سلام.

این اولین باری نیست که برای تو می‏نویسم.
هرچند، چه اهمیتی داره که کسی بفهمه.
شاید خودت هم نفهمی.
حتی ممکن‏ه یک بار هم تو عمرت اینها رو نخونی.
ولی برای من ارزش داره،
بعد یه روز خسته‏کننده،
و برنامه‏های خونه،
بعد نیمه شب بشینم و برات بنویسم.
فردا می‏آی،
و شاید به یه دست‏دادن مردونه و روبوسی اکتفا کنیم.
اما می‏دونیم که هم‏دیگه رو دوست داریم.
این خیلی حس مهمی‏ه؛
برادری.
دوستی، مرام، خود رو ندیدن، خاطر هم رو خواستن.
*
نمی‏خوام پنهون کنم که دارم زور می‏زنم و می‏نویسم،
چه بدی داره؟
بگردی تو وجودت، ببینی تو کجاهاش علقه‏ی داداش‏ات هست.
یه کم اون‏ورتر، این‏ورتر.
برادر یعنی یه عمر سروکله زدن،
شاخ و شونه کشیدن،
با هم تجربه کردن،
به هم امر و نهی کردن،
سر هم داد کشیدن،
تو یه مهمونی به هم تکیه کردن و بقیه رو برانداز کردن،
با دوست‏های هم دوست شدن،
به مشکلات هم فکر کردن و دنبال راه حل گشتن.
**
اصلاً می‏دونی،
می‏خوام بگم قشنگ‏ترین جای برادری اونجاست که می‏فهمی
داداش‏ات می‏خواد یه تصمیم مهم بگیره؛
مثل تعیین رشته، خواب‏گاه گرفتن،
بالاترش
زن گرفتن.
آخه من و تو، هر دومون این موقعیت‏ها رو نسبت به هم داشتیم.
فکر می‏کنم اگه من می‏شینم و فکر می‏کنم
که تو الآن کجایی و چی کار می‏کنی،
برات پست می‏نویسم و فکر می‏کنم و غصه می‏خورم،
مگه می‏شه تو همین کارها رو برام نکرده باشی و نکنی.
اگه من فکر کنم که تو با فلان‏جور دختر می‏تونی خوش‏بخت بشی یا نه،
مگه می‏شه تو همین فکرها رو برا من نکنی؟
به لحظه لحظه خواب‏گاه‏ات فکر می‏کنم.
وقتی مامان زنگ‏ات می‏زنه کمک‏اش می‏کنم باهات به‏تر ارتباط بگیره.
چونه می‏زنم که نکنه تصمیم اشتباهی بگیرن برات.
می‏دونم که تو ارزش‏اش رو داری.
تو به‏ترینی.
به‏ترین برادری که آدم می‏تونه تو این شرایط داشته باشه.
***
تو رو به خدا می‏سپارم،
همون‏طور که بابا و مامان رو
و بقیه خانواده رو
و همه دوستان رو
و حق‏داران رو.
محکم باش،
مهربون و منعطف.
خدا رو فراموش نکن،
مطمئن باش که اون هم فراموش‏مون نکرده و نمی‏کنه.
این ماییم که مثل بچه‏های تقس باهاش قایم موشک بازی می‏کنیم.
****
24 سالگی خوبی داشته باشی.

در پناه شهید کربلا