دلتنگی
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/14:: ساعت 9:47 صبحسلام.
توجه: برای کسانی که مثل حقیر بیماری قلبی دارند (بهخصوص دارندگان قلبهای باتریدار)،
خواندن این متن توصیه نمیشه. به جون خودم!
- - - - - -
دیروز غروب دوست عزیزمون هوایی شدهبود.
بهانه میگرفت و نمیذاشت کار کنیم.
دستش رو گرفتم ببرم تو نمازخونه یه دراز بکشه تا نماز.
هوای بارونی و بهاری که بهاش خورد هوش از سرش پرید،
گفت بیا بریم قدم بزنیم.
گفتم ای کلک. حالا که از کار انداختیمون و هوس خواب هم نداری
لااقل بیا بریم یه سر به آقا سید بزنیم.
از شانسش در اتاق آقا سید قفل بود.
چارهای نبود،
رفتیم پیادهروی.
گفت ببین،
اگه با فلانی یا فلانی ازدواج کردهبودی
الآن عزب دور خودت نمیچرخیدی،
من هم نمیتونستم سر کارت بذارم.
گفتم ولمون کن بابا.
پس اومدی دوباره بهونه بگیری.
ساکت شدم.
راه میرفتیم و باز هم شروع میکرد.
گفتم اصلاً چه فرقی میکنه؟
یعنی فرق میکنه ها، ولی چقدر؟
دل آدم که از بیرون آروم نمیشه.
آرامش باید از دلت بجوشه.
اصلاً مگه غیرخدا آرامش میتونه بیاره؟
آیه سوره توبه یادم اومد،
مگه نه اینکه همین زن ممکنه یه جایی واسه خودش باز کنه؛
جوری که محبوبتر از خدا و رسول و جهادش بشه.
گفتم ببین،
بیا بچسبیم به خدا.
یعنی راه دیگه هم نداریم.
اون هم اگه خودش بخواد بِشِد میشِد!
(به لهجه اصفهانی)
* * *
حسین میگفت
بابا هیچ فرقی نکرد.
گفتم میگن نماز متأهلی چنین و چنانه.
میگفت نه آقا. واسه ما که توفیری نداشت.
سید هم حرفش همینها بود دیگه.
همین که آدم باید آدم باشه.
آدم کثیف، زن هم بگیره بدتر میشه.
نمیدونم.
میدونید که شهید favorite من امیری مقدمه،
یه سالی تو نمایشگاه ازش خوندم که
مثلاً خدایا خیلی باحالی که من رو تا حالا شهید نکردی،
گذاشتی خوب شم و پاک شم.
ولی حالا دیگه کارمون رو ردیف کن.
و با اون همه فعالیتش دیرتر از خیلیها شهید شد.
* * *
خداجون،
من نمیگم چیکار کن،
یعنی نمیدونم و نمیتونم چیزی بگم.
فقط ازت میخوام ولم نکن، اوکی؟
یا حسین شهید
- - - - - -
این هم یه پست سفارشی برای یوسف خان عزیز که نگه وبلاگت زیادی جدیه.