سلام
در جواب جنابِ آسمان اين نكته را - كه خيلي هم به بحث قبل بيارتباط نيست - اضافه ميكنم كه پست لينك داده شده، دغدغه هميشگيِ بچه مذهبي هايي است كه به عنوان يك اقليت! معماري مي خوانند. اين اقليت خودشان چند دسته ميشوند: يا همان ترمِ دوم كه اوضاع دستشان آمد تغيير رشته مي دهند، يا - در اسفناك ترين حالت - در محيط و مجموعه هضم ميشوند و همرنگ جماعت، يا ميمانند و خونِ دل ميخورند: في العين قضي و في الحلق شجي! يا ميمانند و تشكل اپوزيسيون تشكيل مي دهند و مبارزه پارتزاني مي كنند و دلشان را گرم مي كنند كه: لا تستوحشوا في طريق الهدي لقله اهله! يا از مبارزه نااميد مي شوند و - مثل خود ِبنده - بعد از اتمام كارشناسي عطاي معماري را به لقايش مي بخشند و براي ارشدشان سراغ رشته متعادل تر مياني مي روند! تازه مصيبت فقط محدود به دوران تحصيل نيست. در همين تهران بزرگ تعداد شركتهاي مشاورين معماري كه مناسب فعاليتِ يك جوان مقيد و متعهد باشد، از تعداد انگشتانِ دست كمتر است! آقاي قاسميان هميشه مي گويند حكومت اسلامي حكومتي ست كه در فضاي جامعهاش دينداري راحت است و دينداران براي حفظ دين و اشاعه شعائر كمتر سختي ميكشند و ما در دوران كارشناسي هميشه به اين نتيجه مي رسيديم دانشكده ما- معماري شهيد بهشتي- جزيره اي ست كه از محدوده حكومت اسلامي جدا شده است!... و اين قصه سر دراز دارد!