سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسوخ‏نکردن ایمان در قلب

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/4/2:: ساعت 12:30 صبح

سلام.

در راستای پست پیش و درباره «اصلاح بین خود و خدا» این عبارت‏ها رو از کتاب «خطبه‏ی حضرت زهرا(س)» آقا مجتبی انتخاب کردم. خدا توفیق ورود با آمادگی به ماه رجب و خروج پاک و با تخلیه ازش رو به‏مون عنایت کنه.
- - - - - -

«اوصیکم عبادَ اللهِ بتقوی اللهِ
بدانید وقتی تقوای الهی نباشد...
وقتی دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین می‏شود.
ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد،
ظواهر را رعایت کند اما قلب او بی‏خبر باشد،
آن وقت اگر صحنه‏ی آزمایشی پیش آمد و حادثه‏ای روی داد،
می‏بینید عجب مُهری بر دل داشت که او را غافل کرده بود.

بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعت‏اش را
وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد،
نه اینکه موجب کدورت شود.

اما به شما بگویم آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل می‏رساند
توسل به اولیای خداست،
وابستگی به آنهاست
و اینکه انسان در خلوت‏اش با خدا باصفا باشد.»

یا علی

- - - - - -
+) این بار که با ناز بیایی می‏گویند هم‏نام ِ چشمه‏ای هستی در بهشت؛ شیرین‏تر از عسل، سفیدتر از شیر...


عقل و قرآن

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/2/4:: ساعت 12:26 عصر

سلام.
از همان مقاله‌ی «جای‌گاه عقل در قرآن کریم از منظر استاد شهید مطهری» نوشته «محمد خامه‌گر» که در پست «عقل» درباره‌اش صحبت شد، این‌بار قسمت دیگری رو با عنوان «ارزش و اهمیت عقل در قرآن» بازخوانی می‌کنیم.
- - - - - -

«قرآن کریم... رابطه‌ی عقل و دین را نه‌تنها رابطه‌ی شایسته
بلکه ضرورى و بایسته مى‏داند
و با تأکید بر ارزش و اهمیت عقل در اندیشه‏هاى دینى و تحکیم باورهاى مذهبى
هرگونه فکر یا عملى را که به‌گونه‏اى با عقل در تعارض باشد
تخطئه و محکوم مى‏نماید.
قرآن کریم با عبارات مختلفى از عقل تجلیل کرده
و مؤمنان را به تفکر و تعقل در موضوعاتى تشویق نموده است
و از همه مهم‌تر آنکه سنگ بناى اصول دین را عقل مى‏داند
و اعتقادى را که از طریق تقلید - نه تحقیق – به‌دست آید به رسمیت نمى‏شناسد...
نمونه‏هاى زیر نشانه‏هایى از این جایگاه بلند است.»

1- تعقل زیربناى اصول دین است.
«عقل زیربناى تمامى عقاید دینى و احکام شرعى و اصول دین یعنى توحید، نبوت و معاد است.»
«در هیچ دینى از ادیان دنیا به اندازه‌ی اسلام
از عقل یعنى از حجیت عقل و از سندیت و اعتبار عقل حمایت نشده است.
شما اسلام را با مسیحیت مقایسه کنید.
مسیحیت در قلمرو ایمان براى عقل، حق مداخله قائل نیست.»

«در اصول دین اسلام، جز عقل هیچ چیز دیگرى حق مداخله ندارد،
یعنى اگر از شما بپرسند که یکى از اصول دین شما چیست،
مى‏گوئید «توحید» وجود خداى یگانه،
اگر دوباره بپرسند به چه دلیل به خدا ایمان آورده‏اید
شما باید دلیل عقلى بیاورید،
اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمى‏کند.»

2- تشویق به تفکر و تعقل در قرآن و سنت
«به اعتقاد استاد مطهرى هیچ کتابى به‌اندازه‌ی قرآن به تفکر در مسائل مختلف امر نکرده
و هیچ دینى مانند اسلام آن را عبادت به‌شمار نیاورده است.»

«تفکر یا عبادت فکرى اگر در مسیر تنبه و بیدارى انسان قرار گیرد
از 70 سال عبادت بدنى برتر و بالاتر است.
چنان‌چه در بسیارى از روایات داریم که «افضل العباده التفکر»
یا «لاعباده کالتفکر»
یا «کان اکثر عباده ابی‌ذر التفکر».»

3- حمایت قرآن از عقل در برابر عادات اجتماعى
«قرآن اساس‌اش بر مذمت کسانى است که اسیر تقلید و پیروى از آباء و گذشتگان هستند
و تعقل و فکر نمى‏کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد کنند.
هدف قرآن از این مذمت چیست؟
هدف قرآن تربیت است
یعنى درواقع مى‏خواهد افراد را بیدار کند
که مقیاس و معیار باید تشخیص عقل و فکر باشد
نه صرف اینکه پدران ما چنین کرده اند ما هم چنین مى‏کنیم.
این حالت تسلیم درمقابل گذشتگان یک حالت ضد عقل است.
قرآن مى‏خواهد انسان راه خودش را به حکم عقل انتخاب کند،
پس مبارزه قرآن با تقلید و به اصطلاح «سنت گرایى»
مبارزه‏اى است به‌عنوان حمایت از «عقل».»

4- حمایت از عقل درمقابل اکثریت
«وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»

«آزادى از حکومت عدد،
و اینکه اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد،
و نباید انسان اینجور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را مى‏روند همان راه را برود...
قرآن... مى‏فرماید: «اگر اکثر مردم زمینى را پیروى کنى تو را از راه حق منحرف مى‏کنند»
دلیل‌اش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین‏اند نه پیرو عقل و علم و یقین
و به تارهاى عنکبوتى گمان خودشان چسبیده‏اند.»

«این هم خودش نوعى دیگر استقلال‌بخشیدن به عقل است
و دعوت به اینکه عقل باید معیار باشد.»

مهم
«همان‌گونه که از سخنان استاد و نوع استدلال ایشان آشکار است،
آنچه در قرآن با عنوان پیروى از اکثریت مذمت شده است
اکثریت به‌عنوان «راه حق» است نه «راه حل»؛
یعنى گرایش اکثریت جامعه را به یک فکر و یا رفتار خاص اجتماعى و یا مذهب،
دلیل و حجتى برحقانیت آن بدانیم
و عقل خود را از اندیشه و کاوش دراین زمینه منع کنیم.»

5- تجلیل از عقل درآیات و روایات
«امام موسى بن جعفر(علیه‏السلام) تعبیر فوق‌العاده عجیب دارد، مى‏فرماید:
خدا دو حجت دارد، دو پیغمبر دارد:
یک پیغمبر درونى که عقل انسان است
و یک پیغمبر بیرونى که همان پیغمبرانى هستند که انسان‌اند و مردم را دعوت کرده‏اند...
این دو حجت مکمل یکدیگر هستند...
خدا هیچ پیغمبرى را مبعوث نکرد مگر آنکه اول،
عقل آن پیغمبر را به حد کمال رساند،
به‌طورى که عقل او از عقل همه‌ی امت‌اش کامل‌تر بود.
ما حضرت رسول(ص) را «عقل کل» مى‏نامیم.
این با ذوق مسیحیت هرگز جور درنمى آید.
چون اصلاً [در مسیحیت] عقل با دین دو حساب جداگانه دارند...»

* * *
نکته جالب اینکه بسیاری از این مباحث
در نظرات بزرگ‌واران در پست‌های قبل + و ++ مطرح شده‌بود.

از این مقاله مبحث «حجیت و سندیت عقل از دیدگاه قرآن»
باقی مانده که اگر توفیق و تمایلی بود روی آن هم صحبت خواهیم کرد.

یا علی

- - - - - -
«در این زمانه کسی بی‏قرار مولا نیست            انیس خاطر مجنون‏خیال لیلا نیست
چه‏قدر حیدر دوران ما غریبی تو                       میان خانه‏ی ما هم برای تو جا نیست
اگر نیامده‏ای تا به‏حال حق داری                     برای آمدن تو دلی مهیا نیست...»

-) «...بحث مبدا شناختی اعمال انسان حداقل برای من بسیار جالب بود. شاید یک وجه آن مواجهه با افراد مذهبی‏ای است که افراط‏هایشان تنها به‏جهت ضعف تعقل است (این افراط‏ها مثل تومورهای بدخیم به جان جامعه‏ی مذهبیون افتاده و از آن بدتر قضاوت سایرین است که معیار و سنگ محک‏شان برای دین، قیاس آن با دین‏داران است نه خود دین).
دیگر این که معتقدم پرورش تعقل و جهت‏دهی صحیح به آن ـ برای تربیت ـ‏ می‏تواند در حل بسیاری از مسائل جامعه و نسل نو مفید باشد. (این تأکید به منزله‏ی کمرنگ‏کردن مبدأ میلی و اراده‏ی انسان‏ها نیست. صرف اهمیت خاص تعقل و تفکر است).»


کل ما حکم به العقل...

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/1/31:: ساعت 5:24 عصر

سلام.

در پی یادداشت قبلی بحث خوبی درباره عبارت «کلّ ما حکم به العقل، حکم به الشرع» پیش آمد که ترجیح دادم این رو مستقل‏اش کنم. پس اگه نظرات پست قبلی رو دیدید، بیشتر مطالب این پست براتون تکراری خواهد بود، هرچند منطق چینش‏اش ممکن است به فهم بهتر بحث کمک کنه. درباره اسراف یادتون نره بنویسید.
- - - - - -

* حقیر از جناب «کامنت برای وبلاگ سلام» پرسیدم که
«یه سؤالی، این «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» حدیث یا آیه است؟»

** ایشان طی دو نظر جواب فرمودند که
«اینها منابع دست چندم است. ولی پیچیدگی‏های فنی را ندارد:

1- http://www.hawzah.net/Hawzah/Questions/QuestionView.aspx?LanguageID=1&QuestionID=11052

2- http://shahidmotahhary.blogfa.com/post-64.aspx 

3- http://www.noormags.com/View/Magazine/ViewPages.aspx?numberId=1788&ViewType=0&PageNo=35

4- کلاً این کتاب آشنایی با علوم اسلامی بسیار خوب است.
خدا رحمت کند مرحوم مطهری را. اینجا (صص 45-46 الکترونیکی) را ببینید.

http://www.tooba-ir.org/_Book/Motahari/s1.asp?Book_name=%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%A6%D9%8A%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%20%D8%AC%D9%84%D8%AF%20%D8%B3%D9%88%D9%85&PAGE=45

العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتُسِب به الجنان»

«http://rss.nahad.ir/QAForm.aspx?ID=2538
این هم جالبه. حتی به بحث دل و عقل هم ربط داره.
برای مطالعه بیشتر در این باب خیلی خوب است رجوع کنید به کتاب «دفتر عقل و آیت عشق»، 3 جلد است.
دکتر غلامحسین ابراهیم دینانی.

http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=312
اینجا هم تا یه حدی رابطه‏ی این بحث رو با موضوعات دیگر نشان می‏دهد.
(این بحث گسترده‏ای است.)

و همچنین این:

http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=%205039&id=44603

»

ان‏شاءالله بتونم اینها رو بخونم و استفاده کنم؛
هرچند که از خودم انتظار ندارم از مطالب جناب دینانی چیزی دست‏گیرم بشه.

*** جناب «ره‏سپار» فرمودند که
«اینکه فرمودین عقل به غیب دست‏رسی نداره و باید از شرع مدد بگیره کاملاً درست‏ه.
مثلاً ما در مورد اون دنیا نمی‏تونیم با عقل به نتیجه قطعی برسیم
و بفهمیم دقیقاً اونجا چه جوری‏ه.
باید یه کسی که با غیب در ارتباط‏ه بیاد و برامون تبیین کنه.

 اما اینکه بفهمیم که اون دنیایی هست کار عقل‏ه نه شرع.
یعنی با عقل‏مون‏ه که می‏فهمیم پیامبری اومده و گفته جهان حساب و کتاب داره
و دنیای دیگری هست درست‏ه و اصلاً باید هم چنین چیزی باشه.
پس یه چیزایی هم هست که کار عقل‏ه نه شرع!
مثلاً تا عقل قبول نکن‏ه که یه بنده خدایی پیامبره،
هرچه‏قدر هم اون قسم و آیه بخوره که راست می‏گه آدم قبول نمی‏کنه.

حالا کار ما این‏ه که تو مسایلی که عقل و معرفت ما به‏اش راه داره،
اون رو کامل کنار نگذاریم.
اگر در بعضی از این زمینه‏ها گفته‏ی شرع با چیزی‏که عقل و معرفت می‏گه در تناقض بود،
نمی‏شه به این راحتی‏ها عقل رو مردود دونست.
شاید شرعی که دست ما رسیده به شکل درست‏اش نرسیده، شاید...

مردود دونستن عقل تو این مسائل ساده‏ترین و به‏نظر حقیر زشت‏ترین کار ممکن‏ه، نه بهترین کار.»

در مورد مطالب ایشون تو خط‏های اول یه نکته‏ای هست که
به‏نظر من ایشون «وحی» رو با «شرع» اشتباه گرفتن.
یعنی برای دست‏رسی به غیب از وحی کمک باید گرفته بشه.
چون فکر می‏کنم شرع رو همون مجموعه قواعد دینی بدونیم بهتره.

**** حقیر جواب دادم که
«حرف‏ام همین بود که این «کل ما حکم به العقل...»
حداقل «کل»اش با شرایط و معذوریت ما راه‏گشا نیست.
کلیّت حرف‏تان قبول است.
پذیرفتن اصول عقاید با عقل است
و البته وحی می‏تواند مواد و ابزار استدلال صحیح را برای عقل تبیین کند،
همان‏طور که پیام‏بر(ص) هم مبیّن قرآن است.
و البته نقش‏های دیگر عقل سرجای‏اش.

اما کل شرع را ما نمی‏توانیم با عقل دربیاوریم.
عدم دست‏رسی به «غیب» یکی از استدلالات ممکن برای این موضوع است.»

***** جناب «ره‏سپار» هم پاسخ دادند که
«قبول دارم.

اینکه روی این مسأله حساسیت خاصی نشان دادم، برمی‏گرده به آیات 28 و 29 سوره اعراف.
دیده‏ام خیلی‏ها در سایه شرع، و البته بهتره بگم در سایه کلاهی از جنس شرع(!)
به زشت‏کاری‏هایی دست می‏زنند که گرچه مغایر عقل و معرفت و فطرت و انسانیت‏ه،
در ظاهر می‏شه تو ظاهری موجه از دین توجیه‏اش کرد.
به گمان‏ام در این‏گونه مواقع که برای کار ضداخلاقی راه حل‏ی دینی می‏شه پیدا کرد،
تعطیل‏نکردن عقل تنها مانع بروز زشت‏کاری و گناه‏ه.

آیه می‏فرماید:
وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا
وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا
قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ
أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (28)
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ...

(و هنگامی که کار زشتی انجام می‌دهند می‌گویند:
«پدران خود را بر این عمل یافتیم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!»
بگو: «خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمی‌دهد!
آیا چیزی به خدا نسبت می‌دهید که نمی‌دانید؟!» (28)
بگو: «پروردگارم امر به عدالت کرده است؛...»)

البته نمی‏دونم اینکه بعضی کارهای ضداخلاقی رو هنوز می‏شه با ظاهری از شرع انجام داد،
باید گناه که دانست؟...»

****** و این هم پاسخ حقیر:
«آیات جالبی بود، تشکر.
بنده بی‏تقصرم، کارهای ضداخلاقی لابد گناه است دیگه،
و اگر تحت پوشش شرع باشد که دیگر خیلی گناه است،
چون علاوه بر کار ضداخلاقی، ازبین بردن کارایی شرع هم درنظر دیگران هست.
داری یک مرام رو خدشه‏دار می‏کنی.
مثل بدعت‏هایی که به دین می‏چسبند که از هزار گناه بدترند.
البته حقیر مرجع تقلید نیستم.»

******* جناب «کامنت برای وبلاگ سلام» بحث رو این‏گونه ادامه داده‏اند که
«1-درست‏ه.
اما بد نیست به این نکات هم توجه کرد.
اولاً عاقل حقیقی نزد شارع فقط حضرت محمد(ص) است،
(اول ما خلق ا.. العقل = حقیقت محمدی‏ه / این بحث پیچیدگی‏های زیادی دارد.)
و دیگران به‏میزان دریافتی که از حقیقت محمدی‏ه دارند
(منظور از حقیقت محمدی‏ه به زبان بسیار ساده همان چیزی است که
ما تحت عنوان «انسانیت» از آن یاد می‏کنیم)
عاقل هستند.
پس ماجرای این «کل» مشخص می‏شود.
یعنی هرچه را شارع بگوید عقل حضرت محمد(ص) که عقل الهی است نیز به آن حکم می‏کند.
درست؟
حالا ما هر چه‏قدر محمدی‏تر باشیم عاقل‏تر هستیم.
به‏خاطر همین هم هست که در نگاه اسلام «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» است.
یعنی هر کسی که عاقل‏تر باشد عابدتر است و اوست که به جنت و به‏طور دقیق‏تر رضوان الهی می‏رسد.

2- اما آن مطلب که شما فرمودید هم درست است.
ولی توجه داشته باشید که:
بله. ما کل شرع را نمی‏توانیم با عقل بفهمیم.
مثلاً عقلای عالم جمع هم شوند نمی‏فهمند که چرا نماز صبح دو رکعت است و قس علی هذا ...
اما منظور از کل ما حکم اساساً این نیست.
ما در منطق قدیم صغری و کبری و نتیجه داریم.
صغری: یک امر جزئی است مثل: سقراط انسان است
و کبری یک امر کلی است مثل: هر انسانی میرا است
و بعد نتیجه گرفته می‏شود که پس: سقراط میرا است.

حال، این «کل ما حکم» هم کبری است. یعنی هر صغری را با آن بسنجی در دل آن قرار می‏گیرد.
یعنی به من انسان که عقل‏ام ناقص است می‏گوید
ببین تو عقل‏ات به خیلی چیزها نمی‏رسد،
اما بدان که هر چه شرع حکم کند عقل هم حکم کرده و برعکس.
پس اگر عقل به بعضی چیزها نرسید نزن زیرش
و اگر بعضی چیزهای شرعی با عقل‏ات جور درنیامد، نگو که لاطائلات‏ه.
به گیرنده‏های خودت شک کن.
(اما حضرت محمد(ص) که کمال عقل رو دارد، «کل ما حکم» را کامل دریافت می‏کنه.

3- کار قلب و دل ایمان است.
یعنی ایمان به غیبی که نمی‏بینی.
و اساساً ایمان با ندیدن یه ارتباطی دارد.
اما عاقل‏ترها هم مؤمن‏تر هستند.
این‏جاست که سه‏گانه‏ی عقل و دل و ایمان شکل می‏گیره؛
هر چه‏قدر عاقل‏تر با دل‏تر (عاشق‏تر)،
هر چه‏قدر با دل‏تر مؤمن‏تر،
هر چه‏قدر مؤمن‏تر با دل‏تر،
و 3 تای معکوس.»

******** و سؤال جدیدی که پرسیدم:
«باز هم سؤالی پیش می‏آد که
حتی حضرت ختمی مرتبت(ص) هم از نزد (عقل) خودشان حرفی ندارند،
حتی کلام‏اشان هم وحی است.
همین بیان که «هرکسی عاقل‏تر باشد، عابدتر است»
یعنی بیشتر مطیع شرع است، نه اینکه بیشتر استخراج‏کننده شرع.

جور دیگر بپرسم،
آیا عقل (حتی عقل کامل حضرت حبیب الله(ص)) مصدّق شرع است یا مُبدِع و واضع آن؟
جور دیگر؛
شرع و دین اسلام را ایشان از عقل کامل خودشان درآورده‏اند،
یا آن را موبه‏مو و بدون هیچ کم و کاست از نزد خداوند به ما رسانده‏اند
و خودشان اولین عابد و عامل و مطیع آن بوده‏اند؟
عقل‏شان هم مؤید شرع الهی بوده.

البته من نمی‏دانم نقش و شأن عقل چیست،
فقط می‏خواهم اینجا مبدع و واضع بودن‏اش را در مورد شرع نفی کنم.»

********* و این هم پاسخ جناب «کامنت برای وبلاگ سلام»:
«1- بله. درست است.
حضرت واضع شرع نیستند، شارع واضع شرع است.
اما، و صد البته، اما، شارع (اگر بتوانیم به‏طور کلی بگوییم خدا)، عاقلانه رفتار می‏کند...

به جای خوبی رسیدیم، و آن بحث جبر یا اختیار است.
مرحوم امام یک رساله در این باب دارند که بی‏نظیر است
(غلو نکردم. کاش همه‏ی ابعاد وجودی امام شناخته می‏شد).
یعنی من نوعی باید این را حل کنم که بالاخره چی؟
جبر؟ اختیار؟ یا أمرٌ بین الأمرین که شیعه این را می‏گوید.

2- شما بین عابدبودن و عاقل‏بودن همچنان تفاوت قائل می‏شوید.
اما اگر بپذیرید که الف=ب است آنگاه جای الف، ب و جای ب، الف را می‏گذارید.
اینکه ما از کلمات متفاوت در این سنت استفاده می‏کنیم
شاید به‏واسطه‏ی تأکیدات است، نه تفاوت‏ها.

3- نکته‏ی بحث این است که شما همواره از درِ صغری وارد می‏شوید و بنده از شهرِ کبری.
ببینید، اساساً ملاک این بحث کبروی است.
 این بحث می‏خواهد بگوید که مدار جهان عاقلانه (به معنای فلسفه‏ی اسلامی آن)
یعنی عاشقانه است و یعنی مؤمنانه است.
اساس اینها 3 چیز نیستند.

اما 1- کسی نباید بگوید که پس بریم و فقط حکم را عمل کنیم
و به اینکه عقلانی است یا نه توجه نکنیم،
اتفاقاً اگر می‏خواهید عابد باشید، باید به فکر چرایی آن حکم هم باشی.
و لذا گفته اند، 1 ساعت تأمل بهتر از 70 ساعت عبادت است.
این بحث جلوی تحجر و هزار و یک چیز دیگر را می‏گیرد.
2- و از طرف دیگر نگوییم که عقل من این حکم را در نمی‏یابد پس عمل نمی‏کنم.
بلکه قبول کنیم که عقل ما ناقص است و اساساً خیلی چیزها را در نمی‏یابد.»

یا علی

- - - - - -
آخرین بازبینی: دوشنبه 31 فروردین 1388؛ 9 شب
سه‏شنبه اول اردی‏بهشت 1388؛ 9 صبح

یه نکته‏ای، دلیل اینکه چرا کامنت‏های خوب رو به متن اضافه می‏کنم قبلاً گفتم. امیدوارم از طولانی‏شدن پست آزرده نشده باشید.


عقل

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/1/17:: ساعت 12:27 صبح

سلام.

1- وفات حضرت معصومه(س) تسلیت. شعر زیبایی در تلویزیون می‏خواند که یک مصرع‏اش این بود:
«... بعد زینب(س) تالی زهرا(س) تویی»
تو نت این رو پیدا نکردم، اما چشم‏ام به وب‏لاگ جناب «مهدی مسروری» افتاد که کلی شعر زیبا در مورد حضرت معصومه(س) نوشته بود. هرکی تو این ایام رفت زیارت خانم ما رو هم یاد کنه.
+ کریمه اهل بیت.
++ وفات حضرت معصومه(س)

2- در عید بجز مسافرت، چند صفحه‏ای هم کتاب خواندم، از جمله مکاتبه و اندیشه 31 تقریباً تمام شد. خدا خیرشون بده. این جملات رو از مطلب «جای‏گاه عقل در قرآن کریم از منظر استاد شهید مطهری» به قلم «مهدی خامه‏گر» انتخاب کردم. بحث خوبی بود که دانسته‏های پراکنده‏ام رو جمع کرد. اگه براتون جالب بود شاید باز هم روش صحبت کنیم.
- - - - - -

«عقل در روایات اسلامى آن نیرو و قوه تجزیه و تحلیل است
و در غالب مواردى که مى‏بینید اسلام جاهل را کوبیده،
جاهل در مقابل عالم به معناى بى‏سواد نیست بلکه جاهل ضدعاقل است.
عاقل کسى است که از خودش فهم و قدرت تجزیه و تحلیل دارد
و جاهل کسى است که این قدرت راندارد.

ما خیلى افراد عالم را مى‏بینیم که عالم‏اند ولى جاهل‏اند.
عالم‏اند به معناى این که فراگرفته از بیرون زیاد دارند،
خیلى چیزها یاد گرفته‏اند،
اما ذهن‏شان یک انبار بیش نیست.
خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزیه و تحلیل در مسائل ندارند.
این‏طور اشخاص از نظر اسلام جاهل‏اند یعنى عقل‏شان راکد است.»

یا علی

- - - - - -
به برکت سیستم پارسی‏بلاگ ظاهراً دوست جدیدی به‏نام جناب آقای «احمدعلی یزدی» پیدا کردیم که خوش راهنمایی‏مان کردند:
«عقل یکی از ادراکات ماست و البته بالاترین اداراک ما و به‏ترتیب فکر، ذکر، حفظ، دل، حس و عضو هم داریم.
همسر حضرت فاطمه سلام الله علیهما در این زمینه فرموده‏اند:
العقول ائمة الافکار، الافکار ائمة القلوب، القلوب ائمة الحواس و الحواس ائمة الاعضاء.
البته این سیر نزولی اداراکات ماست و در صعودی هم فرموده‏اند:
الحواس ائمة الاعضاء، القلوب ائمة الحواس و الی آخر که العقول ائمة الافکار می‏شود.»

+ سه‏شنبه 11 صبح
خدا رو شکر بحث خوبی تو این زمینه شروع شد. نکته خوب دیگه‏ای که آقای یزدی فرموده‏اند رو می‏آرم:
«هندسه‏ی فکر منطقی است و منطق را پیش از فلسفه می‏خوانند؛ در مدارس را عرض می‏کنم، چه قدیم‏اش و چه جدیدش، یعنی چه حوزوی و چه دانشگاهی»
بعد هم کنایه زده‏اند که:
«می‏بینم که شما هم تمایزی بین عقل و فکر قایل نیستید!»
اعتراف می‏کنم که واقعاً فرق‏شان را نمی‏دانستم که بخواهم تمایزی بین‏شان قایل شوم.
نکته دیگر اینکه دیروز فهمیدم ایشان لااقل دوبرابر حقیر سن دارند. کلی شرمنده و ذوق‏زده شدم. امیدوارم که جسارتی به‏شان نکرده باشم و بتونم چیزهای زیادی ازشون یاد بگیرم.

اما جناب «محمدعلی» هم نکته خوبی درباره عقل و فکر فرموده‏اند:
«جایگاه عقل درون قلب است. حالا عقل یک قابلیت بالقوه است. چیزی که عقل رو بالفعل می‏کنه فکره. بذار یه مثال بزنم که مطلب روشن بشه: اگه قلب رو به‏عنوان یه اتاق تاریک درنظر بگیریم، عقل به منزله چراغ این اتاق‏ه. حالا کلید این چراغ تفکر می‏باشه. اگه به آیات قرآن توجه کنیم می‏بینیم که بین تفکر و تعقل تفاوت هست...»

++ سه‏شنبه 18 فروردین 1388؛ 11 شب

دوست وب‏لاگی عزیزی در پیام‏های خصوصی فرموده‏اند:
«...می‏خواستم درباره‏ی عقل و دل صحبت کنم و بگویم کاملاً متفاوت می‏اندیشم؛ و باز بگویم نه در احادیث و روایات و نه در فلسفه چه اسلامی چه غرب با هم متفاوت نیستند. دو مرحله از یک حقیقت واحد هستند. (فقط آنهایی که به عقل ابزارانگار معتقدند آنها را دو چیز می‏دانند که آنها هم اساساً معنایی که از دل می‏فهمند با برداشت ما متفاوت است.) اما انگار مجال‏اش نیست.»

یه چیزی که حس می‏کنم اینه که این بزرگواران بیشتر می‏خوان به من بفهمونن که جز عقل، چیزهای دیگه‏ای مثل فکر و ذهن و قلب و احساس و عضو و حافظه و دل هم وجود داره؛ یا رابطه اینها با هم چه‏جوریه. بیچاره من که اصلاً تفاوت اینها رو درست نمی‏فهمم که بخوام رابطه‏اشون رو درک کنم. مثلاً این بزرگ‏وار اخیر می‏گن عقل و دل یک حقیقت دارند، اما اون حقیقته چیه نمی‏دونم. هرچند می‏دونم که حتی اگه توضیح هم بدن خوب نمی‏فهمم.

پس نتیجه اخلاقی این بحث تا اینجا این شد که بجز عقل ما کلی چیز دیگه هم داریم. تا برم علم‏ام رو زیاد کنم ببینم اونهای دیگه چی هستن، و در شرایط مختلف کدوم‏شون به‏درد ما می‏خورن.


تداخل در روابط

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/20:: ساعت 2:1 عصر

سلام.

یه نکته‏ای در تکمیل بحث رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی؛

تداخل انواع روابط معمولاً مشکل‏سازه.
این تداخل ممکن‏ه باعث ایجاد توقعاتی بشه که در فضای رابطه‏ی دیگه براورده نشه.
حالا این تداخل ممکن‏ه بین رابطه شخصی و جای‏گاهی باشه،
یا بین دو رابطه جای‏گاهی مختلف.

مثال‏هاش رو بهتر از من می‏دونید.
1- یه نمونه‏اش فیلم قدیمی «هم‏سر» بود.
یادتون‏ه مهدی هاشمی و فاطمه معتمد آریا زن و شوهر بودند
و در عین حال رقیب ریاست شرکت.
فیلم خوبی از کار دراومده بود.

2- تو دانش‏گاه رفاقتی بین بچه‏ها هست،
گاهی همین رفقا یکی‏شون می‏شه حل تمرین.
حالا فرض کنید رفیق‏اش توقع بی‏جا ازش داشته باشه.

3- تقابل معلم با پدر دانش‏آموزی رو فرض کنید.
یه روز پدره باید بیاد پیش معلم و ازش حرف بشنوه،
یه روز معلم‏ه باید بره اداره پدره امضا بگیره.
درست‏ه که اینها با هم گروکشی کنند؟

خاتمه
قبول دارم که تفکیک این فضاها و روابط ساده نیست،
اما به‏نظرم لازم‏ه.
وقتی هم که کار برای خدا باشه،
جای‏گاه طرف مهم‏ه،
نه قیافه‏اش یا رابطه‏اش با ما و دیگران.

یه حدیث هم از حضرت امیر(ع) بالای وب‏لاگ رد شد که جالب بود:
«با هرکه دوستی می‏کنید، در راه خدا دوستی کنید،
و با هرکه دشمنی می‏کنید، در راه خدا دشمنی کنید.»

یا علی


شمّ و منطق

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/12:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

این رو تهران نوشتم و گذاشته بودم تو نوبت. حالا امروز از اینترنت حرم آپ‏اش می‏کنم. برای اینکه بدونید یاد همه هستم.
- - - - - -

هرچی آدم پخته‏تر می‏شه
بیشتر می‏تونه شمّی عمل کنه تا منطقی.
البته هیچ وقت نباید از وساوس نفس اماره خود رو در امان دونست.

اما این برای آدم خام واقعاً خطره.

دقیقاً هم مشکل اینجاست که هیج‏وقت آدم نمی‏تونه بگه که کاملاً پخته شده،
اصلاً یکی از راه‏های وسوسه شیطون هم دادن اعتماد به‏نفس زیادی به آدم‏ه.
فکر کنم بیشتر تصادف‏ها رو آدم‏های باتحربه باعث می‏شن.

اما نکته‏ای که هست اینکه
اگه یه آدمی که سرش به تن‏اش می‏ارزه
بدون منطق خیلی قوی به‏مون گفت چنین و چنان،
یهو داغ نکنیم و به‏اش پشت کنیم.
شاید اون داره تو خشت خام چیزهای خفن می‏بینه.

یا علی

- - - - - -
دعا کنید از این 24 ساعت باقی‏مونده از حرم آقا استفاده کنم و هی نشینم پشت نت!

راستی یادم افتاد پست قبلی رو واسه چی نوشته بودم؛ برای حلالیت. حالا حلال کنید دیگه.


دعای خفن

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/1:: ساعت 11:22 عصر

سلام.

ظاهراً این چند روزه قراره به بهانه‏های مختلف بعضی از دوستان وب‏لاگی رو از نزدیک ببینم.
امروز به‏طرز معجزه‏آسا و غیرمنتظره یکی از این بزرگ‏واران رو دیدم. صحبت‏های خوبی فرمودند. گفتند که تا چند ساعت پیش داشتن اون دو تا پست «رابطه شخصی و جای‏گاهی + و ++» رو می‏خوندند و وقت نشده نظر بذارن. شب که اومدم دیدم نظر مفصل و به‏جایی فرموده‏اند که بی‏کم و کاست اینجا می‏آرم.
- - - - - -

«سلام به سلام عزیز.
تجربه‏های خودم را در مورد رابطه و دوستی براتون می‏نویسم، شاید مفید باشه.

 

1- گاهی تو شلوغی خیابون یا توی اتوبوس شرکت واحد
نگاه آدم به چهره‏ای می‏افته که انگار سال‏هاست اون رو می‏شناسه،
با اینکه هرگز این آدم رو قبلاً ندیده
و برعکس گاهی چند سال با کسی هم‏کلاس، هم‏سایه و حتی فامیل هستی
ولی انگار با این آدم هیچ‏وقت آشنایی نداشته‏ای.

فکر می‏کنم علت‏اش اینه: معمولاً حالات عاطفی و افکار ما
در چهره و رفتار ما اثر می‏گذاره.
یعنی آدم حسود یا خشن را معمولاً از رفتارش می‏توان شناخت.
وقتی یک چهره به‏نظر ما محبوب و دوست‏داشتنی است،
علت‏اش می‏تواند یک‏سانی ما و طرف مقابل ازنظر شخصیتی باشد.

 

2- دوست‏داشتن یک طیف وسیع است؛ مثل طیف نور یا صوت.
همان‏طور که در طیف نور یک محدوده‏ی فرکانسی به نور قرمز
و محدوده‏ی دیگر به رنگ سبز تعلق دارد،
در طیف دوست‏داشتن محدوده‏ای به مادر، محدوده‏ای به طبیعت، محدوده‏ای به همسر و... تعلق دارد.
البته همان‏طور که بعضی به‏علت اشکال در بینایی بعضی رنگ‏ها را تشخیص نمی‏دهند
ممکن است کسانی نسبت به درک یکی از این علایق ناتوان باشند.

 

3- همان‏طور که بعضی نورها نامرئی و خطرناک هستند،
ممکن است بعضی دوست‏داشتن‏ها نامرئی یا خطرناک باشند.
فکر می‏کنم این دوست‏داشتن‏های خطرناک همان‏هایی هستند که حرام شده‏اند.

 

4- بعضی دوست‏داشتن‏ها اگر به انحراف بروند خطر ناک می‏شوند
و بعضی وقتی به افراط بروند.

 

5- جنس مخالف معمولاً جالب، جذاب و دوست‏داشتی است.
خوب خدا این‏طور خواسته.
در ملاقات با جنس مخالف غدد خاصی شروع به فعالیت کرده
و با ترشحات خود سیستم عصبی را برای رابطه با جنس مخالف تلطیف و آماده می‏کنند.
نو جوان‏ها ممکن است به این احساس پاسخ  قوی و سریعی بدهند
که به اصطلاح عشق زمینی یا جوانی خوانده می‏شود
و معمولاً با جدایی و فراموشی مشکل حل می‏شود.

 

6- در افراد عاقل‏تر،
عوامل عقلانی مثل علم و حکمت سیستم عصبی‏شان را تحریک می‏کند
و به محدوده‏ی بالاتری از طیف دوست‏داشتن دست‏رسی پیدا می‏کنند
که ماندگاری بیشتری نیز دارد.»
(این رو من نفهمیدم یعنی چی.)

 

«7- امیدوارم خداوند همسری نصیب‏تان کند که
همه‏ی محدوده‏های مفید و مجاز طیف دوستی را به شما هدیه نماید.»

(چه دعای خفنی)

یا حسین شهید

- - - - - -
+ یه درخواست کمک؛
دو هفته پیش از روستای داهوئیه زرند تماس گرفتند که سه تا از خانم‌های روستا احتیاج به دوا دکتر دارن.
ظاهراً با 360 هزار تومان ناقابل مشکل‌شون حل می‌شه. خانم عرب‌پور (ده‌دار داهو) می‌گفتن مثل مکه‌رفتن می‌مونه.
خدا رو شکر فعلاً 120تاش جور شده.
شد 170تا. (یک‏شنبه 4 اسفند 87) زنگ زدم به خانم عرب‏پور. قرار شد درمان یکی‏شون شروع شه تا بقیه پول جور شه ان‏شالله.
(چهارشنبه 7 اسفند 87) خدا رو شکر 360تاش پر شد.

++ این مطلب رو صاحب‏اش، خودشون با اصلاحات لازم گذاشتن تو وب‏لاگ‏شون. خواستید اونجا رو هم ببینید.


دل‏تنگی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/14:: ساعت 9:47 صبح

سلام.
توجه: برای کسانی که مثل حقیر بیماری قلبی دارند (به‏خصوص دارندگان قلب‏های باتری‏دار)،
خواندن این متن توصیه نمی‏شه. به جون خودم!
- - - - - -

دیروز غروب دوست عزیزمون هوایی شده‏بود.
بهانه می‏گرفت و نمی‏ذاشت کار کنیم.
دستش رو گرفتم ببرم تو نمازخونه یه دراز بکشه تا نماز.
هوای بارونی و بهاری که به‏اش خورد هوش از سرش پرید،
گفت بیا بریم قدم بزنیم.
گفتم ای کلک. حالا که از کار انداختیمون و هوس خواب هم نداری
لااقل بیا بریم یه سر به آقا سید بزنیم.
از شانسش در اتاق آقا سید قفل بود.
چاره‏ای نبود،
رفتیم پیاده‏روی.

گفت ببین،
اگه با فلانی یا فلانی ازدواج کرده‏بودی
الآن عزب دور خودت نمی‏چرخیدی،
من هم نمی‏تونستم سر کارت بذارم.

گفتم ولمون کن بابا.
پس اومدی دوباره بهونه بگیری.
ساکت شدم.
راه می‏رفتیم و باز هم شروع می‏کرد.

گفتم اصلاً چه فرقی می‏کنه؟
یعنی فرق می‏کنه ها، ولی چقدر؟
دل آدم که از بیرون آروم نمی‏شه.
آرامش باید از دلت بجوشه.
اصلاً مگه غیرخدا آرامش می‏تونه بیاره؟
آیه سوره توبه یادم اومد،
مگه نه اینکه همین زن ممکنه یه جایی واسه خودش باز کنه؛
جوری که محبوب‏تر از خدا و رسول و جهادش بشه.

گفتم ببین،
بیا بچسبیم به خدا.
یعنی راه دیگه هم نداریم.
اون هم اگه خودش بخواد بِشِد می‏شِد!
(به لهجه اصفهانی)
* * *

حسین می‏گفت
بابا هیچ فرقی نکرد.
گفتم می‏گن نماز متأهلی چنین و چنانه.
می‏گفت نه آقا. واسه ما که توفیری نداشت.

سید هم حرفش همین‏ها بود دیگه.
همین که آدم باید آدم باشه.
آدم کثیف، زن هم بگیره بدتر می‏شه.

نمی‏دونم.
می‏دونید که شهید favorite من امیری مقدمه،
یه سالی تو نمایشگاه ازش خوندم که
مثلاً خدایا خیلی باحالی که من رو تا حالا شهید نکردی،
گذاشتی خوب شم و پاک شم.
ولی حالا دیگه کارمون رو ردیف کن.
و با اون همه فعالیتش دیرتر از خیلی‏ها شهید شد.
* * *

خداجون،
من نمی‏گم چیکار کن،
یعنی نمی‏دونم و نمی‏تونم چیزی بگم.
فقط ازت می‏خوام ولم نکن، اوکی؟

یا حسین شهید

- - - - - -
این هم یه پست سفارشی برای یوسف خان عزیز که نگه وبلاگت زیادی جدیه.


رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/5:: ساعت 3:58 عصر

سلام.

این یه نظر شخصی است؛ هرچند ردّ آن را در حرف‏های بزرگان هم دیده‏ام. اما دوست دارم شما به‏عنوان یه نظر شخصی بسیار خدشه‏پذیر ببینیدش، روش فکر کنید و نظر بدید.
- - - - - -

1-
ما دو جور با آدم‏ها ارتباط داریم؛
-ارتباط به معنای دوست‏داشتن، احساس نزدیکی‏کردن،
بدآمدن از کسی، همیشه به حرف‏هاش توجه‏کردن و مانند آن-

یکی به‏صورت شخصی و دیگری به‏صورت جای‏گاهی.

مثلاً من جناب محمدامین را دوست دارم و هزاران احساس مثبت برای‏ش قائل‏م؛
مستقل از اینکه معلم‏ه، مسئول هفته شهدا بوده، جهادی‏کاره یا هر چیز دیگه.
تا اینجاش رابطه‏ام باهاش شخصی‏ه.

یه بزرگواری تو جهادی «تنگ ارم» برازجان بوشهر (گمان‏م سال 84) بود
که من ازش بشدت بدم میومد (به‏صورت شخصی)؛
ولی اون بنده خدا خیلی بهم لطف داشت.
یه شب تو حیاط نشسته بودم، اومد ماچم کرد و رفت مستراح!
حالا من سخت‏م بود که باهاش حتی بخوام احوال‏پرسی کنم
(خیلی بدجنس و حقه‏بازم، نه؟).

البته اون حس مزخرف بزودی از بین رفت
و مدت‏هاست که من هم ارادت شخصی نسبت بهشون پیدا کردم.

در مورد ایشون هم اون تنفر یا ارادت کاملاً شخصی بود
و ربطی به جای‏گاه‏ش نداشت؛
که از نظر جای‏گاهی بسیار محترم و باارزش بودند برایم.

یه پرانتز: (یه بحث مهم هم هست درباره‏ی روابط متقابل که الآن نظرم اون نیست؛
اینکه تو از یکی خوش‏ت میاد و طرف عین خیال‏ش نیست و بالعکس.)
یه پرانتز دیگه: (موافقید که با این نظریات آشفته خیلی به مطالعات روان‏شناسی نیاز دارم؟)

نکته‏ی مهم اینه که اولویت هر کدوم از این نوع روابط تو زندگی کجاست.

یه مثال جدی‏ش تو بحث سیاسی‏ه.
می‏گیم نباید گرایش حزبی داشته‏باشیم.
یعنی نباید به اشخاص و اسامی دل‏بستگی داشته‏باشیم.
ولی باید به عقاید و عمل‏کردها وابستگی داشت، وگرنه می‏شیم «همج الرعاء».

پس رابطه‏ی حمایتی شخصی در سیاست مذموم و رابطه‏ی حمایتی جای‏گاهی مطلوب است.

در روابط اجتماعی معمول هر دو نوع رابطه وجود داره؛
اما اغلب رابطه‏ی جای‏گاهی اولویت داره و حتی رابطه‏ی شخصی حرمت!
مثلاً رابطه‏ی شخصی استاد و دانشجو در حیطه‏ی کلاس و تعلیم صحیح نیست.

*** نتیجه
شاید همه‏ی اینها رو گفتم که پشت‏وانه‏ی این نتیجه‏گیری باشه:
در جامعه رابطه‏ی بین جنس مخالف باید از نوع جای‏گاهی باشد؛ نه شخصی.

سخت‏ش اینه که اگه یه وقتی، خدای نکرده، زبون‏م لال،‏ روم به دیوار ...
رابطه شخصی شد چه کاری می‏شه کرد؟
(البته بدی این رابطه بیشتر از عبارات به‏کار رفته‏است.)

در اینجا دو نکته وجود داره:

000))) باید رابطه‏ی شخصی بین جنس مخالف تبدیل به رابطه‏ی جای‏گاهی بشه.
(اغلب بشدت و بتندی تا مؤثر باشه
و در مواقعی که دو طرف عاقل و جاافتاده باشند
می‏شه و بهتره که این فرایند بآرامی و نرمی و با پذیرش دو طرف صورت بگیره.)

000))) فکر می‏کنیم چه نسبتی از روابط شخصی ایجاد شده چیزی شبیه «عشق»ه؟
یا برای آدم‏های مجردی مثل من چقدر شانس ازدواج موفق از قِبَلِ چنین رابطه‏ای وجود داره؟

نکته اینجاست که برای آدم‏های مذهبی به‏دور از این‏گونه تجربیات
گاهی این روابط مهم‏تر از حد خودش جلوه می‏کنه
و حسابی باعث دردسره.

این هم یه حرف.

اما دوست بزرگواری بود که به واسطه‏ی چنین هراسی
براش خواستگاری‏رفتن هفت‏خوان رستم شده‏بود.
این هم که نیست.

* * *

ما ها یه زندگی معمولی داریم در جامعه
با یه سری خطوط قرمز عرفی و مذهبی.
یه سری وظایف، اهداف و رسوم زندگی هم داریم.
اینها همیشه خوب تنظیم نشده‏اند
و حتی در بهینه‏ترین شرایط هم آدم بناچار ممکن است
دچار روابط شخصی با اطرافیان بشه؛
از قیافه یه سیاست‏مدار خوشش بیاد و علی‏رغم عقل‏ش ده بار بهش رأی بده،
یا از قیافه یه ... خوشش بیاد و ... ،
یا بخاطر نمره‏ی کمی که از فلان استاد گرفته همیشه با بی‏انصافی بدش رو بگه.

اینها نوعی وابستگی است که به‏نظرم مذموم است.
مهم اینه که با عقل بتونیم از گذر این تعلقات شخصی
به روابط جای‏گاهی مشخص برسیم؛
ما همه‏ی انسان‏‏های روی زمین را دوست داریم مگر اینکه ... ،
ما همه‏ی مسلمان‏ها را دوست داریم و برادر خود می‏دانیم مگر اینکه ... ،
ما برای همه‏ی شیعیان آرزوی عاقبت بخیری می‏کنیم،
ما همه‏ی زحمت‏کشان دل‏سوز و بی‏مدعا را دعا می‏کنیم،
همه‏ی خیّران، معلم‏ها، اهالی جهاد، رزمنده‏ها، سیدها و خانواده‏ی شهدا را دوست داریم،
از هر کس (حتی نزدیک‏ترین کسان‏مان و بخصوص خودمان) بدی سر بزند بدمان می‏آید،
به همه سلام می‏کنیم و به همه جواب سلام می‏دهیم بهتر از سلامی که شنیده‏ایم مگر ... .

این مگرها هم اگه شخصی شد بده و اگر جای‏گاهی باشه بجا.
دعای ماه رمضان (اللهم ... کُلَّ ...) یادمان هست؟

2-
این شعرها و بسیاری دیگر از کارهای ایشان بسیار دل‏نشین‏اند:
«

یک عمر تو زخم‏هایمان را بستی           هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می‏رسد آقا جان!       ما تازه به یادمان می‏آید هستی!

 ***

هم چاه سر راه تو باید بکنیم                  هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می‏خوانی؟      داریم رکورد کوفه را می‏شکنیم

 ***

هر روز به ما اگر که سر هم بزنی               بر ریشه‏ی خواب ما تبر هم بزنی
آقا تو که خوب می‏شناسی ما را            زنگ در خانه را اگر هم بزنی...»
یا صاحب الزمان...

یاعلی


نظرات پست «رابطه‏ی شخصی و جای‏گاهی»

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/5:: ساعت 3:0 عصر

سلام.

جناب پارسی‏بلاگ می‏فرمایند که بیش از 30000 حرف رو نمی‏تونند تو یه پست بگذارند. لذا این پست جهت تبادل نظرات اون پست اصلی اضافه شده و بعد از اون نمایش داده می‏شه.
- - - - - -
ان‏قدر نظرات جالب و مفیدند که ترجیح می‏دم خیلی‏شون بیان تو متن پست.

جناب «ره‏سپار» فرموده‏اند:

«...2.بله، گاهی رابطه شخصی و جایگاهی که نسبت یه افراد پیدا می‏کنیم بسیار متفاوت‏اند. البته دلیلی هم نداره که یکسان باشن. چرا که خواستگاه این دو با هم فرق می‏کنه.

رابطه‏ی شخصی بیشتر از یه هم‏حسی روحی نشأت می‏گیره. به کسی احساس نزدیکی می‏کنی که احساس می‏کنی نوای روحت رو می‏شنوه و کاملاً اون رو درک می‏کنه. یه کسی که انگار ناگفته، تمام حرف‏های دلت رو می‏خونه و سیر روحی‏ش بسیار به تو شبیه‏ه. تو این رابطه تو اصلاً اون آدم رو ارزش‏گذاری نمی‏کنی، خوبی‏هاش رو نمی‏شمری تا بهش نمره بدی و اگه نمره‏ی بالایی آورد احساس کنی که درکت میکنه! تنها مزیتی که اون نسبت به سایرین داره اینه که نوایی روحانی بین تو و او وجود داره و خوب می تونین همدیگر رو معنی کنین.

3.اما تو رابطه‏ی جای‏گاهی فرق می‏کنه. تو می‏بینی یه آدمی خیلی خوبه، کارهای خیلی مفیدی هم انجام داده و کلاً انسان شریف و مثبتی‏ه. گرچه که شاید ارتباط روحی با او برقرار نکرده‏باشی.

4.این برای این‏ه که فرق هست بین احترام و دوست‏داشتن. ما تو دوست‏داشتن به تفسیری از روح دست می‏یابیم و اگر اون ترجمان با ترجمان روح ما شبیه باشه، دوست‏داشتن اتفاق می‏افته. حتی ممکنه یه آدمی خوبی‏های بی‏حد و حصری نداشته‏باشه اما ما او  رو دوست بداریم. اما خوب احترام بیشتر با برشمردن نیکی‏ها رابطه داره. چیزی که اصلاً تو دوست‏داشتن مطرح نیست.

5.ما تو فرایند دوست‏داشتن مثلاً قرار نیست آدم‏ها رو برای بهشتی یا جهنمی‏شدن بسنجیم و هرکی بهشتی‏تر بود رو بیشتر دوست بداریم. دوست‏داشتن به نظرم به شباهت‏های پایه‏ای فکری و روحی برمی‏گرده تا به درجه‏ی خوب‏بودن فرد مقابل. به درک شبیه‏ی که آدمها از دنیای اطراف و مسایل مهم روحی و فکری‏شون دارن.
اگر بخوام خلاصه بگم اینه که دوست‏داشتن برپایه‏ی شباهت‏ها و تفاوت‏های حسی و روحی و معنوی و فکری‏ه، نه بر پایه‏ی کارهای بد و خوبی که یه نفر کرده (همون بحث جهنم و بهشت).

6.نمی‏خوام بگم دوست‏داشتن بی‏دلیل اتفاق میفته؛ یه لحظه است و تو کاری‏ش نمی‏تونی بکنی! می‏گم که دلیل داره، یه دنیا دلیل پشت‏ش‏ه. یه دنیا شباهت روحی، شباهت فکری، هم‏حسی و... . اما نمره‏دهی اصلاً پشت‏ش نیست. دوست‏داشتن فراتر از نمره‏دادن به آدم‏ها اتفاق می‏افته. اما اونقدر دلایل جدی پشت‏ش‏ه که با توجه به اینکه کی رو دوست داری حتی خودت رو بهتر می‏تونی بشناسی و این خیلی جالب‏ه.

7. چیز جالبی که تو تفاوت این دو هست این‏ه که تو رابطه‏ی جای‏گاهی تو خوبی‏های یه نفر رو می‏شمری و بعد نمره‏دهی می‏کنی (ناخودآگاه). اونوقت براش احترام قایل می‏شی (یا نمی‏شی). اما تو رابطه‏ی شخصی و دوست‏داشتن، تو بعد از اینکه کسی رو دوست داشتی تازه دری از خوبی‏های نو به روت باز می‏شه. تازه یه سری خوبی‏ها رو می‏شناسی و برات معنی می‏شن. دری تازه از عالم معنا به روت گشوده می‏شه.

8. تو رابطه با جنس مخالف هم همین‏طوره. اگر فرد مجرد باشه به‏نظرم حق داره که عشق رو تجربه کنه! و این گناه نیست... . گرچه که باید این احساس به‏سمت غیر گناه‏آلود هدایت بشه. و چون بالاترین شکل دوست‏داشتن (از نوع زمینی‏اش) در این شکل اتفاق می‏افته، بسیار باعث رشد معنوی انسان می‏شه. و اتفاقاً انتخاب باید کسی باشه که بشه این احساس رو باهاش داشت، و در غیر این صورت در آینده گناه‏های نابخشودنی اتفاق می‏افته. و البته تأکید می‏کنم منظورم پیش‏بُرد احساس به طریقی خلاف رضایت پروردگار نیست. فقط می‏گم این احساس بد نیست، و دلیلی نداره آدم‏ها جلوش رو بگیرن... .

11. این رو هم بگم که اصلا قبول ندارم که آدم‏های مذهبی در این مورد خطاکارند و بی‏تجربه! اگر مذهبی‏بودن با درک حقیقی مذهب توأم باشه، باعث لطافت روحی و درک عمیق و فوق‏‏العاده روحانی از مسایل می‏شه. اصولاً اینجور آدم‏ها احساس رو بسیار بهتر از سایرین درک می‏کنند و صحت یا عدم اون بهتر براشون قابل تشخیص‏ه.
اصولاً اینگونه افراد مذهبی باز هم به‏دلیل همون درک معنوی و روحانی بالا، در زندگی ارزش زیادی برای احساس درست قایل‏اند و نمی‏تونن اون رو نادیده بگیرن. چرا بعضی از ما مذهب رو با احساس عمیق روحانی‏داشتن در تعارض می بینیم؟
خدا سرچشمه‏ی عشق و محبت‏ه و اگر مذهب ما درست باشه، از اونجایی‏که از جام محبت او سیراب‏تریم، کلاً درک معرفتی و احساسی‏مون هم نسبت به سایرین بالاتره. مذهبی‏ها در این زمینه کم‏خطاتر و باتجربه‏ترند! اونها محبت عمیق خداوند رو بیشتر تجربه کرده‏اند و دوست‏داشتن رو بهتر از سایرین می‏شناسند...»

 

+++ عرض کنم که نکات خیلی جالب و بجایی بود که در این متن مستقیم به اون اشاره نشده‏بود. منتها حرف سر اولویت و درستی اعمال دوستی و محبت عاطفی در روابط سیاسی، اجتماعی، تعلیمی، جنس مخالف و مانند آن است.

جناب «خصوصی» هم -که برای علنی‏شدن برخی از قسمت‏های نظرات‏شون اجازه فرموده‏اند- این طور گفته‏اند:

«بنده اصولاً  سعی می‏کنم از کسی بدم نیاد (البته بعضی از آدم‏ها ... آره). اگه از نظر عقاید و شخصیت باهاش کنار نیام خوش‏م نمیاد هیچ‏گونه ارتباطی برقرار کنم، نه جای‏گاهی و نه شخصی... . مگر اینکه دیگه اجبار باشه اون هم بندرت... .
با روابط اجتماعی هم صددرصد موافق‏م... (رابطه‏ی جای‏گاهی اولویت داره و حتی رابطه‏ی شخصی حرمت!)
در مورد رابطه با جنس مخالف هم غیر این نباید باشه... توی دین هم اشاره شده...

اما رابطه‏ی بنده؛ سعی می‏کنم با جنس مخالف یه رابطه‏ی خوب، در عین حال جای‏گاهی و فقط در حد کار و امور ضروری باشه... (البته شامل رودررو یا فیس‏توفیس) (محض ریا)
اما بنده به کرات دیدم که جای‏گاهی مبدل به شخصی شد!!! (البته به قول خودتان با همان رو به دیوار و ... ) که  اگه شامل همین صحبت شما که باید دو طرف عاقل باشن، بخیر بگذره... . اما اگه عقل جاش رو به دل نده.
جدی میگم، بعضاً دیده می‏شد چیزی شبیه عشق یا خودش حاکم می‏شه و بعدتر هم ازدواج، که درصد نگرفتم ببینم راضی و موفق‏بودن یا خیر. بنده از شانس شما هم بی‏خبر هستم..!! و اون به خودتون و عقایدتون مربوطه...
و بسیار این نکته رو قبول دارم که برای بچه‏های مذهبی دردسرساز شده و بعضاً ضربه‏خوردن... بماند که بحثی جداست... .

اما اگه قراره رابطه‏ای به ازدواج منتهی بشه، بنده فکر میکنم در همون زمان رابطه‏ی جای‏گاهی باشه مؤثرتره تا به شخصی منتهی بشه...

اما بنده با هر دو ارتباطی که منتهی به ازدواج بشه مخالف و فقط همون طوری که خودم می‏دونم درسته... (محرمانه)

با جمع بندی انتهای فرمایشتون کاملا موافق و نظری ندارم...
در ضمن بسیار مواردی پیش اومده که اصلاً با شخصیت طرف‏م تو برخوردهای اولیه خوش‏م نیومده و بعداً شده دوست صمیمی بنده...

شعرتون هم بسیار قشنگه....و اگه یه کم تأمل کنیم باید با دو دست مبارک بر سر بکوبیم...»

 

+++ بسیار خوب. البته شعر که مال جناب «جلیل صفربیگی»ه، یه معلم ریاضی که از طریق یکی از دوستان با وب‏لاگ‏شون آشنا شدم.

 

اما نظرات تکمیلی جناب «ره‏سپار»:
«... 2.خوب مسئله اینه که تو اون روابطی که وظیفه‏ی ما خارج از دوست‏داشتن تعریف می‏شه (مثل روابط سیاسی و تعلیمی) در حد ممکن دوست‏داشتن وارد نشه. گرچه بعد از اعمال کامل وظیفه، دوست‏داشتن در این روابط نیز رخ‏نمایی خواهد کرد و این هم اصلاً بد نیست.
مثل اینکه معلم باشی و برای همه‏ی دانش‏آموزان کاملاً دل‏سوزانه وظیفه‏ات رو انجام بدی. اما یکی‏شون رو که بیشتر دوست داری تا 10 سال بعد هم باهاش در ارتباط باشی و باهاش وارد فضای دوستی تازه‏ای بشی. در حقیقت تو به اون رابطه‏ی جای‏گاهی لطمه‏ای نزده‏ای و کم نگذاشته‏ای. بلکه از دل اون رابطه یک رابطه‏ی دوستی تازه متولد شده.
3.نمی‏دونم چرا.. براستی نمی‏دونم چرا؟.. احساس و دل یک نعمت الهی است و یک سلاح تمام و کمال. یک دریچه است برای شناخت. همون‏طور که عقل، همون‏طور که تفکر، و چه بسا کارآمدتر از اونهاست. چرا باید فکر کنیم که اونجایی که پای احساس به میان میاد احتمال خطا بیشتر میشه؟؟؟
چرا باید فکر کنیم اونجایی‏که قراره از یک دریچه‏ی شناختی دیگر هم علاوه بر قبلی‏ها استفاده کنیم، داریم بر خطای خود می‏افزاییم؟؟؟
درسته که آمار نگرفتیم از ازدواج‏هایی که همراه با عشق بوده؛ اما آیا از ازدواج‏هایی که بدون عشق بوده آماری گرفته‏ایم؟!
این اطمینان از نکوبودن تعطیلی احساس از کجا ناشی می‏شه؟ من هم دیده‏ام و قبول دارم در این زمینه خطا شده، ضربه پیش اومده، اما وقتی می‏خواهیم یه مسأله رو بررسی کنیم این درست نیست که پارامترهای دیگر رو درنظر نگیریم و تنها با وجود یک پارامتر قضاوت کنیم و نتیجه بگیریم.

4. اون احساسی که به خطا میره چه ویژگی‏هایی داره؟ آیا هر احساسی محکوم به شکسته؟ آیا در دین از ما خواسته‏شده خلاف احساس‏مان عمل کنیم یا اون رو نادیده بگیریم؟
اون احساسی که به شکست می‏رسه احساسی است که دوامی در اون نیست. احساسی که ریشه‏ای درست نداره و بر بنای محکمی سوار نشده. هر چقدر که یک انسان از لحاظ شناختی که از خودش و جهان داره رشد بیشتری کرده‏باشه، معرفت‏ش عمیق‏تر باشه، احساس‏ش هم درست‏تر و اصولی‏تر می‏شه. انگار که عقل و احساس او به یه چیز گواهی می‏دن.

5. احساس و دل هم مثل تمام نعمات دیگه می‏مونه که می‏تونیم ازش به شکل درست یا نادرست استفاده کنیم و اصلاً وظیفه داریم حتماً استفاده کنیم، اما به شکل درست. قطعاً در جهان آخرت از تمامی نعمت‏هایی که به ما داده شده و چگونگی استفاده از اونها سؤال خواهد شد، از جمله دل و احساس. و قطعاً بهترین شکل استفاده از اینها تعطیل‏کردن‏شون نیست!!

6.در آغاز دوره نوجوانی احساس منشأ درستی نداره و بیشتر از غرایز نشأت می‏گیره و برای همین هم احتمال بی‏راهه‏رفتن‏ش بیشتره. در جریان رشد و بلوغ شخصیتی، معرفتی و فکری که در ادامه‏ی زندگی اتفاق می‏افته، احساس دارای جهت‏دهی‏های معنوی، معرفتی و عقلانی می‏رسه. تا جاییکه واقعاً از روی رشد احساسی یک نفر، میزان بلوغ فکری‏ش رو می‏تونی تشحیص بدی. و تا این حد رابطه‏ی مستقیم بین‏شون ایجاد می‏شه.
در این حالت عقل و دل بر یک چیز گواهی می‏دن. نه اینکه احساس برای بروز از عقل بخواد اجازه‏ای بگیره! بلکه این تأثیر و تأثر به‏صورت کاملاً درونی اتفاق می‏افته. یعنی احساس ایجاد می‏شه، بدون کسب اجازه از عقل! اما وقتی روی اون موضوع عقلانی می‏اندیشی، درمیابی که احساس‏ت واقعاً درست می‏گفته و به‏اش حق می‏دی!
عین همین مسأله در عرفان هم هست. اینگونه نیست که عرفا از لحاظ عقلانی نتونن خدا رو قبول داشته‏باشن و به ناچار به دل رو آورده‏باشن! بلکه اونها مرحله‏ی شناخت عقلانی رو پشت سر گذاشته‏اند و این ادراک دل‏محورانه به منزله‏ی تعطیلی قوه‏ی عقلانی اونها نیست.»

+++ قسمت 2 کاملاً قبول‏ه.
در مورد قسمت 3 (که تا حد زیادی مربوط به انتخاب و ازدواج‏ه) قبلاً صحبت کردیم؛ اطمینان به احساس و دل تنها با اطمینان به ایمان و تقوی قابل قبول‏ه. اگه کسی ایمان و تقواش کامل‏ه که بسم الله. وگرنه عقل و تجربه باید به‏عنوان محک بیان کمک. گاهی (شاید هم اغلب) احساس و دل کورمان می‏کند، می‏گوییم این‏گونه نشه.
یه راه حل مشخص پیشنهاد می‏دیم: اگه احساس گفت نه، حرف‏ش خیلی قابل پذیرفتن‏ه. ولی اگه گفت آره باید با عقل و تجربه هم سنجید. (می‏گیم وقتی رفتی خواستگاری و خوشت نیومد (به دل‏ت نشست) خودت رو شل کن؛ اگه می‏شه اصلاً صحبت نکن و اگه یه ذره حس می‏کنی ممکن‏ه ناراحتی به‏بار بیاره شل و ول صحبت کن که طرف خودش پشیمون شه. اگه خوشت اومد یکی یکی معیارها رو چک کن. هر وقت خورد تو ذوق‏ت ول کن؛ ولی اگه خوشت اومد وسواس به خرج بده تا خوب انتخاب کنی.)

در مورد بقیه در کل موافق‏م. اما بحث دقیقی وجود داره که «ادراک دل‏محورانه حجت نیست.» و این همون مشکلی‏ه که ما با عرفا داریم. حضرت صاحب(عج) ما رو به راویان حدیث و فقهای با شرایط آنچنانی ارجاع داده‏اند («امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة‌الله» و «من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه؛ فللعوام أن یقلّدوه»). تو اگه ایمان و تقوات کامل‏ه، حرف دل‏ت فقط برای خودت حجت‏ه؛ بخصوص اگه با عقل تعارض داشت. اگه ایمان و تقوات کامل نیست، باز هم دل راهنما هست، اما حجت نیست، نه برای خودت و نه برای دیگران.


<      1   2   3      >


بازدید امروز: 51 ، بازدید دیروز: 124 ، کل بازدیدها: 470694

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ