سلام.

خاضع‏بودن کار سختیه،
واقعاً سخت.

باید خودت رو بشکنی،
واقعاً.

برای خودت چیز زیادی تصور نکنی،
شایدم هیچ چیز.

زحمت می‏خواد.
مثل همه‏ی ملکات اخلاقی
اولش باید خودت رو به تواضع بزنی!
و انقدر ادامه بدی و از خدا بخوای تا یه چیزی بشه.

.
.
.

اما خشوع رو می‏خوای چه کنی؟
اون دیگه فقط دست خودشه.
باید خودت رو جلوی خودش بشکونی؛
فقیر محض.
مردونه،
همه‏جوره،
صادقانه.

 

خضوع بدون خشوع هم دردسرش زیاده،
اصلاً آخر غرور و عجبه.
ممکنه برای آدم گرون تموم شه.

شاید همین بود که چمران به غاده می‏گفت
اگه این نماز شب‏ها نباشه
ما درآمدی نداریم و از سرمایه‏مون خرج می‏شه.

یا حسین شهید

- - - - - -
+ دهه‏ی دوم صفر هم رسید.

++ خضوع حالتی بدنی و عملی است؛ درحالی‏که خشوع حالت قلبی است.

+++ جناب «مطر» فرموده‏اند:
«لزوماً این‏گونه نیست که خضوع حالت بدنی و خشوع حالت قلبی باشد.
خضوع از جانب انسان به‏سوی خداست. خشوع از جانب خداست به انسان. یعنی خضوع می‏کنی تا ظرفت پر از خشوع شود.
( البته نباید مناقشه شود که هرچیزی از جانب خداست. بله، هرچیزی از جانب خداست. این‏که یه کسی خضوع هم داره یعنی این هم از جانب خداست)/ یه چیزهایی شبیه مجذوبِ سالک و سالکِ مجذوب»

البته فکر می‏کنم خضوع در رفتارهای اجتماعی ما هم بروز دارد؛ مثلاً بلندشدن و احترام‏گذاشتن در مقابل دیگران نوعی خضوع است.