سلام
نکات زیادی در مورد زندگانی امام مجتبی -علیه السلام- وجود داشت که دوست داشتم با هم بازخوانی‏شون کنیم. حالا که ایام هم گذشت. فقط گفتم برای تکمیل، ماجرای «عبیدالله بن عباس» و دیگر یاران امام رو بنویسم که فضای قبل صلح به‏تر ترسیم شه. این مطالب هم از جلد 15 نقش ائمه(ع) است.
- - - - - -

معاویه، پس از اردو زدن و رویارویى با عبید اللّه‏ بن عبّاس در محلّى به نام حبّوبیّه،
کسى را به نزد عبید اللّه‏ فرستاد و به او گفت:
حسن بن على، درباره صلح با من مکاتبه کرده و مى‏خواهد کار را به من واگذارد.
تو هم اگر از هم‏اکنون به اطاعت من درآیى، رئیس و رهبرى،
و اگر دیر بجنبى، تابع و مرئوسى.
اگر هم‏اکنون بیایى، یک میلیون درهم به تو عطا مى‏کنم
که نصف آن را نقد و بقیه را پس از ورود به کوفه، دریافت مى‏کنى.

عبید اللّه‏ هم نیمه شب، لشکر را رها کرد و به معاویه پیوست.
صبح که شد، نیروها در انتظار خروج فرمانده و اقامه جماعت بودند؛
امّا قیس بن سعد با آنان نماز گزارد
و آنان را دل‏دارى داد و به شکیبایى و مقابله با دشمن، تشویق کرد.
صبح همان روز، پسر بن ارطات، از سپاه معاویه بیرون آمد
و سپاه عراق را مخاطب ساخت و فریاد زد:
واى بر شما اى عراقى‏ها!
این فرمانده شماست که نزد ما آمده و بیعت کرده است.
امامِ شما حسن نیز مصالحه کرده است.
شما براى چه خودتان را به کشتن مى‏دهید؟!

از طرف دیگر،
معاویه،
مغیرة بن شعبه را با چند نفر، به‏ظاهر براى مذاکره،
به‏سوى امام حسن -علیه‏السلام- فرستاد؛
ولى آنان پس از بیرون‏شدن از نزد امام -علیه‏السلام-،
با برنامه ازپیش طرّاحى‏شده، گفتند:
خداوند، خون مسلمانان را به وسیله پسر دختر پیام‏بر حفظ کرد!

ملاحظه کنید!
نوع دیگرى از قرآن برنیزه‏کردن!
حالا چه فکر مى‏کنید؟
سپاه متزلزل و مُذبذَب امام که با خیانت فرماندهان خائن،
یکى پس از دیگرى از درون پوسیده و متزلزل شده بود، چه مى‏اندیشد؟
به‏خصوص که در میان آنها جاسوسان و سخن‏چینان معاویه و بازماندگان خوارج، منتظر فرصت بودند.
چنین بود که آنان، به‏سوى خیمه امام -علیه‏السلام- هجوم بردند
و هر چه را یافتند، غارت کردند
و حتّى سجّاده زیر پاى امام -علیه‏السلام- را بیرون کشیدند و بُردند...

در بین راه نیز، هنگامى‏که در مسیر باغ‏ستان‏هاى ساباط (مداین) حرکت مى‏کردند،
شخصى به نام جرّاح بن سنان، از کمین‏گاه بیرون آمد
و درحالى‏که خنجرى به‏دست داشت، گفت:
اللّه‏ اکبر! اى حسن، مشرک شدى، همان‏گونه که پدرت مشرک شد!
سپس، ضربه‏اى به ران پاى امام -علیه‏السلام- زد
و آن را چنان شکافت که به استخوان رسید...

با این وضع، امام مجتبى -علیه‏السلام- چه باید مى‏کرد؟
اگر صلح نمى‏کرد، با کدام سپاه با معاویه مى‏جنگید؛
با سپاهى که از میان ایشان کسانى از خوارج بودند که با خنجر، آن حضرت را مجروح کردند،
و دودستگى و نفاق، از درون، و حیله‏ها و تزویرهاى معاویه از برون،
آن را متلاشى کرده است؟
امام -علیه‏السلام- با این سپاه، چه باید مى‏کرد؟
سپاهى که وقتى امام مجتبى -علیه‏السلام- با دیدن رفتار ناهنجار آنان
و خیانت برخى سران و فرماندهان‏شان، اعتمادى به آنها نداشت،
چنان‏که پیش از آن و در زمان پدرش امام على -علیه‏السلام- نیز
بى‏وفایى خود را نشان داده بودند و علاقه به ماندن ذلّت‏بار را
بر مرگ با شرافت، ترجیح مى‏دادند...

سبحان اللّه‏، از این همه مظلومیت و تنهایى!

یا علی

- - - - - -
+ به قول یکی از دوستان؛ خدا بهاری‏مون کنه در این بهار اول