جوانمردی
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/24:: ساعت 9:54 صبحسلام.
1- نصفه شبی سه تا بچه پریدن تو اتوبوس.
تو جیب همدیگه دنبال بلیط میگشتن که
راننده گفت پسر جون پولیه؛
100 تومان.
بچهها یهوری شدن که برن پایین،
راننده صداشون کرد و تا مقصد رسوندشون.
2- ظهر تاسوعا نشستهبودیم تو یکی از هیئتهای شلوغ منتظر سخنران.
پسر بچه حداکثر سه ساله لباسهای مشکی خوشگِل
و سربند سبز بستهبود و باباش ازش عکس میگرفت.
قرآن رو که شروع کردند به خوندن از باباش پرسید:
بابا کی مُرده؟
و مدام تکرار میکرد سؤالش رو
و باباه هم موندهبود چی بگه.
و من هم ...
3- تو ماشین از امیرحسین پرسید:
تو که این همه هیئت داری و میری بگو ببینم امروز چه روزیه؟
مثل بچه مدرسهایها گفت: روز تاسوعا.
در این روز جنگی اتفاق نیفتاده،
امروز برای حضرت عباس(ع) اماننامه آوردند و ایشون قبول نکرد.
دیدم اگه از من پرسیدهبود نمیتونستم به این خوبی بگم.
روز تاسوعا نمیخواستند به حضرت عباس(ع) امان بدن،
روز تاسوعا میخواستند حضرت حسین(ع) رو تنها کنن،
روز تاسوعا میخواستند کمرش رو بشکونن.
کاش ما هم سر بزنگاه پشت اماممون رو خالی نکنیم.
4- با ارامنه مصاحبه میکردند؛
میگفت امروز روز شش ژانویه است و روز عید ما،
اما به احترام محرم و حضرت حسین(ع) عید نگرفتیم...
یا حسین شهید
- - - - - -
در راستای پ.ن. ** پست قبل، این افاضات را هم از جناب انصاریفر ببینید:
«خدا را شاکر هستم که به من لطف کرد و این مسئولیت خطیر را بر دوش من نهاد، معتقدم آقا امام زمان(ع) نسبت به این جلسه و مسئولیت مدیریت در باشگاه پرسپولیس عنایت و توجه دارند. چرا که این مسئولیت با دل و روح مردم سروکار دارد.»
خدایا! دیگه بقیهات رو بفرست!