سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کامنت پستی!

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/3/19:: ساعت 10:55 صبح

سلام

جناب پاپیروس کامنتی رو گذاشتند که برای من ارزش پست‏شدن رو داشت.
- - - - - -

«حاضرجوابی برنارد شاو:
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت و گفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می‏بینم فکر می‏کنم در اروپا قحطی افتاده است.
برنارد شاو هم سریع جواب می‏دهد: بله! من هم هر وقت شما را می‏بینم
فکر می‏کنم عامل این قحطی شما هستید!

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
«شما برای چی می‏نویسید استاد؟»
برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان».
نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ می‏نویسم!»
و برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم
هرکدام از ما برای چیزی می‏نویسیم که نداریم!»
*

دوست دارم به‏درد بخورم...

یا علی

- - - - - -
+ یکی از بزرگ‏واران در کامنت خصوصی نگاشته‏اند که:
«می‏گفتید گوسفند و اسفند و ... را به‏راه می‏کردیم. حکماً منتظر شتر هستید!!! ... چرا فکر می‏کنید مفید نیستید...؟»
حقیر هم جواب داده‏ام که:
«مفیدبودن به وظایف و مسئولیت‏های آدم برمی‏گرده. همون‏طور که در مورد وب‏لاگ گفتم، تو این برهه حس می‏کنم کارهای واجب‏تری وجود دارن که این دنیای مجازی مانع تمرکز بر اونها شده. شاید نیاز به بازتعریف داشته باشم. توکل بر خدا...»

باز تعریف...


بازی و بازی‏گر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/10/16:: ساعت 10:45 صبح

سلام.

می‏دونم که هیچ‏وقت وب‏لاگ‏نویس خوبی نبوده و نخواهم شد.
*

وقتی چند ساله می‏نویسی و می‏خونی،
این کار می‏شه جزو برنامه‏ات،
و خوب، کم‏کم برنامه روزانه‏ات.
اصلاً می‏شی یه روزنگارنویس.
به‏خصوص اگه یه وب‏لاگ شخصی داشته باشی
که نخواد موضوع و جهت خاصی رو به‏ات تحمیل کنه.
حتی خوننده‏ها هم ان‏قدر محدودت نکرده‏اند که
فقط بخوای یه جور بنویسی و از خیلی کشش‏هات دست بکشی.
تو این بین،
وقتی کار رو تعطیل می‏کنی،
انگار رفتی مسافرت؛
یا از یه قید راحت شدی.
می‏شه یه کم نفس کشید و فکر رو مرتب کرد.
و مدام از خود پرسید که چی می‏خوام؟
چی باید بشم؟
**

به رسم قدیم‏ها بی‏ربط می‏نویسم.
برای بازی نقش آش‏پز‏باشی،
فقط کافی نیست بازی‏گر خوبی باشی.
به‏نظر من باید واقعاً آش‏پز بشی.
یادم‏ه درباره دنیرو شنیدم که وقتی می‏خواست نقش یه خیابون‏خواب رو بازی کنه،
چه‏طور رفته بود قاطی‏شون و همون‏جور می‏اومد سر صحنه.
نه مثل ما که ماه رمضون‏مون هم ربطی به صیام نداره.
ولی نگاه خانم آریا وقتی می‏خواست بیاد تو دفتر
واقعاً تکون‏ام داد.
شوهری که این‏قدر اذیت‏اش کرده بود
و همین چند دقیقه پیش هم داشت آتیش می‏سوزوند،
بعد مدت‏ها اون‏جا دیدش...
بیش‏تر نگاه عاشقی بود که سال‏هاست محبوب‏اش رو ندیده،
تا نگاه غضب‏آلود شماتت‏گر.
تو این مایه‏ها که از تو انتظار نداشتم،
اما خیلی رمانتیک.
البته این ترفند بازی خانم معتمده.
اما این‏بار هم مؤثر بود.
و اون چیزهایی که شب قبل‏اش تو دفتر برای خودش می‏نوشت،
و شب موندن‏اش سر کار...
***

نمی‏دونم دردم چی بود که اینها رو نوشتم.
ولی این‏طور نتیجه بگیرم که
برای زنده‏بودن
باید مثل زنده‏ها زندگی کنی.
نه اینکه اداشون رو دربیاری و منتظر سوت و کف تماشاچی‏ها باشی.
قبول دارم که بالأخره آدم هرکاری رو از ادا درآوردن شروع می‏کنه و یاد می‏گیره،
فقط می‏گم حداقل برای آب‏تنی باید لخت هم شد.
بازی زنده‏ها، لباس خودش رو می‏خواد.
با لباس گناه که نمی‏شه شیرجه زد تو حیات طیبه.
معلم و مربی می‏خواد.
دفترچه داره.
گمان‏ام این‏جوری درست‏اش نیست.

یا حسین


ترمز قطار

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/10/15:: ساعت 12:47 صبح

سلام.

گاهی آدم جوون‏تر از سن‏اش زندگی می‏کنه
و گاهی پیرتر.

ام‏روز اصلاً بدم نمی‏آد پیر باشم؛
اون‏قدری که مثل رئیس قطار خسته‏دلان فکر کنم...
اوایل وقتی ترمز قطار رو می‏کشیدن،
آرزو می‏کردم از روی لج‏بازی یا شرط‏بندی نبوده باشه.
اما الآن هر وقت ترمز قطار رو می‏کشن،
خدا خدا می‏کنم همه‏اش خالی‏بندی و الکی باشه.

هر چند می‏دونم این رسم‏اش نیست.
باید واقع‏گرا بود،
ایستاد
و
جنگید.

یا حسین شهید

- - - - - -
+ آیت الله علی صافی گلپایگانی هم در گذشت.


به بهانه‏ی ترویه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/9/5:: ساعت 12:16 صبح

سلام.

1- ام‏روز و ام‏شب نمی‏دونم چی می‏خوام بنویسم. یعنی نمی‏خوام اون چیزهایی رو که می‏خواستم بنویسم. مثل همه سردرگمی‏های این روزها. لذت می‏برم از کار خدا. اگه به ما بگن بیا و این همه تناقض رو یه جا و پشت هم درست کن، عمراً می‏تونستیم. فقط بلدیم ته فیلم‏هامون همه رو به هم برسونیم. چه‏قدر خطی و بی‏مزه. شمس‏الزمان رو به فرخ، لیلا رو به پسر فرخ، شریفه رو به امید، پری رو به هرمز، بچه‏ها رو به دریا و شکور، و عمارت رو به زیور و رحمت. اصلاً چی دارم می‏گم. زندگی جالبی داریم خلاصه. انگار هر روزش یه هفته است و هر هفته‏اش یه ماه. البته به پشت سرت هم نگاه کنی می‏بینی ده سال ده سال‏اش به یه چشم به‏هم زدن رفته. این هم از این.

2- حاج آقا رفتن کربلا. و این یعنی ما یه مدت باید ول بگردیم. کاش این دل لکنتی هم یه تکونی می‏خورد. انگار نه انگار که زنگ قافله حضرت عشق بلند بلند داره صدا می‏کنه.

3- جناب «زسمک» فرموده‏اند:
«سلام
ام‏روز (پنج‏شنبه)... هشتم ذی‏الحجه است. مثل این‏که می‏گن روز «ترویه» است. ترویه یعنی «ذخیره‏کردن آب».
در منى و عرفات آب وجود نداره و حاجیایی که قصد وقوف در منى و عرفات را دارند، باید از مکه معظمه براى خودشون آب تهیه کنن و هم‏راه خودشون ببرن. روزه‏اش هم می‏گن خیلی فضیلت داره (تو مایه‏های چند ده سال)! در مفاتیح نوشته که شیخ شهید غسل این روز را مستحب دانسته است.
خرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
التماس دعا»

4- توصیه؛ این شاه‏کار رو از دست ندید. در مورد عید قربان و حضرت حسین(ع).

5- این مطلب اگرچه یه کم قدیمی‏ه (10 روز پیش)، اما ام‏روز به چشم‏ام خورد.
و باز هم حسرت این شغل انبیاء.

6- این مطلب رو هم یکی از بزرگ‏واران هدیه دادند. یک ماجرای جالب از خدمات حضرت باقر -علیه السلام-.

7- بخش‏هایی از صحبت‏های مقام رهبری در جمع بسیجیان:
«یاد امام باقر، یعنى یاد سر برآوردن حیات دوباره‌ى جریان اصیل اسلامى در مقابله‌ى با تحریف‏ها و مسخ‏هائى که انجام گرفته بود.

در عرصه هاى علمى، جوانان مؤمن که خصوصیت‏شان همین است که مؤمن‌اند، دنبال نام و نشان نیستند، از همه‌ى ظرفیت استفاده می‏کنند؛ هدف هم آرمان‏هاى نظام اسلامى است. معناى بسیجى این است. جوانهائى با این خصوصیات وارد میدان شدند. ام‏روز افتخارات کشور، ساخته و پرداخته‌ى دست همین انسان‏هاى خدوم و باارزش است. نشناختن این حقائق -یعنى نشناختن معناى بسیج- خود این، ظلم به بسیج است.

بسیج نه به پول وابسته است، نه به عنوان و جاه و جلال وابسته است، نه به دستور از بالا وابسته است. معیار بسیج، بصیرت است و ایمان. ایمان از دل او می‏جوشد، او را به کار وادار می‏کند؛ بصیرت هم به او تفهیم می‏کند که چگونه حرکت کند، معیارها را چگونه تشخیص بدهد، راه را چگونه طى کند. این معناى بسیجى است.

در همه‌ى حرکت‏هاى موفق، دو کار لازم است: یک کار، پیش‌بینى‌هاى راه براى پیشرفت؛ کار دوم، ملاحظه‌ى نقص‏ها و آفت‌زدائى‌ها و شناخت آسیب‏ها، براى اینکه ضعف‏ها برطرف شود.

جنگ نرم؛ یعنى جنگ به وسیله‌ى ابزارهاى فرهنگى، به وسیله‌ى نفوذ، به وسیله‌ى دروغ، به وسیله‌ى شایعه‌پراکنى؛ با ابزارهاى پیشرفته‌اى که امروز وجود دارد، ابزارهاى ارتباطى‌اى که ده سال قبل و پانزده سال قبل و سى سال قبل نبود، ام‏روز گسترش پیدا کرده. جنگ نرم یعنى ایجاد تردید در دل‏ها و ذهن‏هاى مردم.
یکى از ابزارها در جنگ نرم این است که مردم را در یک جامعه نسبت به یکدیگر بدبین کنند، بددل کنند، اختلاف ایجاد کنند... دل‏ها را نسبت به یکدیگر چرکین کنند، مردم را در مقابل هم قرار بدهند؛ بعد در میانه، عناصر دست‌آموزِ مغرضِ معاند را به کارهاى خلاف وادار کنند و مسئولین کشور نتوانند تشخیص بدهند کى بود، چى بود، چه شد.

هر اقدامى که به بصیرت منتهى بشود، بتواند عنصر خائن را، عنصر بدخواه را از آحاد مردم و توده‌ى مردم جدا کند، او را مشخص کند، این خوب است. هر اقدامى که فضا را مغشوش کند، مشوش کند، انسان‏ها را نسبت به یکدیگر مردد کند، فضاى تهمت‌آلود باشد، مجرم و غیرمجرم در آن مخلوط بشوند، این فضا مضر است، مخالف است.

من مى‌بینم در بعضى از اظهارات، در بعضى از حرف‏ها، فضا آنچنان مغشوش می‏شود که افراد سردرگم می‏شوند؛ مردم نسبت به همدیگر، نسبت به نخبگان‏شان، نسبت به مسئولان‏شان بدبین می‏شوند؛ این درست نیست.

مراقب باشید، مواظب باشید، نمی‏شود هر کسى را به‏مجرد یک خطائى یا اشتباهى گفت منافق؛ نمی‏شود هر کسى را به‏مجرد اینکه یک کلمه حرفى برخلاف آنچه که من و شما فکر می‏کنیم، زد، بگوئیم آقا این ضد ولایت فقیه است. در تشخیص‏ها خیلى باید مراقبت کنید... بى‌دقتى در مصداق‏ها، گاهى اوقات ضررها و لطمات بزرگى خواهد زد.

ان‌شاءاللَّه توجهات حضرت بقیةاللَّه (ارواحنا فداه) شامل حال همه‌ى شما و همه‌ى جوانان این کشور و همه‌ى مردم عزیز ما باشد و ان‌شاءاللَّه ادعیه‌ى زاکیه‌ى آن بزرگوار بتواند ما را در همه‌ى این راه‌ها کمک کند و دستگیر این ملت عزیز باشد.»

8- خسته نباشید.

یا علی


معیارهای زندگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/9/1:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

برام خیلی جالب‏ه؛
برای یکی پی‏غوم و پس‏غوم بدی که مثلاً بیا فلانی رو بگیر،
یعنی بالأخره با هر معیاری یه حداقلی برای طرف قائلی.
حاضری در تمام زندگی پاره تن‏ات شریک‏اش کنی.
بعد برای عروسی بین چند صد نفر، یه جا براش نذاشته باشی.

واقعاً معیارهای زندگی ما چی‏ها هستن؟

یا علی

- - - - - -
+ خدا رو شکر بعد دو ماه تاریخ ما و حاج آقای سیستانی یکی شد.


بی‏کاری هم نعمتی است

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/8/13:: ساعت 1:15 عصر

سلام.

آقای دکتر که تا همین چند ماه پیش معاون چی و چی بودند،
ام‏روز آمدند برای نماز جماعت.
حاج آقا با روی گشاده گفتند چه عجب.
ایشون فرمودند: بله دیگه، بی‏کار شدیم...
*

حکایت «اغتنموا الفرص» است دیگر.
باید قدر دونست.

یا علی


آمادگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/8/10:: ساعت 10:44 عصر

سلام.

وقتی می‏خوایم بریم خونه یکی،
مثلاً وقتی داریم می‏ریم خونه مامان بزرگ مهمونی،
بد نیست کمی خودمون رو آماده کنیم.
*

گاهی وقتی از سر کار و دانش‏گاه می‏آیم کلی خسته‏ایم و گرسنه.
ناخودآگاه توقع داریم وقتی رسیدیم همه چیز آماده باشه برای استراحت و غذاخوردن.
اما خوب، همیشه همه‏چی مطابق میل ما آماده نیست.
اون وقت ممکن‏ه ناخودآگاه دل‏خوری برامون پیش بیاد.
می‏شه یه کاکائوی کوچیک خورد،
یا کمی رو یه نیمکت نشست،
تا خلق‏مون سر جای‏اش بیاد.

البته عکس‏اش هم هست.
گاهی بیرون با رفقا یه غذای مفصل می‏خوریم و می‏ریم خونه.
اون‏وقت اهل خونه اگه برای غذا زحمت کشیده باشن
و منتظرمون مونده باشن
دل‏خور می‏شن.
**

گاهی چیزهای کوچیک، اهمیت زیادی پیدا می‏کنن.

یا علی

- - - - - -
جناب «آمّین» یه نرم‏افزار رایگان برای موبایل معرفی کرده‏اند: دیکشنری. خدا خیرشون بده.


21 بار

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/8/1:: ساعت 11:21 صبح

سلام.

یک تبلیغی تله‏ویزیون نشون می‏داد،
بسیار جالب و دیدنی.
گفتم اگه ندیدین‏اش براتون تعریف کنم.
*

یک نیم‏کتی بود توی یک پارکی
دوتا آقا، یکی جوون و یکی مسن، روش نشسته بودن.

آقای مسن از دیگری که مشغول روزنامه‏خوندن بود پرسید:
این چی‏ه؟
مجله رو کنار زد، نگاه کرد، کمی صبر کرد، 
گفت: گنجشک. کمی صبر کرد و دوباره مشغول شد.

آقای مسن از دیگری که مشغول روزنامه‏خوندن بود پرسید:
این چی‏ه؟
مجله رو کنار زد، نگاه کرد، گفت: گنجشک.
و دوباره مشغول شد.

آقای مسن از دیگری که مشغول روزنامه‏خوندن بود پرسید:
این چی‏ه؟
مجله رو کنار زد، گفت: گنجشک.
و بدون صبر دوباره مشغول شد.

آقای مسن از دیگری که مشغول روزنامه‏خوندن بود پرسید:
این چی‏ه؟
مجله رو کنار نزد و با بی‏صبری گفت: گنجشک، گنجشک.
و با بی‏صبری دوباره مشغول شد.

آقای مسن بلند شد، رفت،
با یک دفترچه قدیمی برگشت، داد به دیگری.
دفترچه رو گرفت، شروع کرد به خوندن:
ام‏روز (تاریخ 20 سال پیش) با پسرم توی پارک نشسته بودیم.
پسرم 21 بار از من پرسید: این چی‏ه؟
و من 21 بار با لب‏خند به‏اش گفتم: گنجشک.
**

 

یا علی


اشتباه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/7/25:: ساعت 10:32 عصر

سلام.

چه نکته‏ی به‏جایی شنیدم که
نباید «آسایش و آرامش» رو
با «راحتی و آسونی» اشتباه کرد.

گاهی بیش‏تر همت ما روی دومی است.

به‏نظرتون موضع قرآن چی‏ه؟

یا علی

- - - - - -
+ نماز آیات زلزله یادمون نره. البته اگر زنده موندیم.
+ این «دل‏نوازان» شانس آورده که تو ام‏سال سریال مزخرفی مثل «رستگاران» هم پخش شده، و البته مزخرف‏تر از این دو نمی‏دونم چی چی «پاییز» یا همون «پاییز پدرسالار». وگرنه جا داشت بدترین سریال سال باشه.

+ جناب «نفحه»:
«خداوند روزی رو ضمانت کرده و نه بهشت رو، ما جوری زندگی می‏کنیم که انگار خدا بهشت رو ضمانت کرده و نه روزی رو!!؟»

+ جناب «آمین»:
«خودم رو می‏گم، دنبال راحتی و آسونی نبودم، تقریباً هیچ وقت! اما مسیرهایی که رفتم هم همیشه به آسایش و آرامش نرسیده... برای همین‏ه که گاهی احساس می‏کنم تحمل این سختی‏ها بی‏نتیجه بوده. می‏دونم که یه چیزای مهمی کم‏ه! یه چیزای خیلی مهم... فقط این رو می‏دونم... فقط همین»

+ جناب «سلام»:
«1- قرآن سکینه رو مساوی آرامش می‏داند: «لتسکنوا الیها...»
2- آسایش، آرامش رو هم‏راه نداره. اما آرامش حتی اگه آسایش ظاهری رو برای انسان هم‏راه نداشته باشه، کفایت می‏کنه.
3- غربی‏ها هم از قرن 20 به این مفهوم با یه ورژن دیگه توجه کردند و آن مبحث «معنادرمانی = لوگوتراپی» است. کسی که روی این موضوع خیلی کار کرده، «ویکتور فرانکل» است. کتاب «انسان در جستجوی معنا» رو حتماً می‏شناسید.»


حرکت و زندگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/7/10:: ساعت 11:59 عصر

سلام.

زندگی؛
به‏معنایی شاید به‏توان گفت زندگی مترادف با حرکت‏ه.
یعنی اگر حرکتی نباشه، انگار زندگی متوقف شده.
پس شاید نوع و جهت حرکت‏ه که به زندگی معنا می‏ده.
*

گاهی آدم قل‏قل‏ک می‏شه که بایسته و زندگی خودش رو یه ارزیابی کنه.
شاید هم چنین ارزیابی اصلاً ضروری باشه.
بعد ببینه که زندگی‏اش چه نوع حرکتی داره.
*

حرکت؛
دیده‏اید گاهی شک می‏کنیم که قطار ما داره حرکت می‏کنه یا بغلی.
خوب، این حکایت حرکت نسبی‏ه.
باید قرینه‏هایی یافت تا محرک رو شناخت.
حالا باید دید در حرکت زندگی ما داریم نسبت به چی حرکت می‏کنیم،
نسبت به خودمون یا نسبت به مکان و زمان.

آوینی عزیز شهید می‏گوید:
«پندار ما این است که ما مانده‏ایم و شهدا رفته‏اند،
اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده‏اند.»

ما خیر سرمون حرکت کردیم،
اما هم‏راه با زمان،
وابسته به دنیای دنی.

آیا نسبت به خودمون و گذشته‏مون هم حرکت کردیم؟
اگر نه به استناد «هرکس امروزش مثل دیروزش باشد مغبون است» ول‏معطل‏ایم.
برای سنج‏اش حرکت درونی، حداقل ابزار شناخت خود لازم‏ه؛
شناخت عقاید، اخلاق و رفتار.
خوب این کمی سخت‏تر از شناخت حرکت زمانی و مکانی‏ه.
حکایت «حاسبوا قبل أن تحاسبوا»ست.
*

آیه 97 سوره نحل:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَر أو أنثَى وَ هُوَ مُؤمِن
فَلَنُحْییَنهُ حَیَاة طَیِّبَة
وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أجْرَهُم بأَحْسَن مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»
هرکس کار شایسته‌ای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، درحالی که مؤمن است،
او را به حیاتی پاک زنده می‌داریم؛
و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می‌دادند، خواهیم داد.
*

زندگی؛
مردم زندگی می‏کنن و ما هم،
شهدا، صلحا و ...
کاش عمر حیات طیبه‏مون کم نباشه.

یا علی

- - - - - -
+ یه مبحثی رو یکی از دوستان معرفی کرد با عنوان «Life Standard» و «Life Style». برای حقیر که بسیار جالب می‏نمود. اما ظاهراً هنوز خیلی گسترده نشده، چون حتی صفحات ویکی‏پدیا شون هم کامل نیست (+ و ++). اگر علاقه‏مند شدید علی‏الحساب صفحه معرفی این درس دکتر سعیدی رو ببینید: سبک زندگی Life Style.

+ جناب «برای خاطر آیه‏ها» نکات قابل تأملی فرموده‏اند:
«توی منطق قرآن این بحث حیات طیبه خیلی بحث جدی و مهمی‏ه. یعنی ردپای این تفکر توی خیلی از آیات دیده می‏شه که ما اصلاً به جز این زندگی مادی که مؤلفه‏هایی داره و ویژگی‏هایی که به واسطه‏شون مرده یا زنده‏بودن آدم‏ها و میزان سلامت‏شون رو تشخیص می‏دیم (یعنی فهم و قدرت فیزیکی) همه ما یک نوع زندگی دیگه‏ای هم داریم که میزان فهم و قدرت‏مون توی اون حیات هم سنجیده می‏شه و اون‏ه که میزان زنده‏بودن ما رو نشون می‏ده. با این اوصاف خیلی‏ها ظاهراً زنده‏اند اما از دید قرآن مرده محسوب می‏شن، خیلی‏ها ظاهراً می‏بینن، می‏شنون، می‏فهمن، اما از دید قرآن کور و کر و نفهم هستند.
یا ایها الذین امنوا استجبوا لله و لرسوله اذا دعاکم لما یحییکم...

اون بخش از آیه‏ای هم که اشاره فرمودید: «و لنجزینهم باحسن الذی کانوا یعلمون...» از اون عبارات نویدبخش‏ه توی قرآن. یعنی از هر دسته از اعمال آدم‏ها، بهترین‏شون‏ه که روی ترازو می‏ره و سنجیده می‏شه. مثلاً  همه نمازهای ما براساس بهترین نمازی که خوندیم محاسبه می‏شه و اگه این برداشت تفسیری درست باشه، این جمله یکی از امیدوارکننده‏ترین جمله‏های قرآن‏ه.»

+ جناب «ره‏سپار» هم خوش فرمودند که:
«مسئله این‏ه که ما همه چیز رو براساس این دنیا می‏سنجیم. حتی اگر بخوایم در مورد حرکت گذشته‏مون هم قضاوتی کنیم و درسی بگیریم برای آینده، باز براساس برد و باخت‏های دنیایی ارزش‏گذاری می‏کنیم. این باور ما نیست که این دنیا بخش کوچکی از حیات دائمی ماست و البته بخشی سرنوشت‏ساز. ما نه به کوچک‏بودن‏اش وقعی می‏نهیم و نه به سرنوشت‏سازبودن‏اش!
چند روز پیش مفهوم مرگ داشت تو ذهن‏ام مرور می‏شد. هر کدوم از ما هنگام مواجهه با مرگ آشنایان دور و نزدیک (نمی‏گم خدایی ناکرده، چون نگاه منفی به مرگ رو قبول ندارم!) یه واکنشی نشون می‏دیم. یکی برای لحظه‏ای خیلی متأسف می‏شه، یکی می‏گه مثلاً جوان بود و حیف شد! یکی به غصه و غم فراقی که باید مابقی ایام تحمل کنه فکر می‏کنه، یکی می‏گه حق‏اش بود، نتیجه بدی‏هاش بود! یکی می‏گه چرا آدم‏های خوب زودتر می‏میرند! و...
اما انگار یه کسی که حقیقت خلقت رو فهمیده یه‏جور دیگه نگاه می‏کنه! برای اون این اتفاق چیز غریبی نیست، چیزی‏که بخواد حتی تو خیال‏اش ازش فرار کنه. برای اون این اتفاق به‏سادگی و آرامش پرواز طائری‏ه برای رهائی‏اش. اون خیلی ساده می‏گه هرکسی که از پیش خدا اومده، حتماً کنار اون برمی‏گرده... انا لله و انا الیه راجعون...»

خدا عاقبت‏مون رو ختم به‏خیر کنه. خدا مرگ‏مون رو اول راحتی‏مون قرار بده.

+ جناب «سلام»:
«زندگی مطلوب =  حرکت + تحول
حرکت به‏تنهایی لازم‏ه و شرط زنده بودن‏ه اما حتماً کافی نیست.
ظهور امام زمان-علیه السلام- نقطه‏ی جوش تحول‏ه. پس باید به این جهت و با سرعتی حرکت کنیم که به این تحول برسیم.»

اللهم عجل لولیک الفرج


<      1   2   3      >


بازدید امروز: 3 ، بازدید دیروز: 42 ، کل بازدیدها: 470349

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ