برای ظهور
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 86/11/19:: ساعت 1:0 صبحسلام،
بیایید برای ظهور امام زمان(عج) دروغ نگوییم.
یا حسین
سلام،
بیایید برای ظهور امام زمان(عج) دروغ نگوییم.
یا حسین
سلام،
اینقدر دلم می خواست بنویسم که نتوانسته ام تا حالا!
ولی بگویم این جمله را که گوشه ای از حرف دلم را علنی می کند،
از زبان یکی از انقلابیون:
«یک روز زندگی بعد از انقلاب رو به تمام عمر قبلش نمی دم!»
و این یعنی اینکه اینقدر مشکل و شلختگی هست
و اینقدر راه و امید برای اصلاح هست
که می شود هر روزمان نوروز باشد.
حالا پیدا کنید عمر قبل انقلاب را!
یا حسین
سلام،
چند آیه از سوره قصص:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ
وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ
وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ.
قَالَ مَا خَطْبُکُمَا
قَالَتَا لَا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ «23»
فَسَقَى لَهُمَا
ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ
فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ «24»
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء
قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا.
فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ
قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «25»
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ
إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ «26»
قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ
فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِکَ
وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ
سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ «27»
قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ
أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ
وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ «28»
در مورد این آیات حاج آقای نمازخونه نکته جالبی فرمودند:
تو این یک صفحه، حضرت موسی(ع)
هم مشکل ازدواجش حل شد، هم شغلش، هم مسکنش و هم علمش؛
چون معلمی مانند حضرت شعیب(ع) یافت.
(ترجمه این آیات رو می تونید اینجا پیدا کنید.)
یا حسین
سلام،
این هم از افاضات حاج محسن:
«سلام.
آقای فاطمی نیا روزی بر سر منبر می گفت:
یک روزی یکی از بزرگان فقه و اخلاق حوزه آیت الله العظمی (اسمش را گفت. من یا دم نیست!) به همراه شاگردان داشتند از کوچه ای باریک رد می شدند.
یک سگ ولگردی از روبرو می آمد و می خواست رد بشود. به این جمع که رسیده بود ایستاده بود.
آن ایت الله رو می کند به سگ که : «بفرمایید. تشریف ببرید!» و راه می دهند که این سگ برود و سگ هم می رود.
بقیه متعجب می شوند. حکمت را می پرسند. ایشان میگوید:
من نخواستم از دهان من کمتر ازعبارات موقرانه و مودبانه بیرون بیاید. خواستم حرف نامربوط (به تعبیر من چخ و پخ و اشاره ی توهین آمیز) نزده باشم. این نفس متوجه باشد که به یک سگ هم حق جسارت ندارد...»
یا حسین
سلامٌ علیکم جمیعاً،
1- عزاداری های دوستان قبول ان شاء الله.
از همه دوستانی که تو این چند هفته زحمت کشیدند،
به اینجا سر زدند
و با تعطیلی مواجه شدند عذر می خواهم.
حلالمان کنید.
2- اوایلی که در هیبرید(؟!) بودم
خیلی بهم خوش نمی گذشت.
دنیا اون جوری که من می خواستم نبود.
کارهام یه جور رفع تکلیف شده بود.
کم کم فشار کار فکر و خیال رو از سرم پروند
و دیگه بدون قضاوت کار می کردم.
بعد احساس علاقه هم اومد.
چند تا زمینه خوب به ذهنم رسید،
حس کردم دارم تجربه پیدا می کنم.
می تونم به آینده فکر کنم.
می دونید چی شد؟
تو همون حالی که تازه داشتم حال می کردم
یه کار دیگه رفته بود تو پاچه ام!
یعنی در حالی داشتم حال می کردم که داشتم خداحافظی می کردم!
من شدم مسئول یه کار دیگه
با کلی ایده و علاقه به کار قبلی.
و یه تجربه جالب.
در کار جدید هم بدون انگیزه و از سر رفع تکلیف وارد شدم.
دو دره بازی تا جایی ادامه داشت که
فشار کار شروع شد،
بعد کار بدون قضاوت و از روی برنامه،
بعد شروع علاقه.
یه روز رئیسم گفت اصل کار کردنه نه کاری که می کنی؛
البته اگر کارت سراب نباشه! (39 نور)
یا حسین
- - -
* پ. ن: این را حیفم آمد ندزدم!
Hope for the Best, plan for the worst
سلام،
از صفات متقین در خطبه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام):
«بَعیداً فُحشُه، لَیناً قولُه»
«سخن رکیک از دهانش دور (به هیچ وجه از دهانش خارج نمی شود) و کلامش با مردمان نرم است»
چند مطلب:
1- بهشت بر فحاش حرامه.
فحش اگه تجسم پیدا کنه، صورت بسیار زشتی داره.
کارکرد زبان مثل سگ هار (کلب عقور)ه! ولش کنی پاچه می گیره.
اکثر جهنمیان با زبان واردش میشن.
رابطه زبان با حیاء و غیرت.
2- حرف حق که نیکو بیان نشه معلوم نیست اثر بذاره (مفید باشه)،
ولی حرف باطل نرم ممکنه کار رو خراب کنه.
نتیجه: متقی حرف نیکو با بیان نرم می گوید.
- - - - - - - - - - - - - -
پ. ن.
این پست برداشت شخصی بنده بود از کلام آقا مجتبی تهرانی. یا علی
سلام،
این بار تو فوتبال زبونم ول شد؛
چرا این جور؟ چرا اون جور؟
البته خدا رو شکر بی ادبی نکردم.
بهشون بر خورد؛
حق هم داشتند.
عذر خواهی هم فایده نداره.
یاد اون داستانی افتادم که هر عصبانی شدن
یه میخ می کنه تو دل طرف!
اگه کنترل بشه و عذر بخوای ممکنه میخه در بیاد،
ولی سوراخش می مونه!
بعد فکر کردم منی که عرضه فوتبال بی خطا رو ندارم
نباید برم.
اما شاید درستش اینه که زندگی داره ما رو به خودون می شناسونه.
مهم اینه که سعی کنیم بهتر شیم،
نه اینکه نقاط ضعفمون رو فراموش کنیم.
چون بالاخره وبالمونه.
یا علی
- - - - - - - - - - - - - -
پ. ن.
این ها را از دست ندهید: http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=din.persianblog.ir&postid=7539110
http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=din.persianblog.ir&postid=7530183
http://pensieve.blogfa.com/post-27.aspx
یا علی
سلام،
بعضی حرفها تو ذهن آدم می مونه،
میشه هدیه گوینده یا نویسنده.
دو نمونه:
برای من این حرف از معلم تئاتری که خیلی کم باهاش بودیم مونده:
که آدم تئاتری باید یه ساختمون 100طبقه،
که تو هر طبقه اش 100تا اتاقه،
که تو هر اتاقش 100تا جعبه است،
که تو هر جعبه 100تا تیله است؛
به اندازه تیله های یه همچین ساختمونی موقعیت و عکس العمل بلد باشه و دیده باشه.
یه حرف دیگه از یه معلم تئاتر دیگه:
که ذهن آدم مثل my computer باید باشه،
یه پارتیشن بندی خوب شده باشه،
تو هر پارتیشن فولدرها و فایل ها.
هر آدمی تو ذهن تو باید یه فایل جداگونه داشته باشه
و به مرور با افزایش ارتباطت کامل تر شه.
ذهنت رو هم اینقدر مرتب کنی که دسترسی به فایل ها ممکن باشه.
سعی کنیم هدیه هامون به دیگران رو خودمون انتخاب کنیم؛
سعی کنیم هدیه بد به مردم ندیم.
مشکل هم اینجاست که هدیه ها خیلی وقتها در مواقعی داده میشن
که از قصد آدم خارجه.
یه بد اخلاقی، یه جوک زشت، یه توهین، یه حرکت نابجا ممکنه تو ذهن طرف بمونه.
مثلاً یکی از دوستان از یکی از بازیگرها یه خاطره داشت.
اون هم این بود که طرف تو خیابون تف کرده.
(البته یه جوری که واسه دوست ما خیلی بد جلوه کرده بود.)
شاید هر وقت طرف رو تو تلویزیون می بینه اون خاطره تو ذهنشه،
شاید هم حتی تعریفش کنه.
یا علی
- - - - - - - - - - - - - -
پی نوشت:
این هم از اون پست هایی بود که با ماله جمعش کردم. حرف زیاد بود و فضا کم.
سلام،
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب و الائمه
«... علی را خواندی کنار خویش.
دستش را هم گرفتی بالا.
کنار خویش هم نمی خواندی همه می دانستند بعد از تو علی است و این علی کدام علی است.
اما کنار خویش خواندی و دستش را هم گرفتی بالا تا همه ببینند.
همه بشناسند.
یمنی و نجرانی و هر آن کسی که از هر دیاری آمده بود.
تازه مسلمان بود یا مسلمان قدیمی.
همه ببینند و بشناسند.
دستش را هم گرفتی بالا تا همه ببینند.
و خیالت راحت شد.
و انجام دادی آن فرمان بزرگ را که رسالت ات را در گرو خویش داشت.
و خداوند از تو پذیرفت حبیب و مهر تکمیل بر دین ات نشانید.
و چه نیکو مّهری بود حبیب.
دل های ما را هم به همان مِهر مُهر کرده اند حبیب.
چه می گویم؟ مگر شوخی است؟
خودت به دستان مبارکت مُهر کرده ای دل هایمان را.»
این متن از آنجا ارزش خواندن مضاعف داره که یه حاجی تو مکه (یا مدینه) نوشتش؛ داغ داغه.
حتماً متن کاملش رو ببینید.
این هم از همان پست های «عبارات منتخب»ه.
هر حرف خوبی درباره
حضرت علی(ع)، حضرت رسول(ص)، حضرت مهدی(عج)، غدیر، حج، کربلا و غیره
تو ذهنتونه بفرمایید.
یا علی