سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب‏ام می‏آید و شام‏ام نمی‏آید!

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/7:: ساعت 9:10 صبح

سلام.

این هم یه اتفاق تکان‏دهنده‏ی دیگه.
مرتضای عزیز (مسئول جهادی جوادالائمه(ع)) هفته‏ها پیش بهم ایمیل زده‏بود که تو جریان جهادی‏شون قرار بگیرم. من هم با سهل‏انگاری تمام فایل‏هایی که فرستاده‏بود رو گذاشتم تو یه کیوی لعنتی. امروز دیگه نشستم پاش که فقط شرمنده‏اش نباشم. اما قضیه کمی متأثرکننده‏تر از آنی بود که فکر می‏کردم. واقعاً از خودم شرمنده شدم. یه کمی از گزارش‏شون رو می‏ذارم که بخونید. اگه حال داشتید نظر بدید.
از نگارش آقا مرتضی هم خوش‏ام آمد. روان نوشته. حتی جدانویسی‏های ضروری (نه مثل من افراطی) رو هم رعایت کرده. البته متن اینجا رو برداشتم به سلیقه خودم هی کلمات‏اش رو جدا کردم. وگرنه اون بنده خدا درست نوشته بود.
- - - - - -

* «با یکی از اهالی که صحبت می‏کردیم. از وضعیت روستا پرسیدیم.
می‏گفت: «ما نه بهداشت داریم و نه مدرسه‏ی درست و حسابی.
تازه ? - ? سال است که پای وسایل نقلیه به منطقه‏ی ما باز شده.
در تمام این ده (روستای ریگ‏متین، قلعه‏گنج، جنوب کرمان) یک ماشین هم وجود ندارد.
کرایه ماشین خیلی زیاد است.
ولی نظر خدا بعضی از ما هنوز شترهایمان را داریم و با آنها جابه‏جا می‏شویم.

با اصرار از ما می‏خواهد که به گوش مسئولان برسانیم که مردم این آبادی و آبادی‏های اطراف
از شرارت و بدی بی‏زارند.
خطاب به دوست‏ام می‏گوید: برو روز روشن در راه‏های این منطقه جواهر بریز،
با وجود گرسنگی کسی سر خم نمی‏کند.
مردم اینجا از شرارت‏کردن متنفرند

** «پسرکی 12- 13 ساله سر می‏رسد.
چماق‏اش را می‏اندازد و گالش‏های پاره‏ی پلاستیکی‏اش را بیرون می‏آورد و بلند سلام می‏کند.
با همه دست می‏دهد و مثل آدم‏بزرگ‏ها احوال‏پرسی می‏کند.
انتخاب کلمات‏اش در احوال‏پرسی از جنس اصطلاحات متداول این مردم نیست.

می‏پرسم: اسم‏ات چیه؟
ـ نوکر شما، محمد.
+ محمدجان، چند سال‏ات‏ه؟
ـ 13 سال.
+ چقدر سواد داری؟
ـ تا کلاس پنج‏ام آقا!
+ چرا ادامه ندادی؟
معصومانه می‏گوید:
ـ پول نداشتیم. دست‏مان تنگ بود، کم‏بودجه بودیم.
بعد هم شناس‏نامه مال خودم نبود.
شناس‏نامه مال پسر یک خانواده‏ی دیگر بود که جواب کردند و ندادند.
+ یعنی تو تا کلاس پنج‏ام با شناس‏نامه کسی دیگر و هویت یک نفر دیگر به مدرسه می‏رفتی؟
ـ بعله... آقا!
+ کجا درس خوندی؟
ـ پدرم چند سال رفته بود برای کارگری در روستای «تَکُل حسن» رودبار،
همان‏جا درس خواندم.
+ دل‏ات می‏خواد درس بخونی؟
ـ بعله آقا!... خیلی.
+ درس‏هات خوب بودن؟
ـ بعله... خیلی آقا... تا کلاس پنج فقط یک بار ریاضی 16 آوردم.
+ محمد پیتزا می‏دونی چیه؟
ـ نه... آقا!
+ تا حالا کارتون دیدی؟
ـ کارتن خرما؟
+ نه، کارتون تلویزیون.
- تلویزیون که دیدم، کارتن‏اش هم حتماً مثل همین کارتونایه دیگه...!
+ الآن چه کار می‏کنی؟
ـ چوپان‏ام آقا.
+ چندتایی بز جلوت‏ه؟
ـ 70تایی هستن آقا.
+ مال خودتون؟
ـ نه مال هشت تا ارباب‏ان آقا... .»

*** «اسلام مرد جوان دیگری است که جلو می‏آید.
می‏پرسم وضعیت خورد و خوراک‏تان چطور است؟
می‏گوید:
تمام خورد و خوراک ما پنج من گندم است که در فصل پاییز می‏کاریم،
و اگر سال بیاید و بارندگی باشد، فوق‏اش چهل من گندم می‏شود
که با آسیای دستی آرد می‏کنیم و می‏خوریم.
می‏پرسیم: هر چند وقت یک‏بار گوشت می‏خورید؟
ـ گوشت؟
+ بله، گوشت گوسفند، گوشت مرغ...
ـ ای برادر، تو هم صدات از جای گرمی می‏آید.
ما اگر گوسفندی داشتیم که بکشیم، می‏رفتیم می‏فروختیم‏اش،
می‏گرفتیم دو تا کیسه‏ی آرد،
حداقل نان درستی گیر بچه‏هایمان می‏آمد،
ما گوسفند را بکشیم بخوریم یا بدهیم راه بدهکاری‏ها؟!»

**** «وقتی روستا را می‏گشتیم، کپری را دیدیم که با بقیه متفاوت بود.
پرسیدیم چرا اون یکی فرق می‏کند؟
گفتند اون مدرسه است!
آری مدرسه بود،
مدرسه‏ای کپری که تنها نشان مدرسه‏بودن‏اش همان میله پرچم کنار کپر است،
که البته از پرچم‏اش دیگر رنگ و رویی نمانده‏است.»

***** «در بین مسیر سرزده وارد کپری می‏شویم.
سلام کردیم، پیر مردی همین‏طور که نشسته، دست‏اش را دراز می‏کند.
زن‏اش دارد لحاف پاره‏پوره‏ای را وصله می‏زند، می‏گوید:
ـ ببخش کاکا، این فلج‏ه...
نام‏اش عباس است...

عباس حرف‏اش را قطع می‏کند و به فارسی می‏گوید:
ـ از برای ما کاری نمی‏شود خالو، تو هم از خودت زحمت نده.
+ اوضاع زمانه چطور است کدخدا عباس؟
ـ خراب خالو! خراب... شب‏ام می‏آید و شام‏ام نمی‏آید!

تمام اسباب و اثاثیه خانه را حصیری تشکیل می‏دهد که کف کپر فرش شده
و یکی دو لحاف چرک‏مرده و پاره
و یک پتوی نو که حتماً از طرف بخش‏داری داده‏اند.
از این پتوها در خانه‏های دیگران هم هست
که نوبودن‏شان با جنس اثاث خانه جور درنمی‏آید.
در گوشه و کنار اجاق، کتری سیاه دودزده‏ای است با مختصری وسایل آش‏پزی.

+ چند تا بچه داری عباس؟
ـ ده تا، سه‏تایشان از خانه به‏در شده‏اند و هفت تا مانده‏اند به خانه.
دو سال است که کاملاً فلج شده‏ام،
حتی یک گوسفند هم ندارم، مابقی اهالی هر کدام ده، پنجی دارند،
اما من، به‏مرتضی علی، بره هم ندارم.
تحت پوشش کمیته امداد هم نیستم.
حساب کن ما به باد هوا زنده‏ایم.
بعضی از این حضرات مسئول هم که دو سه سالی است پایشان به این ولایت باز شده،
می‏آیند و می‏گویند:
فلان می‏کنیم و چهارتا را ده‏تا می‏کنیم،
ولی به همین نمک مرتضی علی
در عمر ما
کمک دولت فقط سه روغن یک کیلویی و سه دلمه لوبیا بوده با یک کیسه آرد و دو پتو و البته یک گونی هم جو ... 
+  چند وقت به چند وقت گوشت می‏خورید؟
ـ نان خشک گیر ما نمی‏آید، آن وقت تو از گوشت حرف می‏زنی؟
می‏گویند کسی نان گیرش نمی‏آمد، پیاز می‏خورد اشتهای‏اش باز شود.
ما برادر آرد می‏خواهیم، آرد.
تعهد کتبی به دولت می‏دهیم که در عمرمان حرف از گوشت نزنیم.

من از خوش‏صحبتی آن پیرمرد زمین‏خورده تعجب کرده‏ام و او ادامه می‏دهد:
- من فلج بی‏کس چطور می‏توانم آرد 14 هزار تومان بخرم؟ با کدام پول؟
موتورسیکلتی که بخواهد برود «تازه کلوت» 20 هزار تومان بنزین می‏سوزاند
و ده هزار تومان هم کرایه می‏گیرد.
به خداوندی خدا بعضی وقت‏ها که حراجی می‏آید
دویست تا تک‏تومنی نداریم برای بچه‏هایمان یک دانه بیسکویت بخریم!!!»

****** چی بگم خوب‏ه؟ اصلاً چی می‏تونم بگم؟

یا حسین شهید

- - - - - -
+ خدا رو شکر اون 360 تومان برای مداوای سه‏تا خانم زرندی جور شد.


مزد رسالت

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/6:: ساعت 5:14 عصر

سلام.

ز اجر و مزد رسالت مگو تو با مردم                    سفارشات تو ملغی است، یا رسول الله(ص)...

یا حسین شهید


پرونده‏ی تدفین شهدای دانش‏گاه امیرکبیر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/5:: ساعت 12:0 صبح

سلام.

در پاورقی پست 28 صفر 87 چیزهایی در مورد تدفین شهدا در دانش‏گاه امیرکبیر نوشته‏بودم. چون زیاد شد گفتم اینجا هم دوباره و مستقلاً بیاید. بنابراین نظرات آن پست هم اغلب مربوط به این پست می‏شوند.

قبل‏اش بگم که آلرژی حقیر نسبت به امیرکبیر فقط به این ماجرا برنمی‏گرده. بلکه هزارتا اتفاق مثل جهادی‏شون (جنجال تابستان اخیر)، برگزاری کنفرانس‏هاشون (به‏خصوص کنفرانس دانش‏جویی امسال)، درگیری‏های افراطی سیاسی‏شون، سخت‏گیری اساتیدشون (خدا رو شکر من داور امیرکبیری ندارم) و مانند آن مزید بر علت هستند. خدا احدالنّاسی رو به بلای این امیرکبیری‏ها دچار نکناد!!! البته استاد عزیزم هم امیرکبیری بوده و چندتا از دوستان خوب هم، که قاعدتاً استثنا هستند.
- - - - - -

+ نمی‏دونم چرا امروز بوهای خوبی از امیرکبیر به مشام‏ام نمی‏آد. ان‏شالله که شامّه مشکل داشته‏باشه و عاقب‏اش ختم بخیر شه. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 11 صبح)
الآن زنگ زدم به مجتبا، اونجا بود. نتونستم چیزی بپرسم. ولی ظاهراً اوضاع خوب بود. خدا رو شکر.

ساعت 9:23 صبح این پیام‏ک اومده:
«سلام. امروز تدفین شهدا تو امیرکبیره. الآن تماس گرفتند و گفتند که علاوه‏بر همه مخالفت‏ها، گروهی گفته به هر نحو ممکن، حتی آشوب، می‏خوان نذارن که تدفین شهدا انجام شه. الآن بچه‏های پای‏گاه مقداد و یه تعداد دیگه تو میدان ولی‏عصر(عج) هستند. ولی تعدادشون خیلی کم‏ه. از بچه‏های دانش‏گاه‏ها کمک خواستند. به هر تعدادی که ممکن‏ه.» (حالا به اشکالات نگارشی‏اش گیر ندید.)

بعدش هم یه پیام‏ک از بچه‏های بسیج فنی و یه پیام‏ک از شماره‏ی عجیب با شروع 1! که هردو مشابه همین بودند، ولی کلی‏تر.
ظهر هم دو سه تا ماشین آوردن دم نمازخونه که به‏جای دسته عزاداری ملت رو ببرن تشییع.
ان‏شالله که خیره. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 2 عصر)

پیام آقا:
«باسمه تعالی
شهیدان، جوانان مؤمن و فداکاری بودند که برای دفاع از کشور و ملت در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و به ویژه جوانان امروز مدیون شهیدان‏اند. ازخودگذشتگی آن پاک‏بازان بود که اسلام و استقلال و آزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نام آنان نشانه‏ی فداکاری به ارزش‏های والا است.
سلام خدا بر آنان.
سید علی خامنه‌ای»
(شما از این پیام چیزی در تأیید فرایند تشییع به این نحو برداشت می‏کنید؟)
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:22 عصر)

ایسنا ساعت 4:11 نوشته‏است که تشییع انجام شده. دکتر رهائی (رئیس دانشگاه)، دکتر کبکانیان (معاون پوهشی وزارت علوم) و یک مادر شهید صحبت کرده‏اند. فقط عده‏ای منتسب به طیف علامه تحکیم وحدت تجمعی کرده‏اند از باب اعتراض.
ظاهراً دوروز قبل هم مراسم استقبال برگزار شده +.
حالا باید خبرنامه امیرکبیر را دید. البته فیلتر است. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:30 عصر)

خبرنامه‏ی امیرکبیر سایت جالبی است. خبرهای‏اش را خوانده‏بودم ولی تو خودش نرفته‏بودم تا حالا.
عناوین اخبار را ببینید:
دانشگاه‏ها؛ اولین خبرش: » با ورود آیت الله خامنه ای به صحنه‏؛ بحران دفن شهید در دانشگاه بالا گرفت.
حقوق بشر؛ اولین خبرش: » یک عضو دیگر سندیکای واحد دستگیر شد.
زنان؛ اولین خبرش: » اعتراض کمپین بین المللی حقوق بشر و شیرین عبادی به اجرای حکم شلاق دو زن.
اجتماعی؛ اولین خبرش: » گسترش شپش در مدارس و کودکستان های تهران.(!!!)

شما خودتون ببینید که روی‏کرد چی‏ه دیگه.
دنبال اخبار تدفین می‏گردم. خبرهاش ساعت نداره که آدم بتونه حوادث رو دنبال کنه. اصلاً هم خبر دفن توش نیست. آخرین خبرش همون بحران قبل از تدفین‏ه؛ درحالی‏که ایسنا می‏گه تدفین تمام شده. حالا دارن چه سناریویی می‏نویسن معلوم نیست.

حالا قسمتی از آخرین خبر در مورد شهدا از خبرنامه امیرکبیر:
«در تحصنی که توسط شورای عمومی انجمن ‏اسلامی دانشگاه امیرکبیر و با حضور بیش از 500 تن از دانشجویان این دانشگاه در اعتراض به پروژه دفن “شهید” ‏در دانشگاه و “سوء استفاده از نام شهید” برای ایجاد “فضای خفقان” در دانشگاه برگزار شد،معترضین با طرح ‏شعارهای مختلف به مخالفت چند باره با این عمل پرداختند.آنان همچنین به بازداشت های اخیر دانشجویی از جمله ‏بازداشت حسین ترکاشوند، مجید توکلی، اسماعیل سلمانپور و کوروش دانشیارو ممنوع الورود شدن احمد قصابان، ‏سجاد ویس مرادی، علی اصغر سپهری و یوسف رشیدی به دانشگاه اعتراض کردند.»

(ظاهراً بیشتر دنبال خواسته‏های صنفی هستند تا تقدیس آرمان‏های شهدا). (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:50 عصر)

حالا که کار و زندگی رو گذاشتم کنار و به‏یاد گذشته و بعد از مدت‏ها رفتم تو سایت‏های خبری، این خبر رو هم ببینید:
«بعد از ظهر یکشنبه 4 اسفند 87، جوانی که خود را اهل کنگاور کرمان‏شاه معرفی می‌کرد، به دلایل نامعلومی خود را در دانشگاه تهران به آتش کشید. به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از شاهدان عینی، جوانی که خود را اهل کنگاور معرفی می‌کرد و از مشکلاتی به تنگ آمده بود، پس از آن ‌که یک شیشه الکل صنعتی روی خود خالی کرد، در برابر دیدگان حیرت‌زده دانشجویان و در جلو کتابخانه مرکزی دانشگاه، خود را به آتش کشید. شاهدان این حادثه، ساعت وقوع آن را 15:30 گزارش کرده‌اند.» +.
این خیلی برام جالب بود که همون روز بعد از مدت‏ها ساعت 11 صبح کتاب‏خونه مرکزی بودم و تا 2 عصر هم دانش‏گاه پایین. خوب شد زودتر کارم تموم شد. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 5:7 عصر)
نکته جالبی که هست بقیه سایت‏ها مثل تابناک و ایرنا هم تا حالا خبر نهایی تدفین رو اعلام نکرده‏اند. راستی اینها هزاربار خبر رو بالا پایین می‏کنن تا به قبای کسی برنخوره و بعد می‏ذارن‏اش تو سایت؟

ایرنا ساعت 15:07 خبر نهایی رو گذاشت. ظاهراً نماز رو آقای محمدیان رئیس نهاد اقامه کرده‏اند. خبر صحبت‏های آقای کبکانیان (فقط همین رو، نه هیچ اطلاعات دیگه‏ای) رو هم 16:23 گذاشته‏بود.

اما ظاهراً ایکنا از ایرنا زرنگ‏تره. تو خبر ایکنا که 16:55 اومده یه چیز اضافه‏تر هم هست:
«حسینی قائم مقام وزیر علوم که به نمایندگی از وزیر در این مراسم حضور یافته بود، گفت: یادگاران دفاع مقدس ستارگانی هستند که به تعبیر مقام معظم رهبری شب‌زدگان را از دچار‌شدن به دامن اومانیسم نجات می‌دهند.»
در این خبر صریحاً حرفی از اعتراضات نیست، اما تحلیل انتهای‏اش جالب است:
«در جریان تدفین شهدا برخی می‌گفتند اینان اهل گریه‌اند و دانشگاه را با شهدا چه‌کار؟
باکی نیست، بگذار ما را اهل گریه بدانند و نیز متحجر تاریخ، آیا جز این است که امام شهیدان گفت: گریه‌ ما بر سید‌الشهداء(ع) زنده‌ نگه‌داشتن نام اوست. اگر اشکی می‌ریزیم نه در مظلومیت و غربت شهدا که آنان نیازی به اشک ما ندارند بر دل و احوال خویش می‌گرییم که از آنها جا مانده‌ایم. و شهدا را نباید در قبرستان‌ها خاک می‌کردیم جای آنها در دل ماست.
امروز مادرانی آمده‏بودند که هنوز فرزندان‏شان را نیافته‌اند و در بدرقه‏ی این شهدا زمزمه می‌کردند وقتی به جبهه رفتید قدرت در بازوانتان بود ولی امروز چرا سبک‌تر از قنداق بچگی‏تان شده‌اید. براستی مادران شهدا شیر غیرت را به آنها دادند تا فردا مقابل حضرت زهرا و زینب شادمان باشند.
مراسم تشیع و تدفین شهدا به پایان رسید ولی یادمان باشد شهدا و امام شهدا را فراموش نکنیم که ظلم است فراموشی آنها.»

شاید چیزی که دل من را سوزاند، اینکه امروز هم نرفتم امیرکبیر، این بود که
دیروز خدا زد تو سرم و رفتم دانش‏گاه پایین. واقعاً حس کردم که از خاطره‏ی حضور پرشور آن روز تدفین، یک سکو مانده که روی‏اش و پشت به شهدا زمانی دو دختر کم حجاب و زمانی یک آدم ریشوی تسبیح به‏دست می‏نشینند. بقیه اوقات هم شهدا بدون مشتری‏اند. حتی گاهی روی‏ام نمی‏شد برم نزدیک که برای‏ام فاتحه‏ای بخوانند. نمی‏گویم چه باید بکنیم و چه نه. فقط مبهوت‏ام از بی‏معرفتی خودم که در همین‏اش زاییده‏ام. نمی‏دونم. اگه واقعاً هیچ کار فرهنگی زیرساخت نمی‏خواد و می‏شه مثل خشت همه‏چیز رو روی هم چید، سنگ‏فرش خیابون‏ها رو بکنیم یه چیز مقدس، ببینیم چه مؤلفه‏ی فرهنگی- مذهبی‏مون بهتر می‏شه. جز اینکه رکورد سرعت وارونه‏کردن پوستین اسلام رو می‏شکونیم؟ و مسابقه‏ی سبقت شعار از شعور رو برنده می‏شیم؟
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 17:43)
آخرین خبری که تو خبرنامه امیرکبیر دیده می‏شه اینه:
«طبق گزارشات رسیده بعد از این اعتراضات و ادامه آنها که با برخورد شدید نیروهای داخل دانشگاه اعم از انصار، نیروهای انتظامی، انصار حزب الله که از صبح روز دوشنبه در دانشگاه مستقر شده بودند، نیروهای بیرون دانشگاه که از دانشگاه تهران به پلی تکنیک لشکرکشی کرده بودند به دانشگاه رسیدند و از ساعت 12:30 درگیری ها به شدت افزایش پیدا کرده است.»
یعنی لااقل مال پنج ساعت قبل. گمان کنم فیلتر خبرهای اونها بیشتر از سایت‏های دولتی‏ه. ان‏قدر خبرها رو بالا پایین می‏کنن که همه‏چیز به‏نفع‏شون بشه.
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 18:00)

تو نمازخونه یه نشریه به نام «ره‏جو» بود که ظاهراً بچه‏ها از امیرکبیر آورده بودن‏اش. درباره‏ی شبهات تدفین بود.

یکی از بزرگ‏واران تو نظرات این‏طور نوشته‏اند:
«اون روزها (زمان امام مجتبی(ع)) نبودم، اما یاد شهادت امام حسن(ع) افتادم و اینکه همون اتفاق‏ها همچنان در تاریخ داره تکرار میشه...
هنوز جهل و بغض دوستان نادان و دشمنان بدخواه ... و هر روز صدای اعتراض ما خاموش و خاموش‏تر می‏شه.»
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 19:00)
روزهای آخر صفر دعای‏مان کنید. یا حسین شهید

و همان بزرگ‏وار در ادامه فرموده‏اند که:
«در جامعه‏ای که پر از شعارهای به فعلیت درنیامده است، افزودن شعاری بر شعارها، و قالبی بر قالب‏ها، تنها شهر رو به نام ارزش‏های فراموش‏شده آذین می‏کنه. حال آنکه درد اجتماع ما ندانستن این نام‏ها نیست، نشناختن آنهاست.»
(سه‏شنبه 6 اسفند 87؛ 5:00 عصر)

این پست را هم از دید یک شاهد ماجرا ببینید. (چهارشنبه 7 اسفند 87؛ 10:50 صبح)

(پنج‏شنبه 8 اسفند 87؛ 11:00 شب)
1- این پست سید آرش رو ببینید. به‏نظر استدلال قوی نیست، اما قابل تأمل‏ه. حداقل ما رو برای زمینه‏سازی توجیه می‏کنه.

2- در جلسه‏مان تحلیل‏ها مختلف بود. حسین ش. ناراحت بود که از یه مفیددویی یه‏سال کوچک‏تر کتک‏کی خورده؛ درحالی‏که کاملاً بین مخالف‏ها نایستاده‏بوده! یکی می‏گفت هفتاد و چند نفر رو گرفتن که فقط وضعیت سی و خورده‏ای‏شون معلوم شده. بقیه هم از درگیری‏ها و شعارها می‏گفتند. یکی هم می‏گفت که مسخره‏بود وقتی پیام آقا پشت قضیه است اعتراض کنند. یکی هم می‏گفت آقا شب قبل‏اش رفته‏بودند اونجا. والله اعلم.

3- یه فیلم مستندمانند بعد ظهر شبکه دو نشون داد. اول یه لحظه فکر کردم که چه‏طور می‏شه، خدا عزتی به اینها داده که برای پنج نفرشون، این همه آدم اومده تشییع. دوم کارگردان ان‏قدر گزیده و بریده‏بریده عمل کرده‏بود که تابلو بود قضیه به این راحتی‏ها نبوده. حتی صدای مراسم هم پخش نمی‏شد و از صدای مداحی استودیویی استفاده شده‏بود.

4- یه‏بار دیگه موضع خودم رو تو این قضیه بگم؛
در مورد اینکه از همه‏جا پاشیم بریم امیرکبیر یا هرجای دیگه که تو مقابله با مخالفین دربیایم موافق نیستم. چون برای هرجایی باید آدم‏های همون‏جا دل‏سوزی کنند. بعد از تدفین هم آدم‏های همون‏جا باید بار حضور شهدا رو به‏دوش بکشند و حرمت‏شون رو حفظ کنند. اگر هم واقعاً مخالفین زیادند باید ان‏قدر کار کرد تا این مشکل قبل تدفین حل شه.
نکته بعد هم کار فرهنگی و زیرسازی یه همچین حرکتی‏ه که باید درنظر گرفته‏شه. باید بفهمیم شهدای مدفون قراره چه نقش فرهنگی و سازندگی روحی و عقیدتی تو دانش‏گاه ایفا کنند.
نکته دیگر هم این موضوع‏ه که ممکن‏ه بگویند این فضولی‏ها به ما نیامده و برادران بزرگ‏تر سپاه و امثال‏هم می‏دانند چه برنامه و زیرساختی لازم است. پس دانش‏جو پشم دیگه. یه فرهنگ و عقیده‏ی تحمیلی و بخش‏نامه‏ای. خوب، سربازها رو از پادگان‏ها بیارید. انقلاب هم لابد کودتا بوده دیگه، مردم توش هیچ‏کاره بودند.

یا علی

(پنج‏شنبه 15 اسفند 1387؛ 10 صبح)
امروز دو تا وب‏لاگ در مورد رخ‏دادهای امیرکبیر دیدم. بسیار خوب مسائل را از نزدیک نقل و تحلیل کرده‏اند. از هر دو طرف هم بحث شده. این لینک‏ها را ببینید: + و ++ و +++ و ++++.


28 صفر 87

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/4:: ساعت 9:27 صبح

سلام.

 

هیئت الزهرا، ظهر 28 صفر، مدرسه 

هیئت الزهراء (سلام الله علیها)
سه‏شنبه 6 اسفند 1387، 28 صفر
از ساعت 10:30 صبح
در دبیرستان مفید2
با حضور حاج آقای جاودان
برگزار می شود.

جلسه برای بانوان هم هست.

نشانی:
اتوبان صدر، بلوار کاوه شمالی، خیابان روشنایی، انتهای بن‏بست مفید

یا حسین شهید

- - - - - -
+ نمی‏دونم چرا امروز بوهای خوبی از امیرکبیر به مشام‏ام نمی‏آد. ان‏شالله که شامّه مشکل داشته‏باشه و عاقب‏اش ختم بخیر شه. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 11 صبح)
الآن زنگ زدم به مجتبا، اونجا بود. نتونستم چیزی بپرسم. ولی ظاهراً اوضاع خوب بود. خدا رو شکر.

ساعت 9:23 صبح این پیام‏ک اومده:
«سلام. امروز تدفین شهدا تو امیرکبیره. الآن تماس گرفتند و گفتند که علاوه‏بر همه مخالفت‏ها، گروهی گفته به هر نحو ممکن، حتی آشوب، می‏خوان نذارن که تدفین شهدا انجام شه. الآن بچه‏های پای‏گاه مقداد و یه تعداد دیگه تو میدان ولی‏عصر(عج) هستند. ولی تعدادشون خیلی کم‏ه. از بچه‏های دانش‏گاه‏ها کمک خواستند. به هر تعدادی که ممکن‏ه.» (حالا به اشکالات نگارشی‏اش گیر ندید.)

بعدش هم یه پیام‏ک از بچه‏های بسیج فنی و یه پیام‏ک از شماره‏ی عجیب با شروع 1! که هردو مشابه همین بودند، ولی کلی‏تر.
ظهر هم دو سه تا ماشین آوردن دم نمازخونه که به‏جای دسته عزاداری ملت رو ببرن تشییع.
ان‏شالله که خیره. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 2 عصر)

پیام آقا:
«باسمه تعالی
شهیدان، جوانان مؤمن و فداکاری بودند که برای دفاع از کشور و ملت در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و به ویژه جوانان امروز مدیون شهیدان‏اند. ازخودگذشتگی آن پاک‏بازان بود که اسلام و استقلال و آزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نام آنان نشانه‏ی فداکاری به ارزش‏های والا است.
سلام خدا بر آنان.
سید علی خامنه‌ای»
(شما از این پیام چیزی در تأیید فرایند تشییع به این نحو برداشت می‏کنید؟)
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:22 عصر)

ایسنا ساعت 4:11 نوشته‏است که تشییع انجام شده. دکتر رهائی (رئیس دانشگاه)، دکتر کبکانیان (معاون پوهشی وزارت علوم) و یک مادر شهید صحبت کرده‏اند. فقط عده‏ای منتسب به طیف علامه تحکیم وحدت تجمعی کرده‏اند از باب اعتراض.
ظاهراً دوروز قبل هم مراسم استقبال برگزار شده +.
حالا باید خبرنامه امیرکبیر را دید. البته فیلتر است. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:30 عصر)

خبرنامه‏ی امیرکبیر سایت جالبی است. خبرهای‏اش را خوانده‏بودم ولی تو خودش نرفته‏بودم تا حالا.
عناوین اخبار را ببینید:
دانشگاه‏ها؛ اولین خبرش: » با ورود آیت الله خامنه ای به صحنه‏؛ بحران دفن شهید در دانشگاه بالا گرفت.
حقوق بشر؛ اولین خبرش: » یک عضو دیگر سندیکای واحد دستگیر شد.
زنان؛ اولین خبرش: » اعتراض کمپین بین المللی حقوق بشر و شیرین عبادی به اجرای حکم شلاق دو زن.
اجتماعی؛ اولین خبرش: » گسترش شپش در مدارس و کودکستان های تهران.(!!!)

شما خودتون ببینید که روی‏کرد چی‏ه دیگه.
دنبال اخبار تدفین می‏گردم. خبرهاش ساعت نداره که آدم بتونه حوادث رو دنبال کنه. اصلاً هم خبر دفن توش نیست. آخرین خبرش همون بحران قبل از تدفین‏ه؛ درحالی‏که ایسنا می‏گه تدفین تمام شده. حالا دارن چه سناریویی می‏نویسن معلوم نیست.

حالا قسمتی از آخرین خبر در مورد شهدا از خبرنامه امیرکبیر:
«در تحصنی که توسط شورای عمومی انجمن ‏اسلامی دانشگاه امیرکبیر و با حضور بیش از 500 تن از دانشجویان این دانشگاه در اعتراض به پروژه دفن “شهید” ‏در دانشگاه و “سوء استفاده از نام شهید” برای ایجاد “فضای خفقان” در دانشگاه برگزار شد،معترضین با طرح ‏شعارهای مختلف به مخالفت چند باره با این عمل پرداختند.آنان همچنین به بازداشت های اخیر دانشجویی از جمله ‏بازداشت حسین ترکاشوند، مجید توکلی، اسماعیل سلمانپور و کوروش دانشیارو ممنوع الورود شدن احمد قصابان، ‏سجاد ویس مرادی، علی اصغر سپهری و یوسف رشیدی به دانشگاه اعتراض کردند.»

(ظاهراً بیشتر دنبال خواسته‏های صنفی هستند تا تقدیس آرمان‏های شهدا). (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 4:50 عصر)

حالا که کار و زندگی رو گذاشتم کنار و به‏یاد گذشته و بعد از مدت‏ها رفتم تو سایت‏های خبری، این خبر رو هم ببینید:
«بعد از ظهر یکشنبه 4 اسفند 87، جوانی که خود را اهل کنگاور کرمان‏شاه معرفی می‌کرد، به دلایل نامعلومی خود را در دانشگاه تهران به آتش کشید. به گزارش خبرنگار «تابناک» و به نقل از شاهدان عینی، جوانی که خود را اهل کنگاور معرفی می‌کرد و از مشکلاتی به تنگ آمده بود، پس از آن ‌که یک شیشه الکل صنعتی روی خود خالی کرد، در برابر دیدگان حیرت‌زده دانشجویان و در جلو کتابخانه مرکزی دانشگاه، خود را به آتش کشید. شاهدان این حادثه، ساعت وقوع آن را 15:30 گزارش کرده‌اند.» +.
این خیلی برام جالب بود که همون روز بعد از مدت‏ها ساعت 11 صبح کتاب‏خونه مرکزی بودم و تا 2 عصر هم دانش‏گاه پایین. خوب شد زودتر کارم تموم شد. (دوشنبه 5 اسفند 87؛ 5:7 عصر)
نکته جالبی که هست بقیه سایت‏ها مثل تابناک و ایرنا هم تا حالا خبر نهایی تدفین رو اعلام نکرده‏اند. راستی اینها هزاربار خبر رو بالا پایین می‏کنن تا به قبای کسی برنخوره و بعد می‏ذارن‏اش تو سایت؟

ایرنا ساعت 15:07 خبر نهایی رو گذاشت. ظاهراً نماز رو آقای محمدیان رئیس نهاد اقامه کرده‏اند. خبر صحبت‏های آقای کبکانیان (فقط همین رو، نه هیچ اطلاعات دیگه‏ای) رو هم 16:23 گذاشته‏بود.

اما ظاهراً ایکنا از ایرنا زرنگ‏تره. تو خبر ایکنا که 16:55 اومده یه چیز اضافه‏تر هم هست:
«حسینی قائم مقام وزیر علوم که به نمایندگی از وزیر در این مراسم حضور یافته بود، گفت: یادگاران دفاع مقدس ستارگانی هستند که به تعبیر مقام معظم رهبری شب‌زدگان را از دچار‌شدن به دامن اومانیسم نجات می‌دهند.»
در این خبر صریحاً حرفی از اعتراضات نیست، اما تحلیل انتهای‏اش جالب است:
«در جریان تدفین شهدا برخی می‌گفتند اینان اهل گریه‌اند و دانشگاه را با شهدا چه‌کار؟
باکی نیست، بگذار ما را اهل گریه بدانند و نیز متحجر تاریخ، آیا جز این است که امام شهیدان گفت: گریه‌ ما بر سید‌الشهداء(ع) زنده‌ نگه‌داشتن نام اوست. اگر اشکی می‌ریزیم نه در مظلومیت و غربت شهدا که آنان نیازی به اشک ما ندارند بر دل و احوال خویش می‌گرییم که از آنها جا مانده‌ایم. و شهدا را نباید در قبرستان‌ها خاک می‌کردیم جای آنها در دل ماست.
امروز مادرانی آمده‏بودند که هنوز فرزندان‏شان را نیافته‌اند و در بدرقه‏ی این شهدا زمزمه می‌کردند وقتی به جبهه رفتید قدرت در بازوانتان بود ولی امروز چرا سبک‌تر از قنداق بچگی‏تان شده‌اید. براستی مادران شهدا شیر غیرت را به آنها دادند تا فردا مقابل حضرت زهرا و زینب شادمان باشند.
مراسم تشیع و تدفین شهدا به پایان رسید ولی یادمان باشد شهدا و امام شهدا را فراموش نکنیم که ظلم است فراموشی آنها.»

شاید چیزی که دل من را سوزاند، اینکه امروز هم نرفتم امیرکبیر، این بود که
دیروز خدا زد تو سرم و رفتم دانش‏گاه پایین. واقعاً حس کردم که از خاطره‏ی حضور پرشور آن روز تدفین، یک سکو مانده که روی‏اش و پشت به شهدا زمانی دو دختر کم حجاب و زمانی یک آدم ریشوی تسبیح به‏دست می‏نشینند. بقیه اوقات هم شهدا بدون مشتری‏اند. حتی گاهی روی‏ام نمی‏شد برم نزدیک که برای‏ام فاتحه‏ای بخوانند. نمی‏گویم چه باید بکنیم و چه نه. فقط مبهوت‏ام از بی‏معرفتی خودم که در همین‏اش زاییده‏ام. نمی‏دونم. اگه واقعاً هیچ کار فرهنگی زیرساخت نمی‏خواد و می‏شه مثل خشت همه‏چیز رو روی هم چید، سنگ‏فرش خیابون‏ها رو بکنیم یه چیز مقدس، ببینیم چه مؤلفه‏ی فرهنگی- مذهبی‏مون بهتر می‏شه. جز اینکه رکورد سرعت وارونه‏کردن پوستین اسلام رو می‏شکونیم؟ و مسابقه‏ی سبقت شعار از شعور رو برنده می‏شیم؟
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 17:43)
آخرین خبری که تو خبرنامه امیرکبیر دیده می‏شه اینه:
«طبق گزارشات رسیده بعد از این اعتراضات و ادامه آنها که با برخورد شدید نیروهای داخل دانشگاه اعم از انصار، نیروهای انتظامی، انصار حزب الله که از صبح روز دوشنبه در دانشگاه مستقر شده بودند، نیروهای بیرون دانشگاه که از دانشگاه تهران به پلی تکنیک لشکرکشی کرده بودند به دانشگاه رسیدند و از ساعت 12:30 درگیری ها به شدت افزایش پیدا کرده است.»
یعنی لااقل مال پنج ساعت قبل. گمان کنم فیلتر خبرهای اونها بیشتر از سایت‏های دولتی‏ه. ان‏قدر خبرها رو بالا پایین می‏کنن که همه‏چیز به‏نفع‏شون بشه.
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 18:00)

تو نمازخونه یه نشریه به نام «ره‏جو» بود که ظاهراً بچه‏ها از امیرکبیر آورده بودن‏اش. درباره‏ی شبهات تدفین بود.

یکی از بزرگ‏واران تو نظرات این‏طور نوشته‏اند:
«اون روزها (زمان امام مجتبی(ع)) نبودم، اما یاد شهادت امام حسن(ع) افتادم و اینکه همون اتفاق‏ها همچنان در تاریخ داره تکرار میشه...
هنوز جهل و بغض دوستان نادان و دشمنان بدخواه ... و هر روز صدای اعتراض ما خاموش و خاموش‏تر می‏شه.»
(دوشنبه 5 اسفند 87؛ 19:00)
روزهای آخر صفر دعای‏مان کنید. یا حسین شهید

و همان بزرگ‏وار در ادامه فرموده‏اند که:
«در جامعه‏ای که پر از شعارهای به فعلیت درنیامده است، افزودن شعاری بر شعارها، و قالبی بر قالب‏ها، تنها شهر رو به نام ارزش‏های فراموش‏شده آذین می‏کنه. حال آنکه درد اجتماع ما ندانستن این نام‏ها نیست، نشناختن آنهاست.»
(سه‏شنبه 6 اسفند 87؛ 5:00 عصر)

این پست را هم از دید یک شاهد در ماجرا ببینید. (چهارشنبه 7 اسفند 87؛ 10:50 صبح)


تست هوش

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/3:: ساعت 4:19 عصر

سلام.

تست هوش؛

چه می‏کنید وقتی یه مداح و جان‏باز شیمیایی که مریضی‏اش عود* کرده و موقتاً نمی‏تونه بخونه
دعوت‏تون می‏کنه هیئت؟

اون هم چنین هیئتی:
دهه‏ی آخر صفر،
ساعت 4 صبح(!!!)،
مناجات، ذکر مصیبت، نماز جماعت،
دعای عهد، ذکر حدیث و صبحانه.

خدایا، چه بنده‏هایی داری؟
ما کجای کاریم؟

* با تشکر از محمد آقای عزیز.

یا حسین شهید

- - - - - -
برای دوستان علاقه‏مند:
بررسی ادبیات دفاع مقدس؛ با حضور رضا امیرخانی، احمد دهقان، محمدرضا بایرامی، امیرحسین فردی و دکتر جوادی یگانه.
یک‏شنبه ساعت یک عصر، دانش‏کده‏ی علوم دانش‏گاه تهران.


خونه‏تکونی 2

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/2:: ساعت 8:28 عصر

سلام.

امروز دیگه خونه‏تکونی اصلی بود.
این‏بار دیگه نمی‏شد جیم زد.
تنها کاری که تونستم بکنم
صبح 7 تا 8 و عصر 1:30 تا 2 خوابیدم.
خدا رو شکر منظم‏تر و به‏تر از سال‏های پیش همه‏ی کارها انجام شد.

امروز سه‏تا جا رو تمیز کردم که فکر کنم
از سال 1303 تا به امروز تمیز نشده‏بود.
یکی پشت یخ‏چال قدیمی، به‏خصوص کندانسورش.
دومی پشت حاج آقا رضا، یعنی پشت عکس پدربزرگ.
سومی پشت کاور چوبی شوفاژ، اون که دیگه واقعاً افتضاح بود.

تو همین روال
به فکر افتادم که تو این آخر سالی یه مروری هم به احوال امسال کنم.
گفتم تا حسابی خاک‏خورده نشده‏ان پاک‏شون کنم بذارم‏شون رو طاق‏چه وب‏لاگ.
حالا این حرف‏ه. تا ببینیم دست و دل‏مون به نوشتن می‏ره یا نه.

یا حسین شهید


دعای خفن

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/12/1:: ساعت 11:22 عصر

سلام.

ظاهراً این چند روزه قراره به بهانه‏های مختلف بعضی از دوستان وب‏لاگی رو از نزدیک ببینم.
امروز به‏طرز معجزه‏آسا و غیرمنتظره یکی از این بزرگ‏واران رو دیدم. صحبت‏های خوبی فرمودند. گفتند که تا چند ساعت پیش داشتن اون دو تا پست «رابطه شخصی و جای‏گاهی + و ++» رو می‏خوندند و وقت نشده نظر بذارن. شب که اومدم دیدم نظر مفصل و به‏جایی فرموده‏اند که بی‏کم و کاست اینجا می‏آرم.
- - - - - -

«سلام به سلام عزیز.
تجربه‏های خودم را در مورد رابطه و دوستی براتون می‏نویسم، شاید مفید باشه.

 

1- گاهی تو شلوغی خیابون یا توی اتوبوس شرکت واحد
نگاه آدم به چهره‏ای می‏افته که انگار سال‏هاست اون رو می‏شناسه،
با اینکه هرگز این آدم رو قبلاً ندیده
و برعکس گاهی چند سال با کسی هم‏کلاس، هم‏سایه و حتی فامیل هستی
ولی انگار با این آدم هیچ‏وقت آشنایی نداشته‏ای.

فکر می‏کنم علت‏اش اینه: معمولاً حالات عاطفی و افکار ما
در چهره و رفتار ما اثر می‏گذاره.
یعنی آدم حسود یا خشن را معمولاً از رفتارش می‏توان شناخت.
وقتی یک چهره به‏نظر ما محبوب و دوست‏داشتنی است،
علت‏اش می‏تواند یک‏سانی ما و طرف مقابل ازنظر شخصیتی باشد.

 

2- دوست‏داشتن یک طیف وسیع است؛ مثل طیف نور یا صوت.
همان‏طور که در طیف نور یک محدوده‏ی فرکانسی به نور قرمز
و محدوده‏ی دیگر به رنگ سبز تعلق دارد،
در طیف دوست‏داشتن محدوده‏ای به مادر، محدوده‏ای به طبیعت، محدوده‏ای به همسر و... تعلق دارد.
البته همان‏طور که بعضی به‏علت اشکال در بینایی بعضی رنگ‏ها را تشخیص نمی‏دهند
ممکن است کسانی نسبت به درک یکی از این علایق ناتوان باشند.

 

3- همان‏طور که بعضی نورها نامرئی و خطرناک هستند،
ممکن است بعضی دوست‏داشتن‏ها نامرئی یا خطرناک باشند.
فکر می‏کنم این دوست‏داشتن‏های خطرناک همان‏هایی هستند که حرام شده‏اند.

 

4- بعضی دوست‏داشتن‏ها اگر به انحراف بروند خطر ناک می‏شوند
و بعضی وقتی به افراط بروند.

 

5- جنس مخالف معمولاً جالب، جذاب و دوست‏داشتی است.
خوب خدا این‏طور خواسته.
در ملاقات با جنس مخالف غدد خاصی شروع به فعالیت کرده
و با ترشحات خود سیستم عصبی را برای رابطه با جنس مخالف تلطیف و آماده می‏کنند.
نو جوان‏ها ممکن است به این احساس پاسخ  قوی و سریعی بدهند
که به اصطلاح عشق زمینی یا جوانی خوانده می‏شود
و معمولاً با جدایی و فراموشی مشکل حل می‏شود.

 

6- در افراد عاقل‏تر،
عوامل عقلانی مثل علم و حکمت سیستم عصبی‏شان را تحریک می‏کند
و به محدوده‏ی بالاتری از طیف دوست‏داشتن دست‏رسی پیدا می‏کنند
که ماندگاری بیشتری نیز دارد.»
(این رو من نفهمیدم یعنی چی.)

 

«7- امیدوارم خداوند همسری نصیب‏تان کند که
همه‏ی محدوده‏های مفید و مجاز طیف دوستی را به شما هدیه نماید.»

(چه دعای خفنی)

یا حسین شهید

- - - - - -
+ یه درخواست کمک؛
دو هفته پیش از روستای داهوئیه زرند تماس گرفتند که سه تا از خانم‌های روستا احتیاج به دوا دکتر دارن.
ظاهراً با 360 هزار تومان ناقابل مشکل‌شون حل می‌شه. خانم عرب‌پور (ده‌دار داهو) می‌گفتن مثل مکه‌رفتن می‌مونه.
خدا رو شکر فعلاً 120تاش جور شده.
شد 170تا. (یک‏شنبه 4 اسفند 87) زنگ زدم به خانم عرب‏پور. قرار شد درمان یکی‏شون شروع شه تا بقیه پول جور شه ان‏شالله.
(چهارشنبه 7 اسفند 87) خدا رو شکر 360تاش پر شد.

++ این مطلب رو صاحب‏اش، خودشون با اصلاحات لازم گذاشتن تو وب‏لاگ‏شون. خواستید اونجا رو هم ببینید.


هفته‏ی شهدا

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/30:: ساعت 12:32 صبح

سلام.

1- برای خیلی از ماها
که توی مدرسه‏ی مفید درس خوندیم
- که نه فقط درس، بلکه زندگی کردیم و رشد کردیم-
هفته‏ی شهدا برامون یه دهه‏ی محرم‏ه؛
یا شب قدر؛
یا چیزی از جنس تولد دوباره 
یا تجدید وضو.

هفته‏ی شهدا برای ما
یه دوره‏ی انسان‏شناسی و اسلام‏شناسی
و امام‏شناسی و ولایت‏پذیری بوده.
دوره‏ی مبدأ و مقصد و راه‏شناسی.
شاید همین تعدد و عمق آموزه‏هاست
که هر سال روزهای هفته‏اش رو یه‏جور دیگه اسم می‏گذارن؛
هرچند همه‏اش یه چیز رو می‏رسونه.

ما شهید نیستیم،
با شهدا هم نبودیم،
یه روز سختی و همت‏شون رو هم نکشیدیم و نداشتیم؛
اما یاد گرفتیم و باور کردیم که امروز هم می‏شه شهید بود
و شهیدوار زندگی کرد
و هیچ روز دیر نیست.

یاد گرفتیم که شهید قبل از مرگ ظاهری‏اش شهید می‏شه،
یاد گرفتیم که برای شهادت باید هر لحظه با شهود انتخاب کرد.

خدا بلورچی رو بیامرزه.

2- هفته‏ی شهدای مفید پایین به‏طرز غیرمنتظره‏ای امروز شروع شده:هفته شهدای مفید پایین

 
در آسمان دهیم به هم، ما نشانشان     آنان که گم شدند سحرها، یکی یکی

 

3- هفته‏ی شهدای ما هم ظاهراً 10 تا 15 اسفنده.

4- چندتا لینک شهدایی هم ببینید:
+ تدفین شهدا در دانش‏گاه پیام نور
++ این معراج است، یا شاید هم بالاتر...
+++ ... من باید به مسجد بروم! تو هم اگر باید بکُشی، بیا این سینه‏ی من!
++++ مزار شهدای هویزه که آمدی، ردیف اول، قبر هشتم...
+++++ از «ژاکلین زکریای ثانی» تا «زهرا علم‏دار»

یا حسین شهید

- - - - - -
+ «... ما همه‏ی افق‏هاى معنوى انسانیت را در شهدا تجربه کرده‏ایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثّل مى‏یابد؛ عشق را هم، امید را هم، شجاعت را هم و... همه‏ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده‏اند، ما به چشم دیدیم... آنچه را که حتى عرفاى دل‏سوخته حتى بر سر دار هم نیافته‏اند، ما در شب‏هاى عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده‏ایم و شهدا رفته‏اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‏اند... تو بگو کیست که زنده‏تر است. شهید سید عبدالرضا موسوى یا من و تو؟ کیست که زنده‏تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعى‏ترند یا روزهایى که من و تو واماندگان از قافله عشق یکى پس از دیگرى مى‏گذرانیم؟...» خدا ما رو به برکت آوینی بیامرزاد...

++ یک بزرگواری تو پیام‏های خصوصی نوشته‏اند:
«این راهپیمایی 22 بهمن امسال خیلی دلم هوای پدر شهیدم را کرده‏بود. باور کنید احساس می‏کردم بابام کنارم هست و داره با ما شعار ادامه‏ی مسیر انقلاب رو فریاد می‏کنه. برام دعا کنید تا بتونم راه سبزش رو ادامه بدم.»
و من متحیر و شرمنده که که باشم برای چشم و چراغ ملت دعا کنم. خدا ما رو مدیون خانواده‏ی شهدا نمی‏راناد...


شام

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/28:: ساعت 10:7 صبح

سلام.
برداشت آزاد از صحبت‏های دیشب حاج آقا.
- - - - - -

نکته‏ای در مورد شام باید توجه کنیم که
ظاهراً شام در دوران خلافت ابوبکر
توسط یزید برادر معاویه (پسر ابوسفیان) فتح شده و با اسلام آشنا شده‏است.

پرانتز(
می‏گویند ابوسفیان آمد که با حضرت امیر(ع) بیعت کند.
می‏گفت اگر من با شما بیعت کنم
بیعت آنها (اهالی سقیفه) شکسته می‏شه؛
واقعاً هم می‏شد.
حضرت نپذیرفتند.
این فتح و حکومت شام و مانند آن هم
سهمی بود که از حکومت به ابوسفیان دادند.
)پرانتز

یزید بعد دو سالی مُرد و معاویه به شام رفت.
پس شام به‏دست یزیدبن‏ابوسفیان مسلمان شد
و به‏وسیله‏ی معاویه تربیت شد.
چه مدت؟ بیش از 40 سال.

ابوذر(علیه الرحمه) را که به شام فرستادند
معاویه به عثمان گفت اگه می‏خوای شام از دست‏ات نره
ابوذر رو برگردون.
برگرداندن‏اش، برگرداندنی.

در شام اسلام اون‏جوری بود که معاویه می‏خواست.
در شام علی(ع) اهل نماز نبود،
در شام پیامبر(ص) خاندانی جز بنی‏امیه نداشت.
ساده‏اش اینکه حضرت امیر(ع) هم نتوانستند اسلام را به شام برسانند.

تنها حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) اسلام را به شام بردند.
برای همین معتقدیم که زیاد کاروان را در شام نگه نداشتند.
روزی که اهل بیت(ع) به شام وارد شدند خارجی بودند.
روزی که بیرون آمدند مردم برای حضرت حسین(ع) سیاه‏پوش بودند،
حتی حرم بنی‏امیه که پسرعموهای بنی‏هاشم بودند
برای حضرت‏اش عزاداری می‏کردند.

یا حسین شهید

- - - - - -
+ یحیی
++ جبران می‏کنیم...
+++ کاش چل روزی که بر ما می‏گذشت...


اربعین

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/11/26:: ساعت 11:7 عصر

سلام.

در آستانه‏ی اربعین،
چون خودم حسابی درگیر خور و خواب و خشم و شهوت هستم،
لینک مطالب خوب دوستان را برای‏تان می‏گذارم.
ان‏شاءالله اگر چیز خوبی شنیدم منتقل‏اش می‏کنم.

 

* وب‏لاگ جناب «م. حجت» مطالب محرمی خوبی نوشته‏بودند
که اغلب مربوط به کتب آقای مصباح هستند:
وصیت معاویه به یزید
آیا ما اهل کوفه نیستیم؟... آیا رفتار ما سیر نزولی پیدا کرده؟...
آیا عقاید ما مبنای منطقی و استدلال عقلی دارد؟
چرا مردمی که... چنین رفتاری با او داشتند؟
یزید امروز نقاب بر چهره دارد.
آیا اقدامی برای ساختن خود کرده‏ایم؟

** وب‏لاگ جناب «مطر»
سری مطالب «تأملی در نهضت عاشورا» را تکمیل کرده‏اند:
به قدرت‏رسیدن یزید و خروج امام از مدینه
امام(ع) در مکه
وضع کوفه

 

*** شعرهای جناب «سید حمیدرضا برقعی» واقعاً خواندنی است:
... به‏خدا بیش‏تر از پیش پیمبر شده‏ای...

+ «عصر یک جمعه‏ی دل‏گیر، دل‏ام گفت بگویم، بنویسم، که
چرا عشق به انسان نرسیده است؟... و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دل‏خسته ز شیراز بیاید
بنویسد
که هنوزم که هنوز است
چرا
یوسف گم‏گشته به کنعان نرسیده‏است؟...

خدایا چه بگویم
«که شکستند سبو را و بریدند...»
دل‏ات تاب ندارد به خدا، با خبرم.
می‏گذرم از تپش روضه
که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی.
قسم‏ات می‏دهم آقا
به‏همین روضه
که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی... تو کجایی...»

 

**** به یاد کربلا دل‏ها غمین است    /      دلا خون گریه کن چون اربعین است
یا لیتنا کنّا معک

 

***** ظاهراً سه‏شنبه ظهر تو دانش‏کده‏ی پزشکی
چهل‏ام تدفین شهدای دانش‏گاه رو گرفته‏اند.
شرمندگی از این بیش‏تر که تو این مدت
یه‏بار هم نرفتم سر مزارشون...

یا حسین شهید


<      1   2   3   4   5   >>   >


بازدید امروز: 19 ، بازدید دیروز: 128 ، کل بازدیدها: 470889

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ