سلام.

این مجموعه رو استاد کتاب «نقش ائمه(ع) در احیای دین»ام هدیه دادند. ان‏شالله در سه بخش تقدیم می‏شود.
- - - - - -

(1) مادر!
اگرچه سختی همیشه همراه روزهای زندگی تو بود.
امّا روزگار حیات پیامبر(ص) کجا و روزهای تیره و تاریک بعد از وفات او کجا؟
آن روزها تمام سختی‏ها را به جان می‏خریدی. دل‏خوش به این که روز به روز،
بر شمار پناه‏آورندگان به دژ استوار توحید افزوده می‏شود.
دغدغه‏ی تو، هدایت مردم بود و در این راه هر ناگواری، در کام تو شیرین بود...

(2) امروز امّا چه غمی بر دل داری!
امروز که می‏بینی مردم پا از این دژ استوار بیرون گذاشته‌اند.
امروز که طعمه‏ی شیاطین گشته‏اند و به گذشته‏ی تیره‏ی خود باز گشته‌اند.
امروز دیگر هیچ چیز نمی‏تواند تو را شادمان کند.
آه! که چه غمی بر دل داری!

(3) حق با تو  بود؛ و این همه تلاطم، حق تو؛
که نابودی ثمر رسالت پدرت را به چشم خود می‏دیدی.
که فراموشی پیام پیامبر، و پشت‏کردن به جانشین‏اش را می‏دیدی.
آری؛ تو از تمام نتایج شوم غفلت مردم آگاه بودی.
و از آنجا که تو ایستاده بودی همه چیز پیدا بود.
تو می‏دیدی روزهای تلخ‏تر از تلخ آینده را، و نمی‏توانستی آرام بنشینی...
نمی‏توانستی مردم را در لبه‏ی پرت‏گاه و در آستانه‏ی سقوط ببینی و هیچ نگویی.

(4) پدر جان!
آن علی که از کودکی در دامان خود پرورده بودی، تا پس از تو سکّان‏دار کشتی اسلام باشد؛
همو که آیینه‏ی تمام‏نمای تو بود؛
همان که سرشار از دانش‏اش ساخته بودی؛
همو که تمام دانش قرآن را به او تعلیم دادی، تا پناه‏گاه جویندگان دانش باشد؛
اینک در خانه نشسته است.
و در محراب و منبر تو به جای او، ظلمت جای گرفته است.

(5) افسوس!
اگر رود خروشان اسلام در بستری که خدا برایش معیّن کرده بود جریان می‏یافت؛
روزهای زندگی‏ات در این دنیای تاریکِ پس از رسول، این چنین کوتاه نمی‏شد.
آنچه تو را در شکست، شکستن دین خدا پیش چشم تو بود.

یا علی

 - - - - -
سیره عملی حضرت فاطمه(س)
چادری از جنس یقین
کعبه‏ی کروبیان و قبله‏ی روحانیان
سخنان آیت الله وحید خراسانی

+ این هم از کامنت‏های لینک دوم:

مزار چشم شما که ناگهان که بسته شدند      تمام پنجره‏ها یک به یک شکسته شدند
دلم دوباره کمی سهم عشق و باران داشت       برای ابر نگاه شما که خسته شدند
شبی میان غریبی شبی میان سکوت             شبی که یک بغل آئینه دل شکسته شدند
به روی شانه‏ی باران به روی عشق        کبوتران نگاه‏اش هزار دسته شدند
تمام زخم خودش را به دست خاک سپرد         و بند بند من یک به یک گسسته شدند
تمام حنجره‏هامان به سوگ و درد نشست      مزار چشم شما ناگهان که بسته شدند

++ و این هم از کامنت‏های پست قبل:

از دیواری که شکافت
و گلی که شکفت
تا آن دیوار که آوار شد
رازی‏ست که هستی از آن می‏جوشد.
و آدمی از آن چشمه می‏نوشد:
همه‏ی رنج های مقدّس را.