سلام.
توجه: برای کسانی که مثل حقیر بیماری قلبی دارند (به‏خصوص دارندگان قلب‏های باتری‏دار)،
خواندن این متن توصیه نمی‏شه. به جون خودم!
- - - - - -

دیروز غروب دوست عزیزمون هوایی شده‏بود.
بهانه می‏گرفت و نمی‏ذاشت کار کنیم.
دستش رو گرفتم ببرم تو نمازخونه یه دراز بکشه تا نماز.
هوای بارونی و بهاری که به‏اش خورد هوش از سرش پرید،
گفت بیا بریم قدم بزنیم.
گفتم ای کلک. حالا که از کار انداختیمون و هوس خواب هم نداری
لااقل بیا بریم یه سر به آقا سید بزنیم.
از شانسش در اتاق آقا سید قفل بود.
چاره‏ای نبود،
رفتیم پیاده‏روی.

گفت ببین،
اگه با فلانی یا فلانی ازدواج کرده‏بودی
الآن عزب دور خودت نمی‏چرخیدی،
من هم نمی‏تونستم سر کارت بذارم.

گفتم ولمون کن بابا.
پس اومدی دوباره بهونه بگیری.
ساکت شدم.
راه می‏رفتیم و باز هم شروع می‏کرد.

گفتم اصلاً چه فرقی می‏کنه؟
یعنی فرق می‏کنه ها، ولی چقدر؟
دل آدم که از بیرون آروم نمی‏شه.
آرامش باید از دلت بجوشه.
اصلاً مگه غیرخدا آرامش می‏تونه بیاره؟
آیه سوره توبه یادم اومد،
مگه نه اینکه همین زن ممکنه یه جایی واسه خودش باز کنه؛
جوری که محبوب‏تر از خدا و رسول و جهادش بشه.

گفتم ببین،
بیا بچسبیم به خدا.
یعنی راه دیگه هم نداریم.
اون هم اگه خودش بخواد بِشِد می‏شِد!
(به لهجه اصفهانی)
* * *

حسین می‏گفت
بابا هیچ فرقی نکرد.
گفتم می‏گن نماز متأهلی چنین و چنانه.
می‏گفت نه آقا. واسه ما که توفیری نداشت.

سید هم حرفش همین‏ها بود دیگه.
همین که آدم باید آدم باشه.
آدم کثیف، زن هم بگیره بدتر می‏شه.

نمی‏دونم.
می‏دونید که شهید favorite من امیری مقدمه،
یه سالی تو نمایشگاه ازش خوندم که
مثلاً خدایا خیلی باحالی که من رو تا حالا شهید نکردی،
گذاشتی خوب شم و پاک شم.
ولی حالا دیگه کارمون رو ردیف کن.
و با اون همه فعالیتش دیرتر از خیلی‏ها شهید شد.
* * *

خداجون،
من نمی‏گم چیکار کن،
یعنی نمی‏دونم و نمی‏تونم چیزی بگم.
فقط ازت می‏خوام ولم نکن، اوکی؟

یا حسین شهید

- - - - - -
این هم یه پست سفارشی برای یوسف خان عزیز که نگه وبلاگت زیادی جدیه.