سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور هم خوش می‏گذره

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/1/11:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

1- روز بعد باخت ایران به عربستان این رو نوشتم:

می‏گویند طرف‏داران آقای احمدی‏نژاد عوام‏اند و بقیه روشن‏فکر!
یعنی اصلاً معیار سطح فکر مردم ایران رأی احمدی‏نژاد خواهد بود.

اینجاست که آدم معنای اعتماد به‏نفس رو می‏فهم‏ه؛
یعنی می‏بینه که آدم‏ها چه‏طور بلدند فرافکنی کنند.

گمان‏ام همه‏مون هم شاهد مثال‏هاش رو به‏وفور دیدیم،
این هم دو نمونه (پیام‏ک) آخرش بعد باخت ایران به عربستان:

«تقصیر احمدی‏ه نه علی جون»

«به پا قدم احمدی‏نژاد ایران باخت»

به دومی جواب دادم که:
«سلام. بهانه خوبی‏ه. سال نو مبارک»
یه چیزی تو این مایه‏ها جواب داد که:
شاید به این بهانه دادمون رو از دست‏اش بگیریم!

خدا رو شکر که این همه منورالفکر داریم.

2- فرداش این به ذهن‏ام رسید:

اخبار می‏گه که جلسه هیئت دولت درباره باخت ایران بحث کردن!
خدایا امان از این شلختگی مملکت.
جناب کفاشیان مربی رو عزل کردند.
این هم شد حمایت؟ امنیت شغلی؟
این‏جوری سنگ رو سنگ بند می‏شه.

شماره 1 رو پس می‏گیرم.
یاد تغییرات دفعی و بی‏حساب و کتاب دولت تو سال‏های اخیر می‏افتم؛
تغییر ساعت، تعطیلات عید فطر، تغییر سود بانکی تو فرودگاه و امثال‏هم.

3- خبر دیگری شنیدم که نظرم کمی متعادل شد.

دولت امریکا به جنرال موتورز و کرایسلر فشار آورده
که اعلام ورشکستگی کنند.
به جنرال موتورز هم گفته که مدیر عامل‏اش رو عوض کنه.

بله، با این حساب ظاهراً همه جای دنیا آسمون همین رنگ‏ه.

پس حرجی به دکتر و دولت ایران نیست.
حرجی هم به طرف‏داران و مخالفین احزاب و گروه‏های سیاسی.

نتیجه‏گیری اخلاقی:
هم‏چنان همگی دور هم‏ایم.
کسی لازم نیست از رخت‏خواب پاشه کاری کنه!

یا علی

- - - - - -
دوست بزرگ‏واری ظاهراً در مورد 1 نظر داده‏اند که:
«گیره دیگه... یحتمل سقف خونه‏مون هم چکه کنه تقصیر دولت و احمدی نژاد و غیره است... متأسفانه رایج شده...»


ده‏خدا

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/21:: ساعت 2:31 عصر

سلام.

این ای‏میل رو دوستان مختلف چندبار برام فرستادند، گفتم اینجا هم بذارم‏اش. شرمنده اگه تکراری‏ه.
- - - - - -

پاسخ استاد علی اکبر دهخدا به دعوت رییس اداره اطلاعات سفارت آمریکا
برای مصاحبه با رادیو صدای آمریکا

«جناب آقای سی. ادوارد. ولز،
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا

نامه مورخه 19 دیماه 1332 جناب‏عالی رسید و از اینکه این ناچیز را لایق شمرده‏اید که در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک، شرح حال مرا انتشار بدهید متشکرم.

شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیوهای ایران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته‏اند. اگر به انگلیسی این کار می شد، تا حدی مفید بود؛ برای اینکه ممالک متحده آمریکا، عده‏ای از مردم ایران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود و به عقیده من نتیجه ندارد.

و چون اجازه داده‏اید که نظریات خود را دراین باره بگویم واگرخوب بود، حُسن استقبال خواهید کرد، این است که زحمت می‏دهم:

بهتر این است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا به زبان انگلیسی، اشخاصی را که لایق می‏داند، معرفی کند و بهتر از آن این است که در صدای آمریکا به زبان انگلیسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسیا مملکتی به اسم ایران هست که خانه‏های قراء و قصبات آنجا، در و صندوق‏های آنها قفل ندارد، و در آن خانه‏ها و صندوق‏ها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قریه، از زن و مرد به صحرا می‏روند و مشغول زراعت می‏شوند، و هیچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.

یا یک شتردار ایرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نیست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ایران می‏آید و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران یا ابریشم برای صد فرسخ راه حمل می‏کند و نصف کرایه را در مبداء و نصف دیگر آن را در مقصد دریافت می‏دارد، و همیشه این نوع مال‏التجاره‏ها سالم به مقصد می‏رسد.

و نیز دو تاجر ایرانی، صبح شفاهاً با یکدیگر معامله می‏کنند و در حدود چند میلیون، و عصر خریدار که هنوز نه پول داده است و نه مبیع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می‏کند، مع‏هذا هیچ‏وقت آن معامله را فسخ نمی‏کند و آن ضرر را متحمل می‏شود.

اینهاست که از این گوشه آسیا شما می‏تواند به ملت خودتان اطلاعات بدهید، تا آنها بدانند در اینجا به‏طوری که انگلیسی‏ها ایران را معرفی کرده‏اند، یک مشت آدم‏خوار زندگی نمی‏کنند، و از طرف دیگر به فارسی، به عقیده من خوب است که در صدای آمریکا، طرز آزادی ممالک متحده آمریکا را در جنگ‏های استقلال، به ایرانیان بیاموزید و بگویید که چگونه توانسته‏اید از دست استعمار خلاص شوید؟ و تشویق کنید که واشنگتن‏ها و فرانکلن‏ها در ایران، برای حفظ استقلال از همان طرق بروند.

در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم می دارد.»

این هم نامه دعوت:

«( آرشیو: دنیای ما)
 19 دیماه 1332؛        خیابان ایرانشهر، فیشرآباد، تهران

آقای محترم- صدای آمریکا درنظر دارد برنامه‏ای از زندگانی دانش‏مندان و سخن‏وران ایرانی، در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک پخش نماید. این اداره جناب‏عالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی برگزیده است. درصورتی که موافقت فرمایید، ممکن است کتباً یا شفاهاً نظر خودتان را اطلاع فرمایید تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذ گردد.
ضمناً درنظر است که علاوه‏بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه‏ای نیز ازجدیدترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح می‏دهد که قطعه انتخابی سرکار، جدید و قبلاً در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد. چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب، نظری داشته باشید، از پیشنهاد سرکار حُسن استقبال به‏عمل خواهد آمد.

با تقدیم احترامات فائقه
سی. ادوارد. ولز؛ رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا»

یا علی


نمایش عمومی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/9:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

* نمی‏دونم نشون‏دادن قیافه خانم‏هایی که
تو یه مراسم مذهبی عمومی شرکت کرده‏اند
به شکل درشت و با تأمل
تو تلویزیون چه توجیهی داره.

خوب، اصلاً پرده و فاصله بین مردونه و زنونه رو بردارید دیگه.
اگه پرده و فاصله‏ای تو مجلس هست،
دوربین چرا هرجا دل‏اش می‏خواد باید بره؟

1- یه برنامه شبکه قرآن یا آموزش داشت با موضوع دینی؛
چندتا آقا و دوتا خانم محجبه، همگی جوان.
خودشون جوری نشسته بودند و رعایت می‏کردند که
زیاد یا اصلاً به‏هم نگاه نکنند و فقط حرف و فکر تبادل بشه
(برخلاف برنامه‏های دیگه‏ی تلویزیون).
حالا دوربین زوم کرده‏بود رو دماغ خانمه و تکون هم نمی‏خورد!

البته به‏نظر این زیاد مشکل نداره؛
چون این خانم‏ها اصلاً خودشون خودشون رو تو این موقعیت قرار داده‏بودند.

2- تو یکی از صحبت‏ها آقا دوربین رو خانم‏ها می‏چرخید،
بعضی‏ها خودشون رو پشت عکس قایم کرده‏بودند
و بعضی چادر رو صورت‏شون انداخته بودند.

یا تو این جلسه‏های سخن‏رانی که شبکه سه صبح‏ها ساعت 6 نشون می‏ده؛
خانم‏ه پشت‏اش رو کرده‏بود به جلسه که دوربین فیلم‏اش رو نگیره.

** متأسفانه شاید ما خودمون زیاد رعایت نگاه‏مون رو نکنیم،
(که با این وجود هیچ‏وقت هم نمی‏ریم پشت پرده‏ی زنونه هیئت رو دید بزنیم)
ولی می‏پرسم نمایش عمومی نباید از رفتارهای شخصی ما مبادی آداب‏تر باشه؟

یا علی


پرونده‏ی تدفین شهدای دانش‏گاه امیرکبیر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/5:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

در پاورقی پست 28 صفر 87 چیزهایی در مورد تدفین شهدا در دانش‏گاه امیرکبیر نوشته‏بودم. چون زیاد شد گفتم اینجا هم دوباره و مستقلاً بیاید. بنابراین نظرات آن پست هم اغلب مربوط به این پست می‏شوند.

قبل‏اش بگم که آلرژی حقیر نسبت به امیرکبیر فقط به این ماجرا برنمی‏گرده. بلکه هزارتا اتفاق مثل جهادی‏شون (جنجال تابستان اخیر)، برگزاری کنفرانس‏هاشون (به‏خصوص کنفرانس دانش‏جویی امسال)، درگیری‏های افراطی سیاسی‏شون، سخت‏گیری اساتیدشون (خدا رو شکر من داور امیرکبیری ندارم) و مانند آن مزید بر علت هستند. خدا احدالنّاسی رو به بلای این امیرکبیری‏ها دچار نکناد!!! البته استاد عزیزم هم امیرکبیری بوده و چندتا از دوستان خوب هم، که قاعدتاً استثنا هستند.
- - - - - -

+ نمی‏دونم چرا امروز بوهای خوبی از امیرکبیر به مشام‏ام نمی‏آد. ان‏شالله که شامّه مشکل داشته‏باشه و عاقب‏اش ختم بخیر شه. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 11 صبح)
الآن زنگ زدم به مجتبا، اونجا بود. نتونستم چیزی بپرسم. ولی ظاهراً اوضاع خوب بود. خدا رو شکر.

ساعت 9:23 صبح این پیام‏ک اومده:
«سلام. امروز تدفین شهدا تو امیرکبیره. الآن تماس گرفتند و گفتند که علاوه‏بر همه مخالفت‏ها، گروهی گفته به هر نحو ممکن، حتی آشوب، می‏خوان نذارن که تدفین شهدا انجام شه. الآن بچه‏های پای‏گاه مقداد و یه تعداد دیگه تو میدان ولی‏عصر(عج) هستند. ولی تعدادشون خیلی کم‏ه. از بچه‏های دانش‏گاه‏ها کمک خواستند. به هر تعدادی که ممکن‏ه.» (حالا به اشکالات نگارشی‏اش گیر ندید.)

بعدش هم یه پیام‏ک از بچه‏های بسیج فنی و یه پیام‏ک از شماره‏ی عجیب با شروع 1! که هردو مشابه همین بودند، ولی کلی‏تر.
ظهر هم دو سه تا ماشین آوردن دم نمازخونه که به‏جای دسته عزاداری ملت رو ببرن تشییع.
ان‏شالله که خیره. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 2 عصر)

پیام آقا:
«باسمه تعالی
شهیدان، جوانان مؤمن و فداکاری بودند که برای دفاع از کشور و ملت در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و به ویژه جوانان امروز مدیون شهیدان‏اند. ازخودگذشتگی آن پاک‏بازان بود که اسلام و استقلال و آزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نام آنان نشانه‏ی فداکاری به ارزش‏های والا است.
سلام خدا بر آنان.
سید علی خامنه‌ای»
(شما از این پیام چیزی در تأیید فرایند تشییع به این نحو برداشت می‏کنید؟)
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:22 عصر)

ایسنا ساعت 4:11 نوشته‏است که تشییع انجام شده. دکتر رهائی (رئیس دانشگاه)، دکتر کبکانیان (معاون پوهشی وزارت علوم) و یک مادر شهید صحبت کرده‏اند. فقط عده‏ای منتسب به طیف علامه تحکیم وحدت تجمعی کرده‏اند از باب اعتراض.
ظاهراً دوروز قبل هم مراسم استقبال برگزار شده +.
حالا باید خبرنامه امیرکبیر را دید. البته فیلتر است. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:30 عصر)

خبرنامه‏ی امیرکبیر سایت جالبی است. خبرهای‏اش را خوانده‏بودم ولی تو خودش نرفته‏بودم تا حالا.
عناوین اخبار را ببینید:
دانشگاه‏ها؛ اولین خبرش: » با ورود آیت الله خامنه ای به صحنه‏؛ بحران دفن شهید در دانشگاه بالا گرفت.
حقوق بشر؛ اولین خبرش: » یک عضو دیگر سندیکای واحد دستگیر شد.
زنان؛ اولین خبرش: » اعتراض کمپین بین المللی حقوق بشر و شیرین عبادی به اجرای حکم شلاق دو زن.
اجتماعی؛ اولین خبرش: » گسترش شپش در مدارس و کودکستان های تهران.(!!!)

شما خودتون ببینید که روی‏کرد چی‏ه دیگه.
دنبال اخبار تدفین می‏گردم. خبرهاش ساعت نداره که آدم بتونه حوادث رو دنبال کنه. اصلاً هم خبر دفن توش نیست. آخرین خبرش همون بحران قبل از تدفین‏ه؛ درحالی‏که ایسنا می‏گه تدفین تمام شده. حالا دارن چه سناریویی می‏نویسن معلوم نیست.

حالا قسمتی از آخرین خبر در مورد شهدا از خبرنامه امیرکبیر:
«در تحصنی که توسط شورای عمومی انجمن ‏اسلامی دانشگاه امیرکبیر و با حضور بیش از 500 تن از دانشجویان این دانشگاه در اعتراض به پروژه دفن “شهید” ‏در دانشگاه و “سوء استفاده از نام شهید” برای ایجاد “فضای خفقان” در دانشگاه برگزار شد،معترضین با طرح ‏شعارهای مختلف به مخالفت چند باره با این عمل پرداختند.آنان همچنین به بازداشت های اخیر دانشجویی از جمله ‏بازداشت حسین ترکاشوند، مجید توکلی، اسماعیل سلمانپور و کوروش دانشیارو ممنوع الورود شدن احمد قصابان، ‏سجاد ویس مرادی، علی اصغر سپهری و یوسف رشیدی به دانشگاه اعتراض کردند.»

(ظاهراً بیشتر دنبال خواسته‏های صنفی هستند تا تقدیس آرمان‏های شهدا). (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:50 عصر)

حالا که کار و زندگی رو گذاشتم کنار و به‏یاد گذشته و بعد از مدت‏ها رفتم تو سایت‏های خبری، این خبر رو هم ببینید:
«بعد از ظهر یکشنبه 4 اسفند 87، جوانی که خود را اهل کنگاور کرمان‏شاه معرفی می‌کرد، به دلایل نامعلومی خود را در دانشگاه تهران به آتش کشید. به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از شاهدان عینی، جوانی که خود را اهل کنگاور معرفی می‌کرد و از مشکلاتی به تنگ آمده بود، پس از آن ‌که یک شیشه الکل صنعتی روی خود خالی کرد، در برابر دیدگان حیرت‌زده دانشجویان و در جلو کتابخانه مرکزی دانشگاه، خود را به آتش کشید. شاهدان این حادثه، ساعت وقوع آن را 15:30 گزارش کرده‌اند.» +.
این خیلی برام جالب بود که همون روز بعد از مدت‏ها ساعت 11 صبح کتاب‏خونه مرکزی بودم و تا 2 عصر هم دانش‏گاه پایین. خوب شد زودتر کارم تموم شد. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 5:7 عصر)
نکته جالبی که هست بقیه سایت‏ها مثل تابناک و ایرنا هم تا حالا خبر نهایی تدفین رو اعلام نکرده‏اند. راستی اینها هزاربار خبر رو بالا پایین می‏کنن تا به قبای کسی برنخوره و بعد می‏ذارن‏اش تو سایت؟

ایرنا ساعت 15:07 خبر نهایی رو گذاشت. ظاهراً نماز رو آقای محمدیان رئیس نهاد اقامه کرده‏اند. خبر صحبت‏های آقای کبکانیان (فقط همین رو، نه هیچ اطلاعات دیگه‏ای) رو هم 16:23 گذاشته‏بود.

اما ظاهراً ایکنا از ایرنا زرنگ‏تره. تو خبر ایکنا که 16:55 اومده یه چیز اضافه‏تر هم هست:
«حسینی قائم مقام وزیر علوم که به نمایندگی از وزیر در این مراسم حضور یافته بود، گفت: یادگاران دفاع مقدس ستارگانی هستند که به تعبیر مقام معظم رهبری شب‌زدگان را از دچار‌شدن به دامن اومانیسم نجات می‌دهند.»
در این خبر صریحاً حرفی از اعتراضات نیست، اما تحلیل انتهای‏اش جالب است:
«در جریان تدفین شهدا برخی می‌گفتند اینان اهل گریه‌اند و دانشگاه را با شهدا چه‌کار؟
باکی نیست، بگذار ما را اهل گریه بدانند و نیز متحجر تاریخ، آیا جز این است که امام شهیدان گفت: گریه‌ ما بر سید‌الشهداء(ع) زنده‌ نگه‌داشتن نام اوست. اگر اشکی می‌ریزیم نه در مظلومیت و غربت شهدا که آنان نیازی به اشک ما ندارند بر دل و احوال خویش می‌گرییم که از آنها جا مانده‌ایم. و شهدا را نباید در قبرستان‌ها خاک می‌کردیم جای آنها در دل ماست.
امروز مادرانی آمده‏بودند که هنوز فرزندان‏شان را نیافته‌اند و در بدرقه‏ی این شهدا زمزمه می‌کردند وقتی به جبهه رفتید قدرت در بازوانتان بود ولی امروز چرا سبک‌تر از قنداق بچگی‏تان شده‌اید. براستی مادران شهدا شیر غیرت را به آنها دادند تا فردا مقابل حضرت زهرا و زینب شادمان باشند.
مراسم تشیع و تدفین شهدا به پایان رسید ولی یادمان باشد شهدا و امام شهدا را فراموش نکنیم که ظلم است فراموشی آنها.»

شاید چیزی که دل من را سوزاند، اینکه امروز هم نرفتم امیرکبیر، این بود که
دیروز خدا زد تو سرم و رفتم دانش‏گاه پایین. واقعاً حس کردم که از خاطره‏ی حضور پرشور آن روز تدفین، یک سکو مانده که روی‏اش و پشت به شهدا زمانی دو دختر کم حجاب و زمانی یک آدم ریشوی تسبیح به‏دست می‏نشینند. بقیه اوقات هم شهدا بدون مشتری‏اند. حتی گاهی روی‏ام نمی‏شد برم نزدیک که برای‏ام فاتحه‏ای بخوانند. نمی‏گویم چه باید بکنیم و چه نه. فقط مبهوت‏ام از بی‏معرفتی خودم که در همین‏اش زاییده‏ام. نمی‏دونم. اگه واقعاً هیچ کار فرهنگی زیرساخت نمی‏خواد و می‏شه مثل خشت همه‏چیز رو روی هم چید، سنگ‏فرش خیابون‏ها رو بکنیم یه چیز مقدس، ببینیم چه مؤلفه‏ی فرهنگی- مذهبی‏مون بهتر می‏شه. جز اینکه رکورد سرعت وارونه‏کردن پوستین اسلام رو می‏شکونیم؟ و مسابقه‏ی سبقت شعار از شعور رو برنده می‏شیم؟
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 17:43)
آخرین خبری که تو خبرنامه امیرکبیر دیده می‏شه اینه:
«طبق گزارشات رسیده بعد از این اعتراضات و ادامه آنها که با برخورد شدید نیروهای داخل دانشگاه اعم از انصار، نیروهای انتظامی، انصار حزب الله که از صبح روز دوشنبه در دانشگاه مستقر شده بودند، نیروهای بیرون دانشگاه که از دانشگاه تهران به پلی تکنیک لشکرکشی کرده بودند به دانشگاه رسیدند و از ساعت 12:30 درگیری ها به شدت افزایش پیدا کرده است.»
یعنی لااقل مال پنج ساعت قبل. گمان کنم فیلتر خبرهای اونها بیشتر از سایت‏های دولتی‏ه. ان‏قدر خبرها رو بالا پایین می‏کنن که همه‏چیز به‏نفع‏شون بشه.
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 18:00)

تو نمازخونه یه نشریه به نام «ره‏جو» بود که ظاهراً بچه‏ها از امیرکبیر آورده بودن‏اش. درباره‏ی شبهات تدفین بود.

یکی از بزرگ‏واران تو نظرات این‏طور نوشته‏اند:
«اون روزها (زمان امام مجتبی(ع)) نبودم، اما یاد شهادت امام حسن(ع) افتادم و اینکه همون اتفاق‏ها همچنان در تاریخ داره تکرار میشه...
هنوز جهل و بغض دوستان نادان و دشمنان بدخواه ... و هر روز صدای اعتراض ما خاموش و خاموش‏تر می‏شه.»
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 19:00)
روزهای آخر صفر دعای‏مان کنید. یا حسین شهید

و همان بزرگ‏وار در ادامه فرموده‏اند که:
«در جامعه‏ای که پر از شعارهای به فعلیت درنیامده است، افزودن شعاری بر شعارها، و قالبی بر قالب‏ها، تنها شهر رو به نام ارزش‏های فراموش‏شده آذین می‏کنه. حال آنکه درد اجتماع ما ندانستن این نام‏ها نیست، نشناختن آنهاست.»
(سه‏شنبه 6 اسفند 87؛ 5:00 عصر)

این پست را هم از دید یک شاهد ماجرا ببینید. (چهارشنبه 7 اسفند 87؛ 10:50 صبح)

(پنج‏شنبه 8 اسفند 87؛ 11:00 شب)
1- این پست سید آرش رو ببینید. به‏نظر استدلال قوی نیست، اما قابل تأمل‏ه. حداقل ما رو برای زمینه‏سازی توجیه می‏کنه.

2- در جلسه‏مان تحلیل‏ها مختلف بود. حسین ش. ناراحت بود که از یه مفیددویی یه‏سال کوچک‏تر کتک‏کی خورده؛ درحالی‏که کاملاً بین مخالف‏ها نایستاده‏بوده! یکی می‏گفت هفتاد و چند نفر رو گرفتن که فقط وضعیت سی و خورده‏ای‏شون معلوم شده. بقیه هم از درگیری‏ها و شعارها می‏گفتند. یکی هم می‏گفت که مسخره‏بود وقتی پیام آقا پشت قضیه است اعتراض کنند. یکی هم می‏گفت آقا شب قبل‏اش رفته‏بودند اونجا. والله اعلم.

3- یه فیلم مستندمانند بعد ظهر شبکه دو نشون داد. اول یه لحظه فکر کردم که چه‏طور می‏شه، خدا عزتی به اینها داده که برای پنج نفرشون، این همه آدم اومده تشییع. دوم کارگردان ان‏قدر گزیده و بریده‏بریده عمل کرده‏بود که تابلو بود قضیه به این راحتی‏ها نبوده. حتی صدای مراسم هم پخش نمی‏شد و از صدای مداحی استودیویی استفاده شده‏بود.

4- یه‏بار دیگه موضع خودم رو تو این قضیه بگم؛
در مورد اینکه از همه‏جا پاشیم بریم امیرکبیر یا هرجای دیگه که تو مقابله با مخالفین دربیایم موافق نیستم. چون برای هرجایی باید آدم‏های همون‏جا دل‏سوزی کنند. بعد از تدفین هم آدم‏های همون‏جا باید بار حضور شهدا رو به‏دوش بکشند و حرمت‏شون رو حفظ کنند. اگر هم واقعاً مخالفین زیادند باید ان‏قدر کار کرد تا این مشکل قبل تدفین حل شه.
نکته بعد هم کار فرهنگی و زیرسازی یه همچین حرکتی‏ه که باید درنظر گرفته‏شه. باید بفهمیم شهدای مدفون قراره چه نقش فرهنگی و سازندگی روحی و عقیدتی تو دانش‏گاه ایفا کنند.
نکته دیگر هم این موضوع‏ه که ممکن‏ه بگویند این فضولی‏ها به ما نیامده و برادران بزرگ‏تر سپاه و امثال‏هم می‏دانند چه برنامه و زیرساختی لازم است. پس دانش‏جو پشم دیگه. یه فرهنگ و عقیده‏ی تحمیلی و بخش‏نامه‏ای. خوب، سربازها رو از پادگان‏ها بیارید. انقلاب هم لابد کودتا بوده دیگه، مردم توش هیچ‏کاره بودند.

یا علی

(پنج‏شنبه 15 اسفند 1387؛ 10 صبح)
امروز دو تا وب‏لاگ در مورد رخ‏دادهای امیرکبیر دیدم. بسیار خوب مسائل را از نزدیک نقل و تحلیل کرده‏اند. از هر دو طرف هم بحث شده. این لینک‏ها را ببینید: + و ++ و +++ و ++++.


عصر ما، تکلیف ما

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/26:: ساعت 12:11 صبح

سلام.
اینها رو تو ایام جنگ غزه انتخاب کرده‏بودم. شاید الآن اون جلوه رو براتون نداشته باشه. ولی واقعاً حرف امام(ره) یه چیز دیگه است. بیش‏از 360 کلمه نیست!
- - - - - -

«ما در عصری زندگی می‏کنیم که مقدرات ملت‏های در بند مظلوم،
به‏دست مشتی جنایت‏پیشه که خوی سبعیت بر آنان غالب است، می‏باشد.
دنیا در عصر ما و عصرهایی نظیر آن،
مبتلا به حکومت‏هایی بوده‏است که جز قانون جنگل
در آن حکومت نمی‏کند.

ما در عصری هستیم که جنایت‏کاران به‏جای توبیخ و تأدیب،
تحسین و تأیید می‏شوند.

ما در عصری به‏سر می‏بریم که سازمان‏های به‏اصطلاح حقوق بشر،
نگهبان منافع ظالمانه‏ی ابرجنایت‏کاران و مدافع ستم‏کاری آنان و بستگان آنان هستند.

ما در منطقه‏ای به زندگی مرگ‏بار خود ادامه می‏دهیم که
اکثر حکام آن چشم و گوش بسته تحت فرمان امریکا،
به جنایت سرائیل و حزب بعث عراق مشروعیت می‏دهند
و در هدم اسلام و قرآن کریم کوشش می‏کنند.

 

ما در محیطی گذران می‏کنیم که مظلومان
که جرمی جز دفاع از حق ندارند
زیر چکمه‏ی ستم‏گران خرد می‏شوند
و آخوندهای کثیف درباری به این اعمال وجهه‏ی اسلامی می‏دهند.

ما و دنیای مسیحیت در عصری هستیم که
پاپ، رهبر کاتولیک‏ها
جای آنکه امریکایی‏ها را در جنایتی که به بشریت می‏کند،‏ محکوم کند
و پیروان خود را به مقابله با مظلومان برانگیزد،
از امریکا پشتی‏بانی می‏کند و به ستم‏کاران دیگر
توصیه‏ی هم‏کاری با آن را می‏کند.

اکنون در این دنیای مسموم که نفس‏کشیدن در آن مرگ تدریجی است،
تکلیف ملت‏های در بند این ابرقدرت‏ها و انگل‏ها چیست؟
باید بنشینند و این صحنه‏های جنایت‏کار را تماشا کنند
و با سکوت مجال دهند که دنیا در آتش بسوزد؟

آیا روحانیون، نویسنگان، گویندگان، روشن‏فکران و متفکران
از هر ملت و مذهب که هستند،
در این زمان تکلیفی انسانی، مذهبی، ملی و اخلاقی ندارند
و باید نقش تماشاگر را در کشورهای خود ایفا کنند؟

یا آنکه باید این سران و سردم‏داران با گفتار و نوشتار خود،
ملت‏های مظلوم در بند را بسیج کنند
تا ستم‏گران را از صحنه خارج نمایند
و حکومت را به‏دست مستضعفان بسپارند،
چونان که در ایران با همت ملت بزرگ‏وار شد.»

جلد 18 صحیفه‏ی نور؛
پیام امام(ره) به‏مناسبت شهادت شش‏تن از اعضای خانواده‏ی آقای حکیم؛
خرداد 1362

یا حسین شهید


مقایسه ایرانی‏ها و چینی‏ها

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/23:: ساعت 11:56 عصر

سلام.

یه سری مطلب گذاشتم کنار که خورد خورد بذارم اینجا. امیدوارم کهنه نشده‏باشن و براتون تکراری هم نباشه.
- - - - - -

چنین دیدی در مورد چین برای‏مان تکراری است:
آیا می‏دانستید ناپلئون بناپارت سال‏ها قبل چین را اژدهای خفته نامیده‏بود؟

اما این مطلب رو هم از جناب میرزایی در مقایسه ایرانی‏ها و چینی‏ها بخوانید.

«یه‏بار تو تاکسی خطی، تو تهران، تو هوای برفی،
راننده با یه دست فرمون رو گرفته‏بود،
با اون یکی دست یه فلاکس از زیر صندلی در آورد واسه خودش چای ریخت،
بعد گذاشت سر جاش و لیوان رو گرفت دستش،
رو لبش یه سیگار نصفه بود که یه دقیقه پیش آتیش کرده بود،
این ور لبش یه قند گذاشته‏بود خیس بخوره که
یهو موبایل‏ش زنگ زد.

گوشی رو گذاشت بیخ گوش‏ش و با شونه‏ش نیگه داشت،
شروع کرد به حرف‏زدن.
دید شیشه جلو بخار کرده و چیزی نمی‏بینه،
با اون دست‏ش که به فرمون بود یه دستمال یزدی از زیر فرمون درآورد،
بخار رو پاک کرد.
دید ته سیگارش الآن می‏ریزه.
یه ثانیه فرمون رو صاف کرد،
شیشه بغل رو داد پایین
سیگار رو تکوند.‏
شیشه رو داد بالا، سیگار رو دوباره گذاشت گوشه لب.
در همه این مدت هم داشت با یه پیکان فیروزه‏ای با ?? تا
تو اتوبان همت تو برف رانندگی می‏کرد.

این یعنی ذهن ایرانی.

اما ذهن چینی:
من خودم رو کشتم تا یه‏بار هم که شده
واسه دل‏خوشی ما
راننده تاکسی پول رو صد متر قبل از رسیدن بگیره.

اصلاً امکان نداره!
حتماً وقتی رسیدی و ماشین رو خلاص کرد و دستی رو کشید و تاکسی متر رو زد،
اگه شب باشه چراغ رو هم باید بزنه،
بعد کرایه رو می‏گیره، بقیه‏ی پول‏ت رو میده!»

*

«یه‏بار یه بچه ایرانی چهار ساله
اینجا - یعنی چین - می‏ره فروشگاه،
می‏بینه عکس بک‏گراند کامپیوتر صندوق‏دار، یه عکس مبتذل‏ه.
همین‏طور که صندوق‏داره داشته جنس‏ها رو می‏زده،
این در عرض سه سوت عکس رو عوض می‏کنه.
یهو طرف می‏بینه و می‏گه جون مادرت همون قبلی رو بذار
چون ما اجازه نداریم عکس رو عوض کنیم،
من هم نمی‏دونم چه‏طوری قبلی رو دوباره بیارم!»

یا حسین شهید


اردوغان قهرمان!

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/11:: ساعت 10:2 عصر

سلام.

+ «... شبکه العربیه نیز اعلام کرد:
شیمون پرز پس از اینکه اردوغان داووس را ترک کرد و به ترکیه بازگشت
گفتگویی تلفنی برقرار کرد تا از وضعیتی که برای اردوغان در نشست داووس به‏وجود آمد عذرخواهی کند؛
اما نخست وزیر ترکیه این عذرخواهی را نپذیرفت.

نخست وزیر ترکیه در حالی که هزاران نفر برای استقبال از وی به فرودگاه آتاترک آمده بودند،
ساعت سه و پنجاه دقیقه بامداد به وقت تهران وارد استانبول شد.

اجتماع‏کنندگان که از ساعت‏ها قبل در فرودگاه استانبول مستقر شده‏بودند
و تا لحظه فرود هواپیمای حامل اردوغان بر تعدادشان افزوده می‏شد
با در دست داشتن پرچم‏های ترکیه و فلسطین فریاد می زدند
"ترکیه به تو افتخار می کند"
و شعار می دادند
"راست‏قامت باش. مردم پشتیبان تو هستند."

اجتماع‏کنندگان همچنین در گفتگو با شبکه‏های خبری ترکیه
اظهارات اردوغان در نشست غزه را مایه افتخار ترکیه
و حرکتی بجا دانسته و اعلام کردند
اردوغان درمقابل چشم جهانیان درس بزرگی به رژیم صهیونیستی داد.»

اعتراف می‏کنم که وقتی در اخبار مروری بر این جریان رو دیدم
هیجان‏زده شدم، نیمچه بغضی در گلوم نشست،
و از ته دل دعاشون کردم؛
هم اردوغان رو، هم چاوز و اون بولیویایی رو.

«سعی می‏کنم» تو ریدر من
اولین وبلاگی بود که این قضیه رو تا حالا بازتاب داده.
این هم بقیه مطالب دوستان در این باره:
شما فقط آدم‏کشی بلد هستید!
اقدام شجاعانه‏ی نخست وزیر ترکیه
چیزی از جنس فریاد حقیقت

این هم سخنان رئیس جمهور:
«اقدام اردوغان حرف دل ملت ترکیه، ملت‏های منطقه و جهان است و از این اقدام تشکر می‏کنم.»
اردوغان سرباز خمینی!
آقای هاشمی هم در نماز جمعه این هفته مطالبی فرمودند*؛ ازجمله:
«قتل و عام رژیم صهیونیستی در غزه به‏گونه‌ای بود که اولمرت قساوت‏پیشه گفت:
وقتی گریه مسلمانی از اهل غزه را که سه دخترش شهید شده بودند دیدم، اشکم جاری شد.»

فریاد اردوغان بر سر رژیم صهیونیستی
غیرت ترکی!

بگذارید خودشان را رسوا کنند...
«مبارک بهتر از شما اوضاع منطقه را می‏داند!
او می‏گوید حماس مقصر است، آن وقت شما ما را مقصر می‏دانی؟!
ابومازن هم اوضاع منطقه را خوب می‏شناسد.
او هم حماس را مقصر می‏داند و شما ما را؟!»

یا حسین شهید

- - - - - -
* وقتی کلمات «رفسنجانی نماز جمعه» رو در گوگل جستجو می‏کنم لااقل سه تا از صفحات 20 نتیجه اول فیلتر شده‏اند و باز نمی‏شن! اونهایی هم که میان هرکی هرچی دلش خواسته رو نوشته. همین لینک «سیاست روز» رو هم که دادم ببینید فقط یه خلاصه‏ای آورده. قبلاً هم این مشکل رو داشتم. نمی‏دونم چرا حس می‏کنم روز به روز داره فیلترهای سیاسی‏مون بیشتر می‏شه. اگه یه روز اومدید اینجا و دیدید فیلتر شده حتماً بیاید اوین دیدنم.

+ آخرین بازبینی مطلب: شنبه 12 بهمن 1387؛ ساعت 3 عصر -- یکشنبه 13 بهمن 1387؛ ساعت 10 صبح
یکشنبه 13 بهمن 1387؛ ساعت 5 عصر -- چهارشنبه 16 بهمن 1387؛ ساعت 8 شب


اعتماد به نفس

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/9:: ساعت 11:12 صبح

سلام.

از رئیس انجمن دانشکده فنی پرسیدم
کاندیداتون معلوم شد؟

گفت
اون کاندیدای ما نیست،
کاندیدای همه مردمه!

یا حسین شهید


در ادامه‏ی تنگ‏نظری

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/29:: ساعت 10:43 صبح

سلام.

ان‏قدر ذهن‏م شلخته هست که نخوام با تئوری‏پردازی‏های بی‏فایده به زحمت بندازمتون. باز هم یه پُست پراکنده خواهید دید.
اول نظر آقا «مسعود» عزیز بعد چند ماه زندگی در انگلیس رو می‏آرم (اصل‏ش تو نظرات پُست قبلی‏ه) و بعد چند مثال دیگه مربوط به تنگ‏نظری.
- - - - - -

1- نظر آقا مسعود از لندن را با تعدیلات خودتان بخوانید:

«ای کاش می‏شد همه چیز رو با یک دید وسیع‏تری مشاهده کرد.
ای کاش می‏شد جهانی فکر کرد و محلی عمل کرد.
ای کاش خدا عبرت‏پذیری ما ها رو بیشتر کنه.
ای کاش همیشه بدونیم ما هم جزیی از خلقت‏ایم.
ای کاش فکر نکنیم تافته‏ی جدابافته‏ایم یا فقط ما مسلمون‏ایم.
ای کاش می‏شد من ...

اول:
روز دهم محرم در قلب شهر لندن دسته‏ی عزاداری امام حسین(ع) با خیل عزاداران.
کمی ایستادن و تماشای عزاداری درحال خوردن شله‏زرد نذری.
بستن چند خیابان اصلی به احترام عزاداران.
توقف اتوبوس‏های قدیمی لندن برای راحتی عزاداران.
صدای طبل و سنج
و اتوبوس‏هایی که چند روزی است با این شعار مزین شده:
there is probably no GOD, so enjoy your life
(احتمالاً خدایی وجود ندارد، از زندگی لذت ببر).
و صدای کودکی که هنوز ظرف شله‏زرد دست‏ش بود و  می‏گفت
dad"s, I want more
(پدر، من بازم می‏خوام).

دوم:
امیدوارم توی سی‏سال دوم وضع علمی ایران بهتر بشه.
کاش یه‏کم فکر می‏کردیم پیشرفت علمی کشورمون تو سی‏سال اول مدیون چی بوده.
می‏گن مدرسه‏سازی ثواب داره.*
احتمالاً اون کسی که چندین و چند سال قبل دانشگاه تهران، ملی، پلی‏تکنیک و ... رو ساخته
این مطلب رو نمی‏دونسته،
و گرنه اون هم به همین آزاد و پیام نور و علمی-کاربردی بسنده می‏کرد
و اینقدر خودش رو به‏خاطر کیفیت اذیت نمی‏کرد
و می‏فهمید فقط تعداد مهم‏ه
و اینکه همه مدرک داشته باشن
(البته حرجی نیست، حتماً مسلمون نبوده!)

سوم:
وقفه‏ای بین درس و مطالعه.
درحال گشت و گذار در سایت‏های مذهبی و پیداکردن یه نوحه و عزاداری.
چه‏قدر همه‏چیز به‏روز شده.
پخش مستقیم مراسم از اینترنت، فرمت موبایل، فرمت آی پاد!
دانلود مداحی. ریتم تند یکی از خواننده‏های خدا بیامرز
(حتماً یه کار خیری کرده‏بوده روز 11 محرم براش فاتحه خونده‏بشه).
شور گرفتن و ... (یا لخت بشین یا گم بشین ...!!!)
نظرم جلب شد.
فایل تصویری‏اش رو باز می‏کنم.
ترجیح می‏دم برنامه‏های شبکه‏ی ملی مربوط به روزهای قبل رو ببینم.
همون مداح(!) همراه با زحمت‏کشان سی‏ساله ...

آخر:
ای کاش منجی بشر به لطف خالق ظهور نماید.
انشاءالله ...

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است                   فدای قد تو هر سروْ بُن که بر لب جوست

پروردگارا!
ما را به (راه) راست هدایت فرما،
راه کسانی که به آنان نعمت دادی و نه راه گمراهان ...»

* یه مطلبی در مورد مدرسه‏سازی تو ذهن‏م‏ه؛
یه وب‏لاگی بود به اسم «آفتاب طلایی» که آقای حسین صادقی می‏نوشت
(یه سالی هست که به‏روز نشده، خدا ایشان را هر کجا هستند خیر دهاد!)
درباره‏ی نیک‏شهر، استان سیستان، نزدیک چابهار.

این آمارها رو ببینید:
تعداد مراکز بهداشتی و درمانی شهری               3(1375)   6(1382)
تعداد خانه بهداشت                                    54(1375)  84(1382)
سرانه تخت بیمارستانی به‏ازای هر هزار نفر        18(1375)  26(1382)
سرانه پزشک عمومی به ازای هر هزار نفر          14.7(1375)  13.5(1382)

ایشان تحلیل فرموده‏اند که:
«به‏نظرم عدم‏توسعه‏یافتگی؛ نبود امنیت شغلی؛ پایین‏بودن سطح درآمد؛
تمایل به داشتن امکانات و رفاه بیشتر و ...
باعث خروج سرمایه‏های انسانی از این شهر و هجوم آنها به کلانْ‏شهرها شده‏است.»

و این همان روی‏کردی است که به مدرسه‏سازی و هر نوع آبادانی دیگر (مثل اردوهای جهادی) هم داریم؛
دادن پول و امکانات به بدبخت‏ها که آمارمون بالا بره و وجدان‏مون راحت شه،
بتونیم راحت‏تر زندگی‏مون رو کنیم.

اما چند مثال دیگه درباره‏ی «تنگ‏نظری»:

2- قضیه اون یارو رو شنیدید که
مسئول توالت‏های یه‏جای عمومی بود.

می‏خواستی بری کارت رو بکنی
می‏گفت این آفتابه رو برندار، اون قرمزه رو ببر!

یه چیزی تو مایه‏های اینکه ما هم کم آدمی نیستیم.

3- با فروشنده‏های بلیط اتوبوس سروکار داشتید؟
طرف زندگی‏اش 100 تومانی و 200 تومانی‏ه.
وقتی با عجله و بی‏توجهی می‏ری چهارتا بلیط ازش بگیری،
می‏گه این 100ی‏ات پاره است!
یه اسکناس 5000 تومانی می‏دی به‏اش،
49 تا 100ی پاره‏تر از 100ی خودت تحویل‏ات می‏ده.
یعنی با بزرگ‏ترت درست صحبت کن.

4- یکی از دوستان که اصالتاً لبنانی هستند و هنوز هم اونجا رفت‏آمد دارن،
می‏گفت خودشون می‏گن
محافظه‏کارترین آدم‏های ما (گمان‏م همین شیعیان رو می‏گفت)
از اصلاح‏طلب‏ترین آدم‏های شما اصلاح‏طلب‏ترند!

و من می‏گم یعنی روشن‏تر و کم‏تحجرترند.

یا حسین شهید


تنگ‏نظری2

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/27:: ساعت 3:31 عصر

سلام.

پُست پیش کمی طولانی شد. قوام خوبی هم نداشت.
ذهن‏م رو که چلوندم درست‏ش کنم دیدم این «تنگ‏نظری» یه بُعد دیگه هم داره. این رو هم اضافه کنید به پُست شلخته‏ی قبل تا شاید به‏کمک هم به یه جمع‏بندی بهتر برسیم.
- - - - - -

یه نوع «تنگ‌نظری» و کوته‏بینی،
ناشی از منفعت‌طلبی و حسادت امثال حقیر نسبت به امور مملکت‌ه؛
یعنی دیدمون به امور مملکت گوشت قربونی‌ه!
دید «خوردند و بُردند»!
ندیدن پیچیدگی‌های اقتصادی و سیاسی اداره‌ی مملکت.

یه پرانتز
از یه کتابی خوندم در مورد یه شهیدی
(نمی‌دونم چرا اول کتاب‌ه نوشته بود هرگونه نقل ازش ممنوع‌ه!
به‌نظرم خیلی حرف مسخره‌ای‌ه.)
زن‌ش (همون خانم‌ش!) که نذر می‌کرد گوسفند قربونی کنن،
شهیده گوسفنده رو می‌کُشت و همه‌ی گوشت‌ش رو می‌بُرد برای نیازمندها.
یعنی هیچی‌اش رو به خودشون، هم‌سایه‌ها و اقوام نمی‌داد.

فکر می‌کردم ما اگه هم‌سایه‌اشون بودیم و چند روز درگیر این ماجرا بودیم
و می‌دیدیم هیچی از گوشت قربونی به ما نرسیده چی می‌گفتیم؟
پرانتز بسته!

همون احساس حقارت و حسادتی که تو زندگی معمولی داریم
نسبت به مسئولین هم داریم،
با این فرق که اونها رو «تازه به دوران رسیده» می‌دونیم.

می‌گیم: نمی‌فهمن، همه‌جا پارتی‌بازی‌ه دیگه،
مدرک درست و حسابی که ندارن و ...

معمولاً هم وقتی اینها رو می‌گیم که
یه ذره مشکلی برامون پیش اومده باشه،
یعنی منافع‌مون تهدید شده‌باشه.

مثال 1
تو جلسه فحش رو کشیده‌بود به یکی از مسئولین؛
گفتیم بابا کوتاه بیا.
گفت نه، طرف (همون مسئول بزرگوار) رفته کوه‌نوردی،
دست رو شکم‌ش گذاشته گفته از این ارتفاع به بالاتر ساخت و ساز ممنوع.

حالا مشکل دوست ما چی بود؟
به زمین سوهانک‌شون جواز ساخت نمی‌دادن، چون ارتفاع‌ش زیاد بوده؛
حالا شلنگ رو بسته بود رو هیکل اون مسئول.
پایان مثال 1

مثال 2
شاید یه‌بار دیگه هم این رو گفته باشم.
پسر یکی از مسئولین که اتفاقاً مفیدی هم بود ازدواج کرده‌بود،
چند روز بعدش یه آقایی بالای منبر می‌گفت:
نمی‌دونید چه جنایتی شده، مسئولین عروسی‌های آن چنانی می‌گیرن،
چهار نوع غذا می‌دن، 1500تا مهمون دعوت می‌کنن.

بابا آخه ساده‌زیستی و اینها درست،
ولی تو عُرف جامعه‏ی ما (حداقل هم‌کلاسی‌های اون پسره)
این‌جور عروسی متعارف‌ه.
نمی‌گم درسته، ولی دیگه گناه کبیره هم نیست.

یا وقتی می‌بینیم یه مسئول سوار یه ماشین خوبه
(همین سمند و پرشیا، نه ماشین 100 میلیونی)
دوتا فحش آب‌دار به‌اش می‌دیم که انگار حق و ناحق کرده.
پایان مثال 2

مثال 3
معمولاً راننده‏هایی که بیشتر از رانندگی بقیه بد می‏گن
و هی از خیابون‏ها و رانندگی اروپایی‏ها تعریف می‏کنن
خودشون بدتر از همه می‏رونند.
پایان مثال 3

جمع‏بندی
گاهی وقتی یاد انقلاب می‌افتیم
حس می‌کنیم عقب افتادیم از سفره‌ای که پهن شده.
من به این می‌گم «تنگ‌نظری» (یا کوته‌فکری) که از روی «منفعت‌طلبی» یا «حسادت»‌ه.
مثل حسادتی که بعضی صحابه به حضرت امیر(ع) داشتند،
مثل وقتی که می‌گیم طرف سوادش از من کمتره شده مسئول فلان جا.

در رفتارهای فرهنگی و اجتماعی هم شاید با چنین فلسفه‌ای
به بی‌بند و باری و خودرأیی روشن‌فکرانه می‌رسیم.

سؤال
اگه با چنین مَرَضی بشیم مسئول چه خواهیم کرد؟

هشدار
وقتی پای صحبت‏های بعضی سیسیون می‏شینیم،
به‏خصوص وقتی می‏خوان هم‏دیگه رو خراب کنن،
ان‏قدر حسودانه، منفعت‏طلبانه و تنگ‏نظرانه استدلال می‏کنن
که احتمال سرایت این مَرَض به آدم زیاد می‏شه.

یا حسین شهید

- - - - - -
جان کلام را جناب «ره‌سپار» فرموده‌اند که
«... اینها همه از جنگی برمی‌خیزه که آدم‌ها با خودشون دارن. برای همین‌ه آدم‌هایی که اصطلاحاً با خودشون به تفاهم رسیدن و مشکل چندانی ندارن، کمتر دچار این حالت می‌شن.»
دیدید وقتی می‌خوایم کلاس رو بپیچونیم به استاد می‌گیم «خسته نباشید!»؛ یعنی چون ما حوصله نداریم، بهتره کلاس کلّاً تعطیل شه!


<      1   2   3   4   5   >>   >


بازدید امروز: 42 ، بازدید دیروز: 12 ، کل بازدیدها: 469338

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ