روزنامه یا همان کشکول

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/8/30:: ساعت 11:6 عصر
سلام.
شاید کمی برای پیش نویس نوشتن براین پست دیر باشد. اما حسب وظیفه.
این چنین پست هایی ملقمه ایست از آنچه می خواهی به مخاطب عام بگویی و آنچه می خواهی فقط بنویسی. شاید هم انگیزه اش چیزهایی باشد که می خواهی به کس خاصی بگویی.
اینها به کنار. منظور آنکه هدف چنین پستی فهم سریع و صددرصد همه خوانندگان نیست؛ برخلاف مثلاً پست قبل. بلکه هدفش قدم زدن شما در فضای ذهنی و دغدغه های نویسنده ی بیچاره است که خودش هم نمی داند دردش چیست و شاید این نوشته ی پریشان را بهانه ی کمک گرفتن از خواننده ی فهیم و منتقد می کند.
- - - - - -
1- السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
2- وقتی بهم می‌گه اول ضابطه
می‌فهمم چه چیز (دوست) با ارزشی دارم؛
حتی اگه اون چه فکر می‌کنم کار خیره، عقب بیفته.
2-1- گاهی ما کارهای خیر را هم بخاطر گل روی رفیق می کنیم
و این هم مرتبه ایست.
شاید بعضی جهادی رفتن هایمان هم چنین باشد.
اما بیشتر مرام بزرگوارانی را می پسندم که با اعتماد به نفس میگویند
تا حالا کاری برای کسی نکرده ام
(یا برای غیرخدا نکرده ام یا یه همچین چیزی).
3- راز اخلاص؛
سؤال یه روحانی چند سال پیش تو نمازخونه:
«انا اخلصناهم بخالصه ذکری الدار» (آیه 46 سوره ص)
4- چی فکر کردی اخوی،
یعنی بدون فضل احسان‌شون چیزی ازت می‌مونه؟
مثلاً اون روز نبردنت جایی که حضرت‌ش(عج) نظر دارن؛
تا حالا نشنفته بودی و اون روز گفتن.
هزار نکته و مثل نگفتن تا بفهمی دنیا دست کیه و
دلت قرص شه؟
نگفتن تو این شرایط بهشت راحت به دست میاد؛
البته اولش کمی سختی داره.
زودتر راهی‌ت نکردن تا مُلک گوش بدی؟
و آخر آن روز که تلوتلو می‌خوردم و
یاد ماجرای مرحوم شیخ مرتضی زاهد بودم؛
وقتی وجدان کرده بود که شیطان عالم‌ترین فرد بعد معصومین روی زمین‌ه
و هیچ‌کس جلودارش نیست؛
همان وقتی که از این دریافت‌ش از خود بی‌خود شده بود
و داشت می‌رفت زیر گاری!
5- امشب حاج آقا نکته‌ی جالبی گفتن؛
سیئات ما همه‌اش قبوله،
اما آنچه حسنه می‌پنداریم چه؟
ته همه خوبی‌های مقبول‌مان کسب «حسن ظن» به خداست.
ای خدا...
یا علی
- - - - - -
* ای امام رضا(ع)
** هر آنچه برای شنبه تا دوشنبه می خواستم بگویم
*** هر چند با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه
**** ما که لیاقت از علامه نوشتن رو نداشتیم
***** بسلامتی فیلم جهادی دبیرستان رو دارن خانواده از تلویزیون می بینن.
ع.ن. می گه اینجا بچه ها خیلی چیزها یاد میگیرن که نمیشه تو تهران بهشون گفت.
یکی از بچه ها میگه جهادی فقط برای خودسازیه.
اما اصل حرف رو اونی میگه که «وقتی کار می کنم حس غرور میکنم.»
چشم هممون روشن. دست مریزاد.
میشه یکی منو راهنمایی کنه؛ ما تو جهادی چی گیرمون میاد؟
غرور؟ برات برائت از آتش؟ منت بر محرومان؟ قبولی کنکور؟
راستشو بگم خودم هم یاد مصاحبه هام افتاده بودم
که آیا پخش میشن یا نه.
دم شیطون و نفس گرم،
خوب سلطنتی راه انداختن.
****** روش حذف مسلمان ها و تأثیرگذاری آنها در اجتماع
******* یکی از آفت های وبلاگ نویسی؛ بازی کردن در محدوده دانسته ها» به جای عمق بخشیدن به آنها
******** شورای مشورتی در چین
********* ... می نویسم آن مسیحِ سبز پوش،
کز دلش روید هزاران نوبهار
کاش گل می کاشت با جا پای خود
بر کویر جاده های بی سوار ...
********** حتی وبگاه حرفه ای و پربار جناب نصیری کیای عزیز -که آرزوی دیدارشان بر دل حقیر مانده- نتوانسته به این نوع فلسفه علاقه مندم کند. فلاسفه ی عزیز علاجی تجویز بفرمایند.

تأسف

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/8/28:: ساعت 10:23 صبح

سلام.

می‌گفت دو تا از ظهرام خالی شده،
چون یکی بهم گفته کلاس ریاضی فلانی رو نرو،
خودت بخونی بهتره.

می‌خواستم اعتراف کنم که
خاک توی سر من کنن
که دوستای سال صفریم با یه همچین آدم‌هایی مشورت می‌کنن
و یه همچین تصمیم‌هایی می‌گیرن.

تشکر که شنیدید، مونده بود سر دلم.

یا علی


بحران

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/7/27:: ساعت 11:18 صبح

سلام.

این دو کلام نماز جمعه این هفته به دلم نشست:

1- *
برای گناه حداقل درنظر نگیرید و برای خوبی حداکثر.

2- «طی ماه‌های اخیر، آمریکایی‌ها تمام تلاش خود را به کار بردند
تا کشور ما را دچار بحران اقتصادی کنند
و متأسفانه شورای بی‌خاصیت امنیت نیز به عنوان ابزار آمریکا مدام علیه ما قطع‏نامه صادر کرد.
اما قدرت خدا را ببینید که خودشان گرفتار شدند...

اگر کسی باور ندارد که عنایت خدا شامل حال این انقلاب است،
این اتفاقات اخیر را مشاهده کند،
چرا که اینها می‌خواستند با فشارهای اقتصادی فریاد ملت ایران را در آورند
اما ملت ایران تحمل کردند و خدا برای خود آمریکایی‌ها و وابستگانش بحران درست کرد.»

- - -
*: بعد از کلی جستجو نتوانستم متن کامل صحبت رو پیدا کنم،
سایت‏ها هم که قربون‏شون برم
تیکه‏هایی که به مزاق‏شون خوش میاد رو هزارجور گفتن
و بقیه حرف‏ها (بخصوص خطبه‏ی اول) سانسور شدن.
نمی‏دونم، شاید ما باید مزاق‏مون رو عوض کنیم
یا خودمون مطالب رو ثبت کنیم.
شما جایی بلدید که متن کامل رو گذاشته باشه؟

یا علی

- - - - - -
در مورد نگاه عبارت دوم (که ظاهراً اشاره‏ی جناب «رهسپار» هم به همان است)
به عقیده‏ی من این نگاه جالب و تجربی‏ست؛ اما با آن نمی‏شود استدلال کرد و نتیجه گرفت.
بجز عبارت «اما ملت ایران تحمل کردند» که تحلیل ایشان است،
بقیه‏اش شرح ماوقع و قابل بررسی تجربی‏ست.
جمع‏بندی جالبی‏ست هر چند که مثل بسیاری از مقولات انسانی
قابل تعمیم کلی و نتیجه‏گیری جزمی نیست و تنها به‏عنوان یک مثال قابل طرح است.

نظر جناب «علوی» رو هم ببینید؛ بحث خوبی است.


کله‏شق

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/7/25:: ساعت 11:51 عصر

سلام.

1- هر چند که «کله‏شقی» صفت خوبی نیست،
اما کار کردن با آدم‏های کله‏شق هم خیلی بد نیست؛
چون لااقل می‏دونی موضع طرف معلوم و ثابته
و برای بهبود شرایط مجبوری فقط رو خودت حساب کنی.
تهش اینه که بخوبی و خوشی و بدون اتلاف وقت بی‏خیال طرف می‏شی.

2- خدا گیر راننده ناجور نندازتون.
بیچاره شدم.
راه نیفتاده وایساد که با کلی معطلی و ناز چایی بگیره.
چایی رو با یه دست گرفت و با دست دیگه مشغول روندن شد؛
باورم نمی‏شد که چطور می‏تونه هم دنده عوض کنه و هم فرمون بده.
اون هم چه دست فرمونی!
باور کنید یه پیچ ساده رو تو سه مرحله می‏پیچید!
ماشین‏های عقبی و کناری مدام بوق و چراغ حواله می‏کردن.
یه بار گفتم می‏خوای چایی رو من براتون نگه دارم؟
گفت نه... اونجایی که دیدی آروم می‏رفتم دست‏انداز بود.
بعد هم زد رو دنده‏ی گاز دادن.
فقط دعا می‏کردم که حداقل کسی رو ناکار نکنیم.
بعد برنامه شد سیگار کشیدن،
که البته بهترین جای مسیر بود.
قدم بعدی حساب‏رسی جیب مبارک بود،
صدر رو ول کرده بود و چسبیده بود به محتویات خزانه!
در انتها هم شروع کرد به باز کردن گرفتگی عضلات
با حرکات کششی از هر طرف ممکن.
خلاصه مصیبتی بود تا نزدیکی مقصد پریدم پایین.

حالا اگر تو مسیر رسالت- تجریش (قدس) یه سمند زرد گیرتون افتاد
دعا کنید که این بنده خدا راننده‏اش نباشه.

دوستان بزرگوار مثال‏های مشابهی از این رفتارها ذکر کرده‏اند.
(1، 2، 3 و 4)
خدا به همه‏مون صبر و انصاف بده.

یا علی

- - - - - -
1- فکر کنم به بی‏ربطی محتوای قسمت‏های متن عادت کرده باشید؛
باز هم می‏گم که 1 و 2 ربطی به هم ندارند.

2- بسی تشکر از نکته جناب «اسلامی»:
«در این موارد مثالی شما، یه چیزی خیلی به ذهنم فشار می‏یاره:

می‏دونید، به‏نظرم رسید که قضاوت تنها از آن خداست. و اون کارهایی که آقایون قاضی می‏کنند، فقط برای حفظ نظم جامعه و حل و فصل‏شدن مسائل در مقاطع کوچک است.

شما خودتون رو تصور کنید که روزی مثلا 16، 17 ساعت دارید رانندگی می‏کنید. باید یه پول مشخصی رو هم در یک روز درآورید. مثلاً ترافیک خاص صبحگاهی و عصرگاهی و خرابی ماشین و ... نباید در نتیجه هیچ تأثیری داشته باشه.

حالا سیگار کشیدن و چای خوردن و کش و قوس اومدن و ... به نظر شما چیز عادی نیست؟ می‏تونه اون فرد کار دیگری کنه؟

زندگی بعضی اوقات به بعضی‏ها خیلی سخت می‏گیره.

من نمی‏خوام از اون شخص خاص یا اشخاص مثالی تعریف کنم. اما می‏گم...

قضاوت خیلی سخته. ما باید جای خدا باشیم که همه‏ی عوامل و علل رو بدونیم و موجودات را به قیامت بکشونیم.»

3- پس ما می‏تونیم دو دیدگاه داشته باشیم: عامل و مخاطب.
مثال 1: من نباید «کله‏شق» باشم، ولی باید به کله‏شقی مخاطبم احترام بذارم و تعامل درستی باهاش داشته باشم.
مثال 2: من نباید کارم رو ضعیف انجام بدم، اما در مواجهه با آدم خسته مجبور به ادامه کار باید شرایطش رو در نظر بگیرم و یه طرفه قضاوت نکنم.
جمع‏بندی: خوبه خیلی وقت‏ها خودمون رو جای طرف مقابل بذاریم.
خوبه که در زندگی اجتماعی خیلی اهل قضاوت نباشیم.
خوبه که هر کاری رو به بهترین شکل ممکن انجام بدیم.

4- کلام جناب «رهسپار» هم کلیدی است:
«خدا کنه تو همین لحظه های پر مشکل و سخت اون کاری رو بکنیم که درسته
و بدونیم باید چه چیز رو به چه چیز ترجیح بدیم.
 و الا تو زمانیکه همه چیز بر وفق مراده درست زندگی‏کردن رو همه بلدن.
این حرفی که میخوام بزنم به هیچ وجه تایید شرایط بد اجتماع یا به خدا نسبت‏دادن اونها نیست،
ولی گاهی از اینکه تو اجنماع ... زندگی می‏کنم خدا رو شکر می‏کنم
و احساس می‏کنم شاید یه لطف بوده.
اینکه خدا منو شایسته مبارزه با شیطان دونسته
و مرد میدان‏های سخت.
البته خودم رو نمیگم، من نوعی منظورمه.»


شفافیت در زندگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/6/3:: ساعت 12:56 صبح

سلام.

در مقایسه انواع شبکه‏های عصبی
یکی از پارامترها شفافیت (Transparency) شبکه است.

محسن خان عزیز نکات زیبایی در این باره فرموده‏اند؛
بنده هم در حد توان و برای طرح موضوع مطالبی عرض می‏کنم.

شفافیت در فرایند یادگیری؛
مؤلفه‏ای برای نشان‏دادن ربط مشخص ضرایب شبکه
با موضوع تحت یادگیری است.

مثال شبکه عصبی:
اگر شبکه را با صد داده آموزش دادیم،
بعد فهمیدیم که یکی از داده‏ها اشتباه است و باید اصلاح شود؛
شبکه با شفافیت بالاتر تغییرات و حجم محاسبات کمتری برای اصلاح ضرایب
نسبت به شبکه با شفافیت پایین‏تر نیاز دارد.

مثال ذهنی:
اگر شما روابطت را با محیطت بهتر تنظیم کرده‏باشی
وقت راه‏رفتن مورچه‏های بازیگوش کمتری را زیر پایت له می‏کنی.

مثال عملی:
آدمی که زندگیش شلخته‏تره
تفکیک حق و ناحق موضوعات مشکوک تو زندگیش سخت‏تره.

یاعلی


دو مثل

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/5/6:: ساعت 10:5 صبح

سلام.

دو مَثَل:

گفتند مثل شمع نباش که فقط نور بدی و آب بشی؛
مثل ماه باش که هم نور بگیری و هم نور بدی.

گفتند مثل مورچه نباش که فقط جمع کنی؛
مثل زنبور عسل باش که هم جمع کنی و هم تولید کنی.

یا علی


الحق که ...

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/4/10:: ساعت 10:50 صبح

سلام.

1- یه چیزی تو مخمه که نمی‏تونم خوب بکارش بندازم؛
یعنی اول باید خوب بشناسمش.
فقط حس می‏کنم یه ربطی به اون EQ داره.
و شاید نظریه تعادل نش.
امروز نشستم به جستجوی نظریه بازی و تعادل و نش و شلینگ؛
اما تا حالا چیز خوبی پیدا نکردم که بتونم خلاصه‏اش رو بنویسم یا لینک بدم.
خوشحال می‏شم راهنماییم کنید.

2- برای منی که اخیراً فوتبال و اخبارش رو زیاد پیگیری نمی‏کنم
جام ملت‏ها یه درس خیلی مهم داشت
و اون رفتار تیم‏های برنده و بازنده بعد بازی بود.
مثلاً اتریش بعد از حذف شدنش در کشور خودش.
خیلی حرفه‏ای و آموزنده.
حتی اگه فشارهای کمیته برگزارکننده رو هم درنظر بگیریم
به هر حال اخلاق اجباری هم خودبخود برای آیندگان سازنده است.
یعنی اگه همه مزه خوب این اخلاق رو لمس کنن
دیگه بدون جریمه هم بهش تن می‏دن.
یعنی این جور اخلاق رو یه نوع کلاس خاص براش قائل می‏شن.
شاید اون چیزی که تو مخمه به این فرهنگ‏سازی و تربیت اجتماعی ربط داشته باشه.

3- الحق که هر آدمی باید استاد اخلاق داشته باشه.
یادمون نره!

یا علی


<      1   2   3      >


بازدید امروز: 41 ، بازدید دیروز: 42 ، کل بازدیدها: 470387

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ