اشک ریزان در غم بانوی دین - 1
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/3/6:: ساعت 6:9 عصرسلام.
این مجموعه رو استاد کتاب «نقش ائمه(ع) در احیای دین»ام هدیه دادند. انشالله در سه بخش تقدیم میشود.
- - - - - -
(1) مادر!
اگرچه سختی همیشه همراه روزهای زندگی تو بود.
امّا روزگار حیات پیامبر(ص) کجا و روزهای تیره و تاریک بعد از وفات او کجا؟
آن روزها تمام سختیها را به جان میخریدی. دلخوش به این که روز به روز،
بر شمار پناهآورندگان به دژ استوار توحید افزوده میشود.
دغدغهی تو، هدایت مردم بود و در این راه هر ناگواری، در کام تو شیرین بود...
(2) امروز امّا چه غمی بر دل داری!
امروز که میبینی مردم پا از این دژ استوار بیرون گذاشتهاند.
امروز که طعمهی شیاطین گشتهاند و به گذشتهی تیرهی خود باز گشتهاند.
امروز دیگر هیچ چیز نمیتواند تو را شادمان کند.
آه! که چه غمی بر دل داری!
(3) حق با تو بود؛ و این همه تلاطم، حق تو؛
که نابودی ثمر رسالت پدرت را به چشم خود میدیدی.
که فراموشی پیام پیامبر، و پشتکردن به جانشیناش را میدیدی.
آری؛ تو از تمام نتایج شوم غفلت مردم آگاه بودی.
و از آنجا که تو ایستاده بودی همه چیز پیدا بود.
تو میدیدی روزهای تلختر از تلخ آینده را، و نمیتوانستی آرام بنشینی...
نمیتوانستی مردم را در لبهی پرتگاه و در آستانهی سقوط ببینی و هیچ نگویی.
(4) پدر جان!
آن علی که از کودکی در دامان خود پرورده بودی، تا پس از تو سکّاندار کشتی اسلام باشد؛
همو که آیینهی تمامنمای تو بود؛
همان که سرشار از دانشاش ساخته بودی؛
همو که تمام دانش قرآن را به او تعلیم دادی، تا پناهگاه جویندگان دانش باشد؛
اینک در خانه نشسته است.
و در محراب و منبر تو به جای او، ظلمت جای گرفته است.
(5) افسوس!
اگر رود خروشان اسلام در بستری که خدا برایش معیّن کرده بود جریان مییافت؛
روزهای زندگیات در این دنیای تاریکِ پس از رسول، این چنین کوتاه نمیشد.
آنچه تو را در شکست، شکستن دین خدا پیش چشم تو بود.
یا علی
- - - - -
سیره عملی حضرت فاطمه(س)
چادری از جنس یقین
کعبهی کروبیان و قبلهی روحانیان
سخنان آیت الله وحید خراسانی
+ این هم از کامنتهای لینک دوم:
مزار چشم شما که ناگهان که بسته شدند تمام پنجرهها یک به یک شکسته شدند
دلم دوباره کمی سهم عشق و باران داشت برای ابر نگاه شما که خسته شدند
شبی میان غریبی شبی میان سکوت شبی که یک بغل آئینه دل شکسته شدند
به روی شانهی باران به روی عشق کبوتران نگاهاش هزار دسته شدند
تمام زخم خودش را به دست خاک سپرد و بند بند من یک به یک گسسته شدند
تمام حنجرههامان به سوگ و درد نشست مزار چشم شما ناگهان که بسته شدند
++ و این هم از کامنتهای پست قبل:
از دیواری که شکافت
و گلی که شکفت
تا آن دیوار که آوار شد
رازیست که هستی از آن میجوشد.
و آدمی از آن چشمه مینوشد:
همهی رنج های مقدّس را.