محلهی انقلابی
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/22:: ساعت 12:9 صبحسلام.
مدتها بود امیر رو ندیدهبودم.
هیئت خونه حاج محسن بود و طبق روابط عمومی قوی که دارن
زنگ زدهبود به همه، یعنی خیلیها.
خلاصه امیر رو بعد قرنها(!) خونه حاج محسن زیارت کردیم.
خوب قدیم با هم عیاق بودیم.
یه روز اومد دانشگاه و نشستیم به صحبت.
تو حرفهاش گفت که دوست داره مداحی رو دنبال کنه.
قبلاً تهصدای خوبی داشت، بچه مذهبی هم بود.
الآن حقوقدان شدهبود و مشاور قراردادهای بینالمللی یه شرکت بزرگ.
گفتم یه آقا ماشاللهی هست و این جور.
منتها یهبار بیا هیئت ببین خودت به دلت میشینه یا نه.
قرارمون شد اوائل صفر، شهادت حضرت رقیه، سلام الله علیها.
همین پارسال.
آره دیگه،
سه صفر شدهبود 22 بهمن.
جا کوچیک بود و طبق معمول دیر رسیدم.
از امیر خبری نبود.
حاج آقا قضیه رو خیلی دقیق و با ظرافت و شبهات تاریخی میگفتند.
بسی حال کردم.
یعنی جوری بود که وقتی حاج علی انسانی خواستند شروع کنند
گفتن وقتی حاج آقا این جور با احتیاط صحبت میکنن
ما مداحها باید حواسمون رو جمع کنیم.
عزاداری تموم شد و آقا ماشالله دعا کردن،
تا ساعت نزدیک 9 شد.
بعد شروع کردن تو همون هیئت الله اکبر گفتن.
شام رو که آوردن امیر پیداش شد.
با زحمت براش شام جور کردیم.
بعد شام هم از آقا مصطفی برنامه مداحی رو پرسوجو کردیم.
.
.
.
من موندهبودم؛
امیر رو بعد این همه مدت دیدهبودم،
باهام اومدهبود هیئت.
حالا چرا این قدر دیر رسید که حتی دعاکردن آقا ماشالله رو هم ندید.
هنوز تو همون حوالی داشتیم قدم میزدیم.
گفت مسعود اینجا چه جور محلهایه؟
گفتم چطور؟
گفت ببین،
همه خونهها الله اکبر میگفتن.
تو محله ما از این خبرها نیست.
گفتم خوب اینجا با همهجا فرق میکنه.
و این بود یه نشانه دیگه که اصلاً کارهای خدا به آدم نمیره...
اگه بخواد به یکی یه چیزی رو نشون بده
چه کارها که نمیکنه.
یا حسین شهید