سلامٌ علیکم جمیعاً،

1- عزاداری های دوستان قبول ان شاء الله.

از همه دوستانی که تو این چند هفته زحمت کشیدند،

به اینجا سر زدند

و با تعطیلی مواجه شدند عذر می خواهم.

حلالمان کنید.

 

2- اوایلی که در هیبرید(؟!) بودم

خیلی بهم خوش نمی گذشت.

دنیا اون جوری که من می خواستم نبود.

کارهام یه جور رفع تکلیف شده بود.

 

کم کم فشار کار فکر و خیال رو از سرم پروند

و دیگه بدون قضاوت کار می کردم.

بعد احساس علاقه هم اومد.

چند تا زمینه خوب به ذهنم رسید،

حس کردم دارم تجربه پیدا می کنم.

می تونم به آینده فکر کنم.

 

می دونید چی شد؟

تو همون حالی که تازه داشتم حال می کردم

یه کار دیگه رفته بود تو پاچه ام!

یعنی در حالی داشتم حال می کردم که داشتم خداحافظی می کردم!

من شدم مسئول یه کار دیگه

با کلی ایده و علاقه به کار قبلی.

 

و یه تجربه جالب.

در کار جدید هم بدون انگیزه و از سر رفع تکلیف وارد شدم.

دو دره بازی تا جایی ادامه داشت که

فشار کار شروع شد،

بعد کار بدون قضاوت و از روی برنامه،

بعد شروع علاقه.

 

یه روز رئیسم گفت اصل کار کردنه نه کاری که می کنی؛

البته اگر کارت سراب نباشه! (39 نور)

یا حسین

- - -
* پ. ن: این را حیفم آمد ندزدم!

Hope for the Best, plan for the worst