سلام،

بعضی حرفها تو ذهن آدم می مونه،

میشه هدیه گوینده یا نویسنده.

دو نمونه:

 

برای من این حرف از معلم تئاتری که خیلی کم باهاش بودیم مونده:

که آدم تئاتری باید یه ساختمون 100طبقه،

که تو هر طبقه اش 100تا اتاقه،

که تو هر اتاقش 100تا جعبه است،

که تو هر جعبه 100تا تیله است؛

به اندازه تیله های یه همچین ساختمونی موقعیت و عکس العمل بلد باشه و دیده باشه.

 

یه حرف دیگه از یه معلم تئاتر دیگه:

 که ذهن آدم مثل my computer باید باشه،

یه پارتیشن بندی خوب شده باشه،

تو هر پارتیشن فولدرها و فایل ها.

هر آدمی تو ذهن تو باید یه فایل جداگونه داشته باشه

و به مرور با افزایش ارتباطت کامل تر شه.

ذهنت رو هم اینقدر مرتب کنی که دسترسی به فایل ها ممکن باشه.

 

سعی کنیم هدیه هامون به دیگران رو خودمون انتخاب کنیم؛

سعی کنیم هدیه بد به مردم ندیم.

مشکل هم اینجاست که هدیه ها خیلی وقتها در مواقعی داده میشن

که از قصد آدم خارجه.

یه بد اخلاقی، یه جوک زشت، یه توهین، یه حرکت نابجا ممکنه تو ذهن طرف بمونه.

 

مثلاً یکی از دوستان از یکی از بازیگرها یه خاطره داشت.

اون هم این بود که طرف تو خیابون تف کرده.

(البته یه جوری که واسه دوست ما خیلی بد جلوه کرده بود.)

شاید هر وقت طرف رو تو تلویزیون می بینه اون خاطره تو ذهنشه،

شاید هم حتی تعریفش کنه.

یا علی

- - - - - - - - - - - - - -

پی نوشت:

این هم از اون پست هایی بود که با ماله جمعش کردم. حرف زیاد بود و فضا کم.