سلام.

این رو برای تو می‏نویسم؛
هر چند که مطمئن نیستم بخونی‏اش،
یا اینکه وقتی می‏خونی، بفهمی مخاطب‏اش هستی.
- - - - - -

ام‏شب هم تنها بودم،
مثل چند شب قبل و بعد.
این‏بار بعد از «شمس‏العماره» و شام و تماس‏های معمول،
یاد سی.دی.های فیلم افتادم.
«اسپاگتی در 8 دقیقه»،
«رستگاری در 8 و 20»،
و «قارچ سمی».

. . . «قارچ سمی» . . .
*

مرحوم «رسول» رو نمی‏شه دوست نداشت و نمی‏شه زیاد هم دوست داشت.
چند سالی بود که باید با اعتماد به نفس و حفظ اعصاب فیلم‏هاش رو می‏دیدی.
این‏بار هم گل کاشته بود،
به‏خصوص اونجایی که به «جمشید» به‏زور تزریق می‏کردند،
یا اونجایی‏اش که به گردن پسر ایدزی‏ه سرنگ می‏زدند.
و تو یاد فیلم «مادر»ش می‏افتادی و صحنه خردکردن شیشه اتاق
و بریدن دست «گل‏شیفته».
«مادر»ش هم اعصاب‏خوردکنی بود.

اما تو حتی نمی‏توانستی «نسل سوخته»‏اش رو دوست نداشته باشی.
البته از «مزرعه پدری»‏اش چیزی نمی‏گی، چون تو خواب و بیداری دیدی‏اش.

چی بود در کارهای سال‏های آخر مرحوم؟
یک تکنیک روایت روابط
که از «هیوا»ی‏اش دل‏ات را برد.
یادت هست؟
این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است                  
                  این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است

از «هیوا» که بگذریم،
بیش‏تر روایت‏های‏اش، روابط بین نسلی بود.
و اینجا،
توی «قارچ سمی»،
چه‏طور «جمشید» رو به «میترا حجار» پیوند می‏زنه؟
**

اگر دوست داری اعتراف می‏کنم.
خیلی نمادها و روایت انتزاعی و معماگونه‏اش رو نمی‏فهمم.
معناهای غایی پشت پرده‏اش رو هم.
اما نمی‏دونم چرا با این همه نفهمی،
گاهی،
خودم رو جای آدم‏هاش می‏ذارم.
**

ما یه سری آدم‏های معمولی هستیم
که اگه مردم بدونن چی‏کاره‏ایم،
حاضر نیستند زیر جنازه‏مون رو بگیرن.

ما رو خدا بزرگ می‏کنه یا کوچیک،
عزیز می‏کنه یا ذلیل.

حالا فرض کن دیگران رو به خودت خوندی و دنبال خودت کشوندی،
فرض کن اونها روت حساب کردن و خدا هم أظهر و ساتر شد.
خودت رو هم می‏خوای گول بزنی پسر؟
خود آدم می‏دونه که چی‏کاره است.
بذار یه نفسی بکشی.

مرد باش،
با خدا باش.
با خدا
***

من فقط نمی‏دونم چی دارم که فکر می‏کنم دوست‏ات دارم،
قدر همه فهم‏ام،
قدر همه زندگی‏ام.
و فکر می‏کنم تو هم دوست‏ام داری،
ان‏قدر که همه چیز رو برام خلق کردی و مهیا.

خدا جون، چی ازم می‏خوای؟
فقط یه چیزی بگو که بتونم.

یا علی

- - - - - -
این رو برای خودم می‏نویسم؛ هر چند که مطمئن نیستم بخونم‏اش، یا اینکه وقتی می‏خونم، بفهمم مخاطب‏اش هستم.

+ این هم قسمت‏هایی از یک پیام خصوصی:
«وقتی که خدا رو لمس می‏کنیم خیلی لذت بخش‏ه... وقتی دست‏هاش رو می‏بنیم...
فقط دعا کنیم یه لحظه ما رو به خودمون وا نذاره...
و این بهترین دعا برای‏مون هست‏اش که خدا همه‏اش نگاه‏مون کنه...»