سپاه امام مجتبی -علیه السلام-
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/11/28:: ساعت 12:29 صبحسلام
نکات زیادی در مورد زندگانی امام مجتبی -علیه السلام- وجود داشت که دوست داشتم با هم بازخوانیشون کنیم. حالا که ایام هم گذشت. فقط گفتم برای تکمیل، ماجرای «عبیدالله بن عباس» و دیگر یاران امام رو بنویسم که فضای قبل صلح بهتر ترسیم شه. این مطالب هم از جلد 15 نقش ائمه(ع) است.
- - - - - -
معاویه، پس از اردو زدن و رویارویى با عبید اللّه بن عبّاس در محلّى به نام حبّوبیّه،
کسى را به نزد عبید اللّه فرستاد و به او گفت:
حسن بن على، درباره صلح با من مکاتبه کرده و مىخواهد کار را به من واگذارد.
تو هم اگر از هماکنون به اطاعت من درآیى، رئیس و رهبرى،
و اگر دیر بجنبى، تابع و مرئوسى.
اگر هماکنون بیایى، یک میلیون درهم به تو عطا مىکنم
که نصف آن را نقد و بقیه را پس از ورود به کوفه، دریافت مىکنى.
عبید اللّه هم نیمه شب، لشکر را رها کرد و به معاویه پیوست.
صبح که شد، نیروها در انتظار خروج فرمانده و اقامه جماعت بودند؛
امّا قیس بن سعد با آنان نماز گزارد
و آنان را دلدارى داد و به شکیبایى و مقابله با دشمن، تشویق کرد.
صبح همان روز، پسر بن ارطات، از سپاه معاویه بیرون آمد
و سپاه عراق را مخاطب ساخت و فریاد زد:
واى بر شما اى عراقىها!
این فرمانده شماست که نزد ما آمده و بیعت کرده است.
امامِ شما حسن نیز مصالحه کرده است.
شما براى چه خودتان را به کشتن مىدهید؟!
از طرف دیگر،
معاویه،
مغیرة بن شعبه را با چند نفر، بهظاهر براى مذاکره،
بهسوى امام حسن -علیهالسلام- فرستاد؛
ولى آنان پس از بیرونشدن از نزد امام -علیهالسلام-،
با برنامه ازپیش طرّاحىشده، گفتند:
خداوند، خون مسلمانان را به وسیله پسر دختر پیامبر حفظ کرد!
ملاحظه کنید!
نوع دیگرى از قرآن برنیزهکردن!
حالا چه فکر مىکنید؟
سپاه متزلزل و مُذبذَب امام که با خیانت فرماندهان خائن،
یکى پس از دیگرى از درون پوسیده و متزلزل شده بود، چه مىاندیشد؟
بهخصوص که در میان آنها جاسوسان و سخنچینان معاویه و بازماندگان خوارج، منتظر فرصت بودند.
چنین بود که آنان، بهسوى خیمه امام -علیهالسلام- هجوم بردند
و هر چه را یافتند، غارت کردند
و حتّى سجّاده زیر پاى امام -علیهالسلام- را بیرون کشیدند و بُردند...
در بین راه نیز، هنگامىکه در مسیر باغستانهاى ساباط (مداین) حرکت مىکردند،
شخصى به نام جرّاح بن سنان، از کمینگاه بیرون آمد
و درحالىکه خنجرى بهدست داشت، گفت:
اللّه اکبر! اى حسن، مشرک شدى، همانگونه که پدرت مشرک شد!
سپس، ضربهاى به ران پاى امام -علیهالسلام- زد
و آن را چنان شکافت که به استخوان رسید...
با این وضع، امام مجتبى -علیهالسلام- چه باید مىکرد؟
اگر صلح نمىکرد، با کدام سپاه با معاویه مىجنگید؛
با سپاهى که از میان ایشان کسانى از خوارج بودند که با خنجر، آن حضرت را مجروح کردند،
و دودستگى و نفاق، از درون، و حیلهها و تزویرهاى معاویه از برون،
آن را متلاشى کرده است؟
امام -علیهالسلام- با این سپاه، چه باید مىکرد؟
سپاهى که وقتى امام مجتبى -علیهالسلام- با دیدن رفتار ناهنجار آنان
و خیانت برخى سران و فرماندهانشان، اعتمادى به آنها نداشت،
چنانکه پیش از آن و در زمان پدرش امام على -علیهالسلام- نیز
بىوفایى خود را نشان داده بودند و علاقه به ماندن ذلّتبار را
بر مرگ با شرافت، ترجیح مىدادند...
سبحان اللّه، از این همه مظلومیت و تنهایى!
یا علی
- - - - - -
+ به قول یکی از دوستان؛ خدا بهاریمون کنه در این بهار اول