بودن و نوشتن

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/3/25:: ساعت 8:20 عصر

سلام.

اینها رو بخونید. انگار خودش در حقیقت شرح حال ماست آن...
- - - - - -

«نوشتنِ‌خالی امر شاقی نیست.
یک‌کم مطالعه، یک‌کم خلاقیت، یک‌کم قدرت بافتن آسمون‌رسیمون به‌هم،
یک‌کم اعتمادبه‌نفسِ‌هرچندکاذب، یک‌کم کسانی که بشناسندت.
برای نوشتنِ‌خالی لازم نیست "آدم" خاصی باشی.
اما بعضی نوشتن‌ها، تمام "بودن" تو را درگیر خودش می‌کند.
ذره‌ذره جوهر قلمت انگار باید خاصیت خاصی داشته باشد تا مطلب بگیرد.
صاف بگویم،
بعضی‌وقت‌ها نوشتن لیاقت می‌خواهد.
و دقیقاً انگار فقط همین نوشتن‌ها هستند که به درد دنیا و آخرت آدم می‏خورند.
نوشتن درباره بعضی موضوعات و بعضی افراد،
نوشتنِ‌خالی نیست، لیاقت است.

این است که گاهی درباره چیزی می‌خواهی بنویسی،
اما نوشتن‏ت نمی‏آید.
می‌توانی بنویسی اما نمی‌شود بنویسی.
و حتی عجیب‌تر اینکه می‌نویسی اما ابر و باد و مه ‌و خورشید و فلک
دست‌به‌دست هم می‌دهند و مطلب تو به‏چاپ نمی‌رسد.
اصلاً چاپ می‌شود اما باز آن "خاصیت" را ندارد.
"آنی" که باید همراه نوشته‌ات می‌کردی، نکرده‌ای.
مشکل از "بودن" خودت است.»

یا علی

- - - - - -
+ باید یه جای جدید پیدا کنم. این‏جوری نمی‏شه.


کامنت پستی!

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/3/19:: ساعت 10:55 صبح

سلام

جناب پاپیروس کامنتی رو گذاشتند که برای من ارزش پست‏شدن رو داشت.
- - - - - -

«حاضرجوابی برنارد شاو:
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت و گفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می‏بینم فکر می‏کنم در اروپا قحطی افتاده است.
برنارد شاو هم سریع جواب می‏دهد: بله! من هم هر وقت شما را می‏بینم
فکر می‏کنم عامل این قحطی شما هستید!

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
«شما برای چی می‏نویسید استاد؟»
برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان».
نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ می‏نویسم!»
و برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم
هرکدام از ما برای چیزی می‏نویسیم که نداریم!»
*

دوست دارم به‏درد بخورم...

یا علی

- - - - - -
+ یکی از بزرگ‏واران در کامنت خصوصی نگاشته‏اند که:
«می‏گفتید گوسفند و اسفند و ... را به‏راه می‏کردیم. حکماً منتظر شتر هستید!!! ... چرا فکر می‏کنید مفید نیستید...؟»
حقیر هم جواب داده‏ام که:
«مفیدبودن به وظایف و مسئولیت‏های آدم برمی‏گرده. همون‏طور که در مورد وب‏لاگ گفتم، تو این برهه حس می‏کنم کارهای واجب‏تری وجود دارن که این دنیای مجازی مانع تمرکز بر اونها شده. شاید نیاز به بازتعریف داشته باشم. توکل بر خدا...»

باز تعریف...


ولی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/1/31:: ساعت 9:58 صبح

سلام

فرمودند...

چه‏طور حضرت‏شان -سلام الله علیها-
شب قبل با شنیدن
«یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب او طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و انما الامر الى الجلیل
و کل حى سالک سبیلى »
چنان بی‏تاب شدند؛ بی‏تاب‏شدنی.
چه اتفاقی افتاد که حضرت‏شان -سلام الله علیها-
شدند ولی؟
همه جریانات فردا را مدیریت کردند.
دوران اسارت را رهبری نمودند.
تا آنجا که در مقابل امپراطور آن زمان فرمودند:
«انی استصغرک»
همون کوچیک می‏بینم‏ت خودمون.

و فرمودند که
«امریکا هیچ غلطی نمی‏تواند بکند»
یک جلوه‏ای از همان ولایت‏ه.
*

سلام خدا بر حضرت ابوطالب
و سلام خدا بر حضرت زینب.

یا علی

- - - - - -
+ و فرمودند (وب‏لاگ‏نویسی) به چه دردی می‏خوره؟!؟ یعنی جمع‏ش کن بساط رو. برو به کار و زندگی‏ت برس.
و این چنین بود که آخرین پست این خراب‏آباد رقم خورد.
++ یه چندتا پست نیمه‏کاره تو صف انتشار داشتم که بدون بازبینی آزادشون کردم.
+++ اگه در طول ماه‏های آتی کارهای زندگی‏م رو روال افتاد، شاید یه جای جدید راه انداختم که قاعدتاً همین‏جاها معرفی‏ش می‏کنم. خواستید ماهی یه بار یه سری بزنید.
++++ اون قسمت «مطالب خوبی که دیده‏ام» ازطریق گودر معمولاً به‏روز می‏شه و اگه مشتری‏ش هستید می‏تونید روزی یه بار به‏ش سر بزنید.
+++++ از همه تشکر و ابراز شرمندگی و طلب حلالیت. در پناه حق


چه‏جور و چه‏طور

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 89/1/15:: ساعت 2:17 صبح

سلام.

ساعت دو نصف شب‏ه
و این یعنی یک روز می‏شه که سفرهای نوروزی تموم شده
ولی انگار دید و بازدیدهای مجازی تمومی ندارن.
مگه اینکه چشم آدم زیر اشعه مانیتور در پیت ال.جی. سرخ بشه
و آدم دل بکنه.
البته خدا رو شکر.
*

دارم سعی‏های آخر رو می‏کنم که بتونم این‏جا رو تعطیل کنم.
می‏شه عدد 500 رو بهانه کرد،
یا گستردگی باتری‏ها رو،
یا پیچیدگی فرایند انجام رساله رو،
یا شروع یه بیزینس جدید رو.
حتی می‏شه گفت ما خیلی خفن‏یم مثلاً
و اصلاً نوشتن تو یه خراب‏آباد نفسانی افت داره واسه‏مون!
یا گفت تو سال مضاعف باید دنیای مجازی رو رها کرد.
ولی شما باور نکنید.
سؤال اساسی الآن این‏ه که
- البته غیر از تو بی اُر نات -
چه‏جور می‏شه «چیزفهم» شد؟
و چه‏طور می‏شه «به‏دردخور» شد؟
واسه همین دل و دماغ‏م کیپ شده.
**

می‏گن یه آدمی
- آدم -
همت و کار مضاعف داشته
- واقعاً -
و البته اخلاص
- لابد - .
ولی تو این عالم چیز دندون‏گیری نشده بود
- به‏قدر جهدش و زعم خودش - .
وقتی به رحمت خدا رفت
شده بود معلم کلفت‏های این دنیا در عالم برزخ.

حالا حکایت ماست.
این‏جا که هیچ هنری نجستیم.
ببینیم تو جهنم قراره چه گلی به سر اهل‏ش بزنیم.

یا علی مددی

- - - - - -
+ حوصله کردید «مطالب خوبی که دیده‏ام» رو مرور کنید. دوستان گل کاشته‏اند در نوروز. تازه با خسّت شیر کرده‏ام که دل‏زده نشید.


خداحافظ 88

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/12/23:: ساعت 12:1 صبح

سلام

ان‏شاءالله ام‏روز فردا می‏ریم سفر
و شاید تا وسط یا آخر تعطیلات تو نت نیام.
سال خوبی داشته باشید.
پیش‏اپیش مبارک.
هم‏راه با عزت و عافیت،
رحمت و برکت باشه.
حقیر رو هم حلال کنید.
*
ام‏روز استعفا دادم.
شاید دیگه آخرین مسئولیت دانش‏جویی‏م بوده باشه.
خوش‏به‏حال دانش‏جوها و دانش‏گاه که دیگه از شرم خلاص می‏شن.
باید بیش‏تر عمل کرد و کم‏تر حرف زد.
برای همین درباره اینجا هم باید تصمیم بگیرم.
یا کلاً تعطیل‏ش کنیم،
یا محدود.
شمام خواستید نظر بدید.
همین که بفرمایید با چی این خراب‏آباد بیش‏تر حال کرده‏اید و می‏کنید خوب‏ه.
شاید یه طرحی ریختیم که در کنار روزنگارها،
یه خورده کار منسجم‏تر بکنیم.
شاید هم یه جای جدید درست کنیم با یه طرح خاص.
تا یار چه خواهد.
**
کاش کمی مسلمون بشیم و بمونیم و بمیریم.

یا علی


فرقون

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/11/12:: ساعت 2:59 عصر

سلام.

این هم نوعی جنون و عدم تعادل می‏تونه باشه؛
وسواس.
این که تصمیم بگیری هر روز بنویسی،
اگر چه از خودت نباشه،
ولی دغدغه‏ات باشه.
و اینکه اگه ننوشتی انگار گم‏شده‏ای داری،
و کار واجبی رو ترک کردی.
پس هر روز قسمتی از افکار و دغدغه‏ها رو،
به قول هادی قربانی عزیز،
که ان‏شاءالله هرجا هست با عزت و عافیت بزید،
با یه بیل می‏ریزی تو فرقون وب‏لاگ.
بیل هم که حساب و کتاب نداره،
هر روز می‏بینی ملات‏ات یه چیزی کم داره.
می‏گی بذار یه کم از این بریزم،
فردا یه کم از اون.
اینه که وب‏لاگ رو کردی کشکول همه چی و هیچ چی،
خراب‏آباد نفسانی.
*
ام‏روز امام از فرنس می‏آد.
نمی‏دونم باید گل ببرم یا شیرینی،
البته شیرینی که نمی‏شه، هنوز ماه صفره.
نمی‏دونم برم سر در دانش‏گاه یا بهشت زهرا(س)،
البته بعیده که به دانش‏گاه برسیم،
از زور جمعیت و تافیک وسط شهر،
هم‏چنین به بهشت زهرا(س).
شاید خوبه مثل آسید صادق طباطبایی بریم چلوکبابی مدائن،
بعد اِن سال.
شاید هم باید تو ترافیک افتتاح تونل توحید وایسیم
ببینیم ملت چه فحش‏هایی به دهه زجر می‏دن.

شاید هم باید بشینیم مثل آدم
تکلیف ام‏روز و هرروزمون رو معلوم کنیم؛
دیو، فرشته،
جبهه سبز، طرف‏داران ولایت،
لیبرال، دینی،
حجتیه‏ای، انقلابی.

اصلاً کاش درست بفهمیم اصلاً جبهه ام‏روز چی هست،
بعد ببینیم باید کدوم ور وایسم و چه‏طوری.

حسین(ع) جان، ما رو هم سوار کشتی سریع‏السیرت کن


بازی و بازی‏گر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/10/16:: ساعت 10:45 صبح

سلام.

می‏دونم که هیچ‏وقت وب‏لاگ‏نویس خوبی نبوده و نخواهم شد.
*

وقتی چند ساله می‏نویسی و می‏خونی،
این کار می‏شه جزو برنامه‏ات،
و خوب، کم‏کم برنامه روزانه‏ات.
اصلاً می‏شی یه روزنگارنویس.
به‏خصوص اگه یه وب‏لاگ شخصی داشته باشی
که نخواد موضوع و جهت خاصی رو به‏ات تحمیل کنه.
حتی خوننده‏ها هم ان‏قدر محدودت نکرده‏اند که
فقط بخوای یه جور بنویسی و از خیلی کشش‏هات دست بکشی.
تو این بین،
وقتی کار رو تعطیل می‏کنی،
انگار رفتی مسافرت؛
یا از یه قید راحت شدی.
می‏شه یه کم نفس کشید و فکر رو مرتب کرد.
و مدام از خود پرسید که چی می‏خوام؟
چی باید بشم؟
**

به رسم قدیم‏ها بی‏ربط می‏نویسم.
برای بازی نقش آش‏پز‏باشی،
فقط کافی نیست بازی‏گر خوبی باشی.
به‏نظر من باید واقعاً آش‏پز بشی.
یادم‏ه درباره دنیرو شنیدم که وقتی می‏خواست نقش یه خیابون‏خواب رو بازی کنه،
چه‏طور رفته بود قاطی‏شون و همون‏جور می‏اومد سر صحنه.
نه مثل ما که ماه رمضون‏مون هم ربطی به صیام نداره.
ولی نگاه خانم آریا وقتی می‏خواست بیاد تو دفتر
واقعاً تکون‏ام داد.
شوهری که این‏قدر اذیت‏اش کرده بود
و همین چند دقیقه پیش هم داشت آتیش می‏سوزوند،
بعد مدت‏ها اون‏جا دیدش...
بیش‏تر نگاه عاشقی بود که سال‏هاست محبوب‏اش رو ندیده،
تا نگاه غضب‏آلود شماتت‏گر.
تو این مایه‏ها که از تو انتظار نداشتم،
اما خیلی رمانتیک.
البته این ترفند بازی خانم معتمده.
اما این‏بار هم مؤثر بود.
و اون چیزهایی که شب قبل‏اش تو دفتر برای خودش می‏نوشت،
و شب موندن‏اش سر کار...
***

نمی‏دونم دردم چی بود که اینها رو نوشتم.
ولی این‏طور نتیجه بگیرم که
برای زنده‏بودن
باید مثل زنده‏ها زندگی کنی.
نه اینکه اداشون رو دربیاری و منتظر سوت و کف تماشاچی‏ها باشی.
قبول دارم که بالأخره آدم هرکاری رو از ادا درآوردن شروع می‏کنه و یاد می‏گیره،
فقط می‏گم حداقل برای آب‏تنی باید لخت هم شد.
بازی زنده‏ها، لباس خودش رو می‏خواد.
با لباس گناه که نمی‏شه شیرجه زد تو حیات طیبه.
معلم و مربی می‏خواد.
دفترچه داره.
گمان‏ام این‏جوری درست‏اش نیست.

یا حسین


تولد

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/8/14:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

از اون روز سه سال می‏گذره.
خدا رو شکر.

یا علی


لذت بی‏ماری

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/7/8:: ساعت 12:43 صبح

سلام.

ماه رمضان برای هرکسی خیر و برکتی داره.
شاید اثرش برای ما ترک وابستگی به دنیای مجازی بود،
البته خیر و شرش رو نمی‏دونم.
اینکه شب‏ها ساعت‏ها پای نت نمی‏شینم خودش غنیمتی است،
حالا یا آدم زودتر می‏خوابه، یا چند صفحه‏ای ورق می‏زنه.
البته حکایت ننوشتن از جای دیگری هم آب می‏خوره،
و اون هم بیش‏تر مربوط به مهر است و خاطرات‏اش
*

فکرش رو که می‏کنی چه‏قدر اتفاقات رو پشت سر گذاشتی در این ایام؛
چه‏قدر مدرسه جدید،
دانش‏گاه جدید،
شهر جدید،
معلمین جدید،
هم‏کلاسی‏های جدید،
اتاق جدید،
و در یک کلام زندگی جدید در این روزها آغاز کرده‏ای.
و ام‏روز همین بس‏ات است که می‏بینی هیچ نیستی
و هیچ نداری که ارزش‏اش را داشته باشد.
کاش لااقل شوق وصالی باشد که غم غربت را حس کنی.
*

یک شبانه‏روز است مفاتیح موبایل را در حالت اجرا نگه‏داشته‏ام
که هر وقت دل‏ام هوایی شد سریع پیدای‏اش کنم:

«ثلاث کلمات من مولانا علی -علیه السلام- فی المناجات:
الهی کفی بی عزّاً أن أکون لک عبداً
و کفی بی فخراً أن تکون لی ربّاً

أنت کما أحبّ
فاجعلنی کما تحبّ»
*

بلورچی عزیز می‏گفت یک لحظه فقط به‏ام گفتن؛
گفتم یا شهید بشم یا اگه جان‏باز بشم جوری باشه که فلان.
همون وقت خمپاره اومد و این‏جوری شد.
شهادت‏ها انتخابی‏ه...
*

نمی‏دونم مهری می‏آد که ما توش انتخاب درستی بکنیم؟
نمی‏دونم مهری می‏آد که ما توش نتیجه تلاش و انتخاب درست‏مون رو ببینیم؟
نمی‏دونم مهری می‏آد که ما با وجود همه خراب‏کاری‏هامون،
با یه بهانه نجات پیدا کنیم...

گر طبیبانه بیایی به‏سر بالین‏ام                   
                     به دو عالم ندهم لذت بی‏ماری را

یا علی

- - - - - -
+ هنوز فکر می‏کنم «اشک‏ها و لب‏خندها» به‏تر از این «شمس العماره» است. اما از بازی‏های این هم نمی‏شه گذشت. فقط کاش این همه محیطش زنانه نبود. احتمالاً جناب «ره‏نما» هم عنایت خود را به فیلم‏نامه کرده‏اند که دیالوگ‏ها و بازی‏ها این‏قدر اغراق‏آمیز درآمده‏اند. اما در این آشفته‏بازار دیدن‏اش خودش غنیمتی است. به‏خصوص در بعضی صحنه‏ها کار جناب تیموریان واقعاً دیدنی است.

+ داستان «شب هزار و یکم» هم خوب پیش می‏ره. این‏قدر هست که دل‏ات بخواهد دنبال‏اش کنی. هرچند گاهی می‏شود و گاهی نه.

+ دیگر مناظره جنابان «نوباوه» و «کلهر» هم در نوع خود جالب بود.

+ ام‏روز یک متنی سفارش گرفته‏ایم درباره «اثر بی‏دینی در ایجاد فقر فرهنگی». نمی‏دونم مخصوص مناطق محروم است یا کلی. با این عنوان درب و داغون‏اش چهار، پنج روز هم بیش‏تر به‏مون وقت ندادن و 600 کلمه هم ازمون می‏خوان. گفتم اینجا موضوع رو بگم، شاید شما کمکی کنید و استارتی بخوره.

+ راستی، یادتان باشد. اگر فرصتی بود، این قسمت «مطالب خوبی که دیده ام» را در قسمت سمت چپ وب‏لاگ دنبال کنید. درواقع به‏جای لینک‏هایی که سابق در متن می‏دادم، لینک‏ها آنجا می‏آیند و تقریباً هر روز ازطریق گودر به‏روز می‏شوند (حتی اگر مطلب وب‏لاگ به‏روز نشه).


چه کنیم؟

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/2/9:: ساعت 12:0 صبح

سلام.
این رو لااقل دو ماه پیش نوشته بودم، گفتم حالا که دارم می‏رم گرگان و چند روزی نیستم می‏تونم بذارم‏اش که شما راحت نظر بدید.
- - - - - -

از دید پسر؛

ازش می‏پرسم من خیلی عوض شدم تو این مدت؟
بهتر شدم؟ بدتر شدم؟

(دوست صمیمی 12سال‏ه است.
تمام چهار سال دبیرستان هم‏کلاسی بودیم.
ان‏قدر مسافرت بالای سه روز و هفت روز و ده روز با هم رفتیم
که حساب‏اش از دست‏مون در رفته.
چند وقتی شهرستان بوده و کم‏تر هم(دیگه) رو دیدیم.)

وقتی می‏پرسه من چه‏طور؟ باید بفهمم یه خبری هست.
یعنی فعلاً نمی‏شه از خود گفت.
باید شنید، شاید بشه کمکی کرد.

اینکه آیا ثبات جای‏گاه اجتماعی و درآمد چه‏قدر تو ازدواج مهم‏ه؛
جواب من رو می‏دونه.
به‏نظرم درست رفتار کرده.

و این دغدغه ادامه داره برای مورد جدید.

بیشتر خوش‏حال‏ام که به فکر هست.
اول می‏خواستم تشویق‏اش کنم به اقدام،
حالا شاید بتونم کمک‏اش کنم تو تصمیم‏گیری منطقی و صبورانه
(حالا یکی نیست بگه مگه خودت چی‏کاره‏ای؟).

برای پسر دست‏رسی به بانک اطلاعاتی خوب یه دغدغه بزرگ‏ه؛
همیشه می‏ترسه که نکنه بهتر از این گیرم نیاد.

از دید دختر؛
شاید دخترها فکر می‏کنند چون شروع و اقدام اولیه معمولاً از طرف پسره،
پس اونها به‏جز از راه معجزه نمی‏تونن امیدی به یافتن مورد ایده‏آل‏شون داشته باشن.
این رو علاوه می‏کنیم به احساس انفعالی؛
یعنی فکر می‏کنن که انتخاب می‏شن.
درحالی‏که به‏نظر من تو 120درصد موارد (یعنی خیلی زیاد)
اصلاً دختره که انتخاب می‏کنه
(این رو تو داستان حضرت موسی(ع) و دختران شععیب(ع) هم می‏شه دید).

یعنی اگه دختر بخواد، پسر باید خیلی قوی باشه که عاقلانه بتونه رد کنه.

مشکل سوم کمی دشوارتره؛
وقتی دختر با این مقدمات از کسی خوش‏اش اومد
ولی طرف مقابل به‏هر دلیلی قبول نمی‏کنه.
دختر ممکن‏ه فکر کنه که دنیا به آخر رسیده.

(متوجه هستید که یه آدم درپیت و کم‏اطلاع داره اینها رو می‏نویسه.)

چون نمی‏تونه تصور کنه که فردا ممکن‏ه مورد بهتری پیش بیاد.
اصلاً همین «ممکن»ه آزارشون می‏ده.
می‏گن چرا ما باید بی‏کار بشینیم به امید احتمالات؛
درحالی‏که پسر دست‏اش رو دراز می‏کنه و بهترین دختر رو به‏زور انتخاب می‏کنه؟!

مشکل بزرگ‏تر هم این‏ه که حالا دختر چه روندی رو تو زندگی‏اش پیش می‏گیره؟
مسیری رو می‏ره که یا اصلاً ازدواج رو فراموش کنه
یا خودش درگیر بشه تو اجتماع، غیرمستقیم مورد ایده‏ال‏اش رو پیدا کنه
و به‏هر طریقی راضی‏اش کنه به ازدواج!
(متوجه هستید که این بند هم اغراق‏شده است.)

یه روی‏کرد
نمی‏خوام جواب بدم
که اصلاً صورت مسأله رو هم نتونستم درست درک کنم و توضیح بدم.

فقط می‏گم شاید این هم یه دید باشه که
در فرایند ازدواج ایده‏ال
خدا دختر و پسر رو از آسمون می‏اندازه تو بغل هم (یعنی کنار هم)،
جوری که همه غافل‏گیر می‏شن،
موانع رو هم یکی یکی (نه یک‏هو) براشون برمی‏داره،
اون هم به‏طرز غیرمنتظره و زجرکش‏کننده‏ای.
اینها همه‏اش امتحان‏ه و امتحان‏های سخت‏تری هم بعدش هست.
اگه این فرضیه رو قبول کنیم
لازم نیست خیلی دغدغه روال‏ها رو داشته باشیم،
یا افسوس موقعیت‏های به‏ظاهر خوبی که
به‏خاطر اشتباهات و سهل‏انگاری دیگران ازبین رفته
رو بخوریم.

یه ارتباط صادقانه با اوس کریم می‏خوایم
و یه رفتار منطقی در چارچوب‏های شرعی و عرفی.
که هر خطایی
خواه ناخواه
کارمون رو خراب می‏کنه.

یا علی

- - - - - -
یه سری لینک ازدواجی:
+ تأثیر عمق لذت و تکراری‏شدن‏اش
+ زن خوب و زن بد
+ دلایل ازدواج آقایون
+ شعر خواستگاری جناب پرسا
+ تعدد تجربه
+ ازدواج و سخنان بزرگان
+ تشابه رابطه عاطفی و فوت‏بال
+ درباره‏ی نخستین برخورد ویژه با جنس مخالف
+ شعر، زندگی یعنی یار...
+ داستان زندگی یه بنده خدا به نقل فرزاد حسنی
+ نامه‏ی یک دختر به هم‏سر آینده‏اش
+ خدایا! من گشنمه!
+ آمار و تخریب فرهنگی
+ کاریکاتور، اگه می‏تونی منو بگیر!
+ حکایت صوفی ما

+ شنبه 12 اردی‏بهشت 88؛ 11 صبح
بسلامتی برگشتیم. اول نظرات قابل تأمل رو می‏آرم، بعد یکی دو نکته.

-) «با جای‏گاه اجتماعی برای ازدواج موافق‏ام. درآمد مهم‏ه اما نه در رده‏ی جای‏گاه اجتماعی...
دسترسی به بانک اطلاعاتی خوب...!!! عجب دغدغه‏ای...!!!

خوب از نگاه دختر، ببینید عرف جامعه این‏طور شده و متأسفانه گاهاً زمینه‏ی گناه هم می‏شه...
ولی قبول کنید که نجابت یه دختره که بسنجه ببینه چه موردی باهاش هماهنگ‏ه... نه، انتخاب بشه... چون واقعاً وضعیت ببخشید بدی‏ه (نخونید تهوع‏آوری‏ه)... نه بلکه سنگین و رنگین باشه تازه کلی تو کاسه و کوزه ملت بزنه و رد کنه...

با روی‏کرد هم موافق‏ام... بزرگ‏وار استادی می‏گفت هر دختر و پسر یه جفت و هم‏راه داره... که خدا اون دو نفر رو برای هم قرار داده... الله اعلم... ولی واقعیت‏ه... بله خدا زحمت می‏کشه دختر و پسر رو از آسمون با کلی زجر و امتحان نازل می‏کنه و کنار هم قرار می‏ده... که ان‏شاءلله همه موانع برای همه برطرف بشه...(...) و یحتمل لذتی دارد این زجرها... و هزار درصد موافق‏ام به یه ارتباط صادقانه با خدای مهربون و یه رفتار معقول و منطقی و شرعی...

باب تذکر می‏گم... قبل‏تر می‏خواستم بگم نشد... اصولاً آدم‏هایی که زیاد از ازدواج و این حرف‏ها صحبت می‏کنن خودشون هم بدشون نمی‏آد و آره... یحتمل شما هم ایضاً... که ان‏شاءلله خداوند زوجی خوب برای دنیا و آخرت‏تون باشه نصیب‏تون کنه...»

--) «شاید تو این مورد هم مثل همه‏ی موارد دیگه به اشتباه از خدا انتظار معجزه داریم. اینکه یه کاری بکنه که همه شوکه بشن که چه‏طور و از کجا این اتفاق افتاد!
غافل از اینکه این ماییم که بر رویدادها تأثیر می‏گذاریم. این ماییم که باعث می‏شیم چیزی برامون اتفاق بیفته یا نه. درست‏ه که همه چیز به دست خداست، اما اراده‏ی ما نیز جای‏گاه مهمی داره. فرهنگ‏سازی‏های غلط، باورهای دینی نادرست، بددونستن‏های اشتباهی و ... همه دست‏به‏دست هم می‏ده از خیرها محروم بشیم...

ما همیشه منتظر معجزه‏ی خداییم، و خدا منتظر ماست تا خود به‏پا خیزیم!...
و ما هم‏چنان در انتظار معجزه‏ایم!»

^ حقیر می‏گویم:
* دوست دارم درباره چیزهایی بنویسم که برای خودم جالب و دغدغه بوده باشه. با این کار علاوه‏بر اینکه نظرات شما به درگیری ذهنی و عاطفی‏ام کمک می‏کنه، می‏خواهم شما رو هم تشویق کنم که اگر در این موضوعات کم‏تر فکر و برنامه دارید، کمی متوجه‏اش شوید. مثلاً مسافرت‏رفتن برای من موضوع جالب و مهمی‏ه. وقتی می‏گم داریم با دوستان با یه برنامه‏ی ساده و کم‏هزینه می‏ریم گرگان، نه برای پزدادن یا هم‏راه‏کردن شماست. می‏گم که اول شاید شما هم درباره این‏چنین مسافرتی تجربه خوبی داشته باشین و بهم بگید، دوم شاید برای شما هم تشویقی باشه که مسافرت رو تو زندگی‏تون جدی‏تر بگیرید.

** سعی می‏کنم بیشتر روی نکات جالب و قابل تأملی که در برخوردهای دیگران با موضوع گمان می‏کنم غافل مونده بیان کنم. از طرفی بیان موضوع رو از ارزش‏گذاری خوب‏بودن یا بدبودن‏اش جدا کنم. مثلاً اینجا در مورد برخورد دخترها با موضوع ازدواج، بیشتر هدف‏ام بیان، تحلیل و یافتن نگاه تازه به موضوع‏ه، تا ارزیابی یا رد و قبول صفر و یکی‏اش.

*** در مورد خاص ازدواج هم دوست ندارم زیاد بنویسم. در گذشته که اصلاً نمی‏خواستم بنویسم. اما فکر می‏کنم اول اصل توجه به این موضوع برای امثال خودم لازم‏ه. دوم حس می‏کنم مهارت‏های زیادی در این راه ضروری‏ه که خیلی از ماها نداریم‏شون. هدف هم اینه که اول خواننده‏های مجرد نسبت به این موضوع متوجه بشن، اون هم از طرف یکی مثل خودشون، دوم بزرگ‏ترها و باتجربه‏ها کمک‏مون کنن تا مهارت‏های لازم رو بشناسیم و کسب کنیم، سوم اینکه با هم‏فکری معقول‏تر عمل کنیم.

**** هرچند که شاید این حرف صددرصد شدنی نباشه، اما سعی بر اینه که تو رفتارهامون مستقل از شخص عمل کنیم. حق رو بگیم حتی اگه بر علیه‏مون باشه. اینکه من خودم درگیر موضوع ازدواج هستم، کمک می‏کنه دغدغه و جذابیت‏اش برای خودم بیشتر باشه و دقیق‏تر به‏اش نگاه کنم. چه بسا اگه بیرون گود برم این حساسیت رو نداشته باشم و نگاه عاقل اندر سفیه پیدا کنم. آفت‏اش رو هم که بهتر از من می‏دونید. بالأخره سعی می‏کنم چند وقت یه بار یه چیزی بنویسم. فعلاً که ایام فاطمیه(س) شروع می‏شه. تا خدا چی بخواد.


<      1   2   3   4      >


بازدید امروز: 46 ، بازدید دیروز: 33 ، کل بازدیدها: 483459

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ