‏سلام.

1- نصفه شبی سه تا بچه پریدن تو اتوبوس.

تو جیب هم‏دیگه دنبال بلیط می‏گشتن که
راننده گفت پسر جون پولی‏ه؛
100 تومان.

بچه‏ها یه‏وری شدن که برن پایین،
راننده صداشون کرد و تا مقصد رسوندشون.

2- ظهر تاسوعا نشسته‏بودیم تو یکی از هیئت‏های شلوغ منتظر سخن‏ران.

پسر بچه حداکثر سه ساله لباس‏های مشکی خوش‏گِل
و سربند سبز بسته‏بود و باباش ازش عکس می‏گرفت.
قرآن رو که شروع کردند به خوندن از باباش پرسید:
بابا کی مُرده؟
و مدام تکرار می‏کرد سؤال‏ش رو
و باباه هم مونده‏بود چی بگه.
و من هم ...

3- تو ماشین از امیرحسین پرسید:
تو که این همه هیئت داری و می‏ری بگو ببینم امروز چه روزی‏ه؟

مثل بچه مدرسه‏ای‏ها گفت: روز تاسوعا.
در این روز جنگی اتفاق نیفتاده،
امروز برای حضرت عباس(ع) امان‏نامه آوردند و ایشون قبول نکرد.

دیدم اگه از من پرسیده‏بود نمی‏تونستم به این خوبی بگم.

روز تاسوعا نمی‏خواستند به حضرت عباس(ع) امان بدن،
روز تاسوعا می‏خواستند حضرت حسین(ع) رو تنها کنن،
روز تاسوعا می‏خواستند کمرش رو بشکونن.

کاش ما هم سر بزن‏گاه پشت امام‏مون رو خالی نکنیم.

4- با ارامنه مصاحبه می‏کردند؛

می‏گفت امروز روز شش ژانویه است و روز عید ما،
اما به احترام محرم و حضرت حسین(ع) عید نگرفتیم...

یا حسین شهید

- - - - - -
در راستای پ.ن. ** پست قبل، این افاضات را هم از جناب انصاری‏فر ببینید:

«خدا را شاکر هستم که به من لطف کرد و این مسئولیت خطیر را بر دوش من نهاد، معتقدم آقا امام زمان(ع) نسبت به این جلسه و مسئولیت مدیریت در باشگاه پرسپولیس عنایت و توجه دارند. چرا که این مسئولیت با دل و روح مردم سروکار دارد.»

خدایا! دیگه بقیه‏ات رو بفرست!