سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنگ‏نظری

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/26:: ساعت 4:9 عصر

‏سلام.

1- امسال سی‏امین سال‏گرد پیروزی انقلاب‏ه.
(بعضی‏ها فکر می‏کردن اسم آرشیوهای این وب‏لاگ که امسال شده سال سی‏ام
بخاطر سن حقیره و خلاصه چند سالی پیرمون کرده بودن.)

دوست داشتم و دارم درباره‏اش بنویسم و بخوانم؛
نه از دید آمارها و نگاه‏های دولتی،
از دید مایی که داریم تو این فضا نفس می‏کشیم.
یه دیدی تو مایه‏های «نسل سوخته» مرحوم ملاقلی‏پور
(البته نه از نظر تلخی، از لحاظ واقع‏گرایی و ملموس‏بودن و درد دل کردن).
مثل نگاهی که به همه مسائل دیگه تو این نوع وب‏لاگ‏ها داریم.

2- اولین چیزی که صبح به ذهن‏م رسید
در مورد ذهنیت نسبت به چیزی از جنس حکومت دینی بگم
(منظور دقیق کلمه حکومت دینی نیست،
همون مفهوم اجمالی که برای ما با انقلاب اسلامی یا جمهوری اسلامی فرق زیادی نمی‏کنه)
مفهوم «تنگ‏نظری»ه.

یعنی شاید آفت و انحراف اساسی باشه.
فرق جمهوری اسلامی با دموکراسی تو ذهن ما چیه؟
(باز هم منظور فرق دقیق از دید علوم سیاسی نیست،
منظور تفاوتی‏ه که ما تو زندگی روزمره‏مون لمس‏ش کنیم.)

فرق پررنگ‏ش معیاری به نام «اسلام»ه که جهت‏های کلی و محدودیت‏هایی رو تعیین می‏کنه.
بودن چنین معیاری اگر جهت‏دهی کند به زندگی
(زندگی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و تربیت فردی)
روح معنوی دل‏نشینی می‏ده و خلاصه کلی مملکت رو خوش‏نشین می‏کنه.

محدودیت‏ها هم مثل یه عامل بهداشتی
مملکت رو از انحرافات و تباهی نسل‏ها باز می‏داره.

خوب اینها درست و قبول و لازم.
مشکل جدی وقتی پیش می‏آد که این معیار
به حدی «گِرد»، قابل برداشت‏های مختلف و شدت و ضعف‏های مختلف
و از طرفی ان‏قدر زور داشته باشه
که هرکسی وسوسه شه اسم‏ش رو در دکان‏ش بزنه.

یه جور «دین سیاسی» که کارکردش توجیه گندهای من باشه
و باهاش بتونم بقیه رو خفه کنم.

حالا نمی‏خوام نقد قدرت کنم که کمک‏مون کنه وقتی قدرت‏مند شدیم خوب باشیم.
می‏خوام از دید خودمون بگم اتفاقی که می‏افته
اسارت تو بَند «تنگ‏نظری» یه عده است که
نه تنها باهاشون حال نمی‏کنیم و در نتیجه کمکی بهمون نمی‏کنن،
بلکه مدام پاچه‏مون رو می‏گیرن طوری که حس می‏کنیم نمی‏تونیم نفس بکشیم
و مدام هم برامون اعلامیه و قطع‏نامه و بخش‏نامه صادر می‏کنن.

3- کارکردهای «تنگ‏نظری»

می‏گم تنگ‏نظری سه تا کار می‏کنه:
اول که گند می‏زنه به تصمیمی که می‏گیری.
اصلاً آدم همه‏اش انتخاب و عمل‏ه دیگه.
آدم خوب یعنی کسی که کارهای خوب می‏کنه.
تنگ‏نظری یعنی درست نفهمیدن موضوع و صُلب پنداشتن مفاهیم انسانی
و در نتیجه نقد و تحلیل خراب و بعد هم تصمیم نادرست.
(تربیت خوب تربیتی‏ه که به متربّی
فهم زندگی، نقد زندگی و انتخاب آزادانه
یاد بدهد.
این رو دکتر رحیمی تو «این‏شب‏ها»ی دیشب می‏گفت.)

دوم هم چون نفهمیدی قضیه چیه
مخاطب‏ت هم توجیه نیست و باهات همراه نمی‏شه،
احساس فوق‏العاده منفی و منفعلی به‏اش دست می‏ده،
یه چیزی تو مایه‏های خفگی و اسارت معنوی و حماقت و گوسفندصفتی.
اگه به این تن بده که یعنی علاوه بر کار اشتباه نیروی انسانی رو هم داغون کردی.
اگه تن نده که قوز بالا قوزه و یه مشکل دیگه هم علاوه بر تصمیم اشتباه‏ت پیش می‏آد.

سوم اینکه مجبور می‏شی محافظه‏کار باشی،
زیرآب بقیه رو بزنی، همه رو متهم کنی.

چرا؟ چون فکر می‏کنی هیچ‏کس حرف‏ت رو نمی‏فهمه،
خدا این وظیفه رو رو دوش‏ت گذاشته که پدر همه رو دربیاری.
یه چیزی تو مایه‏های کشتن امام حسین(ع) قربتاً الی الله!

4- تعریف «تنگ‏نظری»

تنگ‏نظری شاید اسم خوبی نباشه ها،
ولی فکر کنم فهمیدید چه روی‏کردی رو دست روش گذاشتم.

یعنی تو به یه موضوع این‏جوری نگاه کنی:
خودرأیی، عدم جامع‏نگری، یک‏بُعدی‏نگری،
خود رو فهیم‏تر از دیگران دانستن، مصلحت‏اندیشی،
محافظه‏کاری در حوزه‏ی اندیشه و عقاید،
تقدس‏بخشی افراطی مؤلفه‏های دینی،
سنت‏گرایی خرافاتی بی‏اساس؛
برداشت‏های شخصی انحصاری که حس می‏کنی بقیه درک‏ت نمی‏کنن
و برا همین هم حاضر نیستی استدلالات رو بگی،
زورت رو می‏ذاری واسه روزی که کار دست‏ت بیفته
و در عمل نشون‏شون بدی چه فهم والایی داری و بقیه کافر حربی‏اند.
بتونی که با خاک یکسان‏شون می‏کنی.

5- برون‏رفت از آفت «تنگ‏نظری»

راهی که تو ذهن‏م‏ه 
فهم درست، جامع و عمیق معیاری است که قراره تو مملکت پیاده شه.
خوب، اینکه ایده‏آل‏ش. عملی چی کار کنیم؟
از اهل و متخصصین موضوع (موضوع دینی که قراره باهاش کار داریم)
یاد بگیریم و مشورت کنیم.
من اگه متخصص هم باشم
متخصصین دیگری هم هستند که از زوایای دیگه و از منابع دیگه موضوع رو بررسی کردند.
با اونها که در ارتباط باشم نظرم محکم‏تر، جامع‏تر و عمیق‏تر می‏شه.

نوعاً هم که تخصص‏مون زیاد نیست،
خوب از متخصص‏ش می‏پرسیم که این آیه یعنی این؟
اگه تأیید شد و راه افتادیم و یکی به‏مون گفت راه از اون وره
می‏ایستیم و ازش می‏پرسیم چرا.
بالأخره از نظر اون دو تا طرز تفکر (متخصص اولی و این آقای جدید)
می‏تونیم که یه جمع‏بندی کنیم؛
اگه شکی در نتیجه هست دو تا رو می‏کنیم دَه‏تا و بعد نتیجه می‏گیریم.
حداقل‏ش اینه که برای اونهایی که تحت تأثیر این تصمیم قرار می‏گیرن
می‏تونیم استدلال کنیم.
نه، لااقل به اندازه شکی که داریم قضیه رو توسعه‏اش می‏دیم.

این فهم درست،‏جامع و عمیق
هم تو اصل قضیه است، هم تو نحوه‏ی اجراش،
هم تو شدت‏ش.

خلاصه باید واسه هرکاری علم، مرجع علمی و استدلال داشته‏باشیم
و اگر فهمیدیم یا شک کردیم خطایی تو فهم و استدلال‏مون هست
مردونه و به‏دور از محافظه‏کاری درست‏ش کنیم،
یا لااقل به اندازه‏ی سطح اطمینان‏مون قضیه رو جدی اجرا کنیم.

6- مثال

در مورد «حجاب» چی‏ها باید معلوم شه؟

تعریف‏ش، مخاطب‏هاش، حوزه فراگیری‏ش،
مراحل فراگیری‏ش، نحوه‏ی فراگیری‏ش،
سازوکارهای تشویقی و تنبیهی‏ش،
فرهنگ‏سازی‏ش،
اهمیت و اولویت‏ش،
تعامل‏ش با بقیه مؤلفه‏های دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، خدمات شهروندی و مانند آن،
روش‏های تعلیم و تربیت‏ش در نهادهای مختلف مملکت،
موارد استثنا، نگاه‏های بیرونی،
شبهات، آسیب‏شناسی،
تجربیات گذشته و کشورهای دیگه،
افراط و تفریط‏ش،
نتیجه مورد انتظار ما از پیاده‏شدن حجاب
و هزار تا چیز دیگه.

+ تنگ‏نظری2
+ در ادامه‏ی تنگ‏نظری

یا حسین

- - - - - -
جناب «قاسمی» فرموده‏اند:
«تنگ‏نظری را خوب است از دو منظر جداگانه بررسی کنیم تا موضوع روشن‏تر شود. یکی در سطح نظامسازی و کلان. آیا در قانون اساسی و نظام سازی ما هم تنگ‏نظری بوده و نیاز به اصلاح در آن سطح وجود دارد؟
دیگری در سطح فردی است. اینکه افراد تنگ‏نظر چقدر در این نظام دینی ما تأثیرگذار بوده‏اند و چرا اصلاً توانسته‏اند تأثیرگذار باشند و چطور می‏شود آدم‏هایی تربیت کرد که تنگ‏نظر نباشند.»


جوان‏مردی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/24:: ساعت 9:54 صبح

‏سلام.

1- نصفه شبی سه تا بچه پریدن تو اتوبوس.

تو جیب هم‏دیگه دنبال بلیط می‏گشتن که
راننده گفت پسر جون پولی‏ه؛
100 تومان.

بچه‏ها یه‏وری شدن که برن پایین،
راننده صداشون کرد و تا مقصد رسوندشون.

2- ظهر تاسوعا نشسته‏بودیم تو یکی از هیئت‏های شلوغ منتظر سخن‏ران.

پسر بچه حداکثر سه ساله لباس‏های مشکی خوش‏گِل
و سربند سبز بسته‏بود و باباش ازش عکس می‏گرفت.
قرآن رو که شروع کردند به خوندن از باباش پرسید:
بابا کی مُرده؟
و مدام تکرار می‏کرد سؤال‏ش رو
و باباه هم مونده‏بود چی بگه.
و من هم ...

3- تو ماشین از امیرحسین پرسید:
تو که این همه هیئت داری و می‏ری بگو ببینم امروز چه روزی‏ه؟

مثل بچه مدرسه‏ای‏ها گفت: روز تاسوعا.
در این روز جنگی اتفاق نیفتاده،
امروز برای حضرت عباس(ع) امان‏نامه آوردند و ایشون قبول نکرد.

دیدم اگه از من پرسیده‏بود نمی‏تونستم به این خوبی بگم.

روز تاسوعا نمی‏خواستند به حضرت عباس(ع) امان بدن،
روز تاسوعا می‏خواستند حضرت حسین(ع) رو تنها کنن،
روز تاسوعا می‏خواستند کمرش رو بشکونن.

کاش ما هم سر بزن‏گاه پشت امام‏مون رو خالی نکنیم.

4- با ارامنه مصاحبه می‏کردند؛

می‏گفت امروز روز شش ژانویه است و روز عید ما،
اما به احترام محرم و حضرت حسین(ع) عید نگرفتیم...

یا حسین شهید

- - - - - -
در راستای پ.ن. ** پست قبل، این افاضات را هم از جناب انصاری‏فر ببینید:

«خدا را شاکر هستم که به من لطف کرد و این مسئولیت خطیر را بر دوش من نهاد، معتقدم آقا امام زمان(ع) نسبت به این جلسه و مسئولیت مدیریت در باشگاه پرسپولیس عنایت و توجه دارند. چرا که این مسئولیت با دل و روح مردم سروکار دارد.»

خدایا! دیگه بقیه‏ات رو بفرست!


بهترین خبر

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/22:: ساعت 1:33 صبح

سلام.

«روزی روبرت دوونسنزو، گلف‏باز بزرگ آرژانتینی،
پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب
مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می‏شود تا آماده‏ی رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشین‏ش می‏رفت که
زنی به وی نزدیک می‏شود.
زن پیروزی‏ش را تبریک می‏گوید و سپس عاجزانه می‏افزاید که
پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است
و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه‏ی بالای بیمارستان نیست.

دو ونسنزو تحت تاثیر حرف‏های زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود
و در حالی که آن را توی دست زن می‏فشرد گفت:
برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می‏کنم.

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که
یکی از مدیران عالی‏رتبه‏ی انجمن گلف‏بازان به میز او نزدیک می‏شود و می‏گوید:
هفته‏ی گذشته چند نفر از بچه‏های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که
شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده‏اید.
می‏خواستم به اطلاع‏تان برسانم که آن زن یک کلاه‏بردار است.
او نه تنها بچه‏ی مریض و مشرف به موت ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده.
او شما را فریب داده، دوست عزیز!

دو ونسزو می‏پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه‏ای در میان نبوده‏است؟
بله کاملاً همین‏طور است.
دو ونسزو می‏گوید:
در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.»
 
نقل از کتاب « بهترین قطعات ادبی»
و با تشکر از علی شیخ‏پور عزیز

یا حسین

- - - - - -

حضرت سجاد(ع)؛ الگوی وظیفه‏شناسی

* «... آره واقعاً هر لذتی هر چی عمیق‏تر باشه دیرتر تکراری می‏شه. مزه‏ی ایستک یک‏بار، نوار حیرانی چهار پنج بار و ... . البته جدای از ارزش و عمق اون لذت که در تکراری شدن‏ش تأثیر داره، باید آدم هم هنر داشته‏باشه. هنر لذت‏بردن. هنر درک یک لذت، وگرنه بارون به گیاه خشک هیچ اثری نخواهدداشت.

زندگی، دوست‏داشتن و روابط انسان با دیگران از اون مواردی‏ه که اگر هنر نداشته‏باشی و به ورطه‏ی تکرار بیفته خیلی عذاب‏آوره. دیدم بعضی‏ها بعد از چند وقت از خودشون می‏پرسن واقعاً در وجود همسر ما چی بود که ما عاشق‏ش شدیم. بعضی وقت‏ها فضیلت‏های دیگران زیر غبار تکرار گم می‏شن و ما به عادت فکر می‏کنیم همیشه و همه کس همین‏طورن. اما باید دونست که همه چیز ایستک اناری نیست که اگر دلت رو زد بری و یک لیموئی‏ش‏ رو بخری.

هر صبح، روز دیگری است، همه چیز نو می‏شه؛ ماهم باید ...»

** «... و عجیب نیست که آدم ... باشد و دل‏ش بخواهد به‏جای صداقت و جواب‏دادن به سؤال افکار عمومی مدام کلی‏گویی کند و طلب تعریف و تمجید داشته‏باشد. کاش جای عادل فردوسی‏پور بودم و از این بچه می‏پرسیدم: آقای مدافع حقوق خون‏های پایمال‏شده‏ی ملت! اجازه بده اولیاء دم برای خون‏های ریخته‏شده غصه بخورند. آن زمانی که مردم خون می‏دادند من و شما مشغول تیله‏بازی و اتل‏متل‏توتوله بودیم. هنوز مدرسه نمی‏رفتی که جنگ در این مملکت تمام شد! حالا چه اتفاقی افتاده که خون شهدا افتاده دست امثال تو و من و فردوسی‏پور و میلیون‏ها بیننده‏ی دیگر. باید به‏خاطر این خون‏ها خفه بشویم و مجیز شما را بگوییم؟ ...»

اول که چون تو اصل مطلب حرف زشت بود نمی‏تونم لینک بدم. (یه لینک دیگه مربوط به همین برنامه) دوم اینکه من نود این دو هفته رو ندیدم، ولی هر دوبار از دوستان شنیدم که مخاطبان برنامه گندکاری‏هاشون رو به‏پای شهدا و خون‏اونها می‏نوشتند و به‏قول فردوسی‏پور فرافکنی می‏کردند. بنده که داره حسابی بهم برمی‏خوره. جناب خاتمی رو هم که در پست قبلی دیدیم؛ به اسم حضرت حسین(ع) می‏خوان بیان سکان مملکت رو به‏دست بگیرن. این هم افاضات جناب پروین:
«علی پروین: به خاطر اشک هواداران، حاضرم به پرسپولیس برگردم... مثل آب‏خوردن این تیم بحران‏زده را جمع می‏کنم!»

ای خدا! نمی‏شه کسی به‏حساب کسی تو این مملکت گند نزنه؟! لااقل یه ذره مسئولیت‏پذیر باشیم.

*** «... نتیجه‌ی سربازی برای من شده ناامیدی و شاید حتی نوعی نفرت از مردم، روابط و زندگی‏شان و حتی این آب و خاک؛ و اعتقاد محکم‌تر به خدا و امام زمان، با دیدن نحوه‏ی اداره‏شدن این مرز و بوم!
البته همه‏ی اینها بعد از تعطیلی عقل و حافظه به‏دلیل عدم استفاده از آنها است!

مجید عابدینی دل‏بندم(!) قبل از اینکه به سربازی برم بارها گفت: «امیدوارم وقتی از سربازی برمی‌گردی باز هم اعتقادات‏ت در مورد ایران و این‏جور چیزها همین‏قدر زیبا باشد». این جملات را در مورد جهادی از خیلی‏ها شنیده بودم که «امیدواریم اعتقادات شما و این سفرها برای شما بماند».

راستی از سربازی‌رفته‌ها چند نفر جهادی می‌آیند؟ شاید جای پرسیدن این سؤال اینجا و از شما نیست. اما نمی‌دانم واقعاً باید این سؤال را از چه کسی پرسید؟!

خلاصه جالبه؛ مردم سر جای پارک به جون هم می‏افتن، اون هم با قفل فرمان و زنجیر...
عجالتاً در و پنجره‏ی ماشین و خونه‏تون رو خوب قفل کنید.»

بله، این هم حکایت سربازی‏رفتن رئیس جهادی.

**** «آیت‌الله (The Ayatollah) حرکتی‏ه که توسط طرفداران تیم فوتبال کاردیف سیتی ولز انجام می‌شه و معمولاً با آهنگ Do The Ayatollah همراه‏ه... شکل انجام این حرکت دقیقاً مشابه چیزی‏ه که در عزاداری‌ها دیده می‌شه، یعنی کوبیدن با دو دست روی سر...
قضیه جالب‌تر می‌شه اگه بدونیم منشأ این حرکت تحت تأثیر جمعیت انبوه حاضر در مراسم تشییع آیت‌الله خمینی (که به صورت زنده از تلویزیون بریتانیا پخش می‌شد) [شکل گرفته]... »

***** تفاوت میان غزه و رام‏الله

****** هدف زندگی

******* هوش

******** «... چقدر فاصله‏ی قدرت و ذلت کم است، چقدر اوج و فرود به‏هم نزدیک‏اند و چقدر انسان غافل.
صدام نمود غفلت از تمامی واقعیت‏های زندگی انسان است... من قبل از اینکه مثل خیلی دیگر اثر سرنوشت صدام را بر حال و آینده‏ی منطقه تجزیه و تحلیل کنم، او را به خودم و به شما یادآور می‏شوم. برای صدام‏بودن الزاماً نیازی نیست که رئیس جمهور، نخست وزیر یا ... باشیم؛ صدام‏شدن در کمین ماست. باید مراقب بود. زمان پاسخ‏گفتن به گذشته، آینده‏ای نزدیک است.»

********* اما دو سری گزارش جهادی از زبان خواهران جهادگر بخوانید: گروه فرهنگی-هنری ثارالله قم؛ استان چهارمحال و بختیاری 84  و جهادی دانشگاه سمنان؛ ایلام 87 + و ++

********** «You were born an original. Don"t die a copy»

*********** «هر علمی، یک بخش حدود 5 درصدی دارد که کاربردی و عملیاتی (و شیرین) است، یک بخش 95 درصدی دیگر دارد که جعبه‌ی سیاه آن است. بحث‏هایی است که مادرِ آن بخش کاربردی هستند. بحث‏های تخصصی‌ای که مخصوص متخصصین است...

اصولاً پیشروی‌های عرفانی و اخلاقی، راه‌های رفتنی است نه درس‌های آموختنی. به تعبیر امام -رضوان خدا بر او- یافتنی است نه بافتنی...

شما ببین می‌خواهی چه کاره بشوی. می‌خواهی عمرت را وقف تبلیغ دین کنی (که بسیار طاقت‏فرساست. هم دنیای‏ش سخت است و هم آخرت‏ش!) یا می‌خواهی مسلمان خوبی باشی. چون راه «مسلمان خوب»بودن که از درس‏خواندن در حوزه نمی‌گذرد...»

************ «... هر روز صبح بچه باید قبل از صبحانه یک لیوان آب‏پرتقال‏ش را بخورد. هر شب باید قبل از خواب یک لیوان شیر گرم‏ش را بخورد. هر روز عصر باید یک قاشق شربت سانستول بخورد تا تقویت شود. با اولین عطسه بچه را می‏برند دکتر و برایش دو روز مرخصی از مدرسه می‏گیرند. شاید هم می‏خواهند به هر بهانه‏ای بچه‏شان خانه بماند تا هم خیال همیشه ناراحت‏شان کمی راحت شود و هم خودشان از تنهایی در بیایند. مادر برایش هزاران آرزوی بزرگ و کوچک ردیف کرده. اگر لیوان شیرش را نخورد در خانه برنامه‏ای دارند که بیا و ببین. چه رسد به این که بچه بخواهد خاطر مادر را مشوش کند که شاید فرزندم دکتر نشود، مهندس نشود.
همه‏شان می‏خواهند بچه‏شان یا دکتر شود یا مهندس. به کمتر از اینها هم راضی نمی‏شوند. دکتر،‌ مهندس‏شدن را هم فقط با معدل 20 می‏دانند. انگار همه‏ی دکترها و مهندس‏های دنیا معدل‏شان 20 بوده.

در چنین خانه‏ی کوچکی که هیچ‏کس سرگرمی درست و حسابی ندارد، اولین کسی که افسرده می‏شود همین بچه‏ی طفلکی است. هم‏بازی‏ش شده مادرش و این کامپیوترهای لعنتی. همین می‏شود که سرگرمی بچه‏ها در خانه می‏شود پلی‏استیشن، گیم بوی،‌ کامپیوتر، موبایل و کوفت و زهرمارهای مثل اینها. هم بچه سرگرم می‏شود، هم خانه ساکت می‏ماند. هم بچه روند رشد طبیعی!! خودش را سپری می‏کند. هم مادر استرس آینده‏ی بچه اش را ندارد...»

************* 80 درصد مقالات علمی دردی از کشور دوا نمی‏کنند!


باز هم غزه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/26:: ساعت 11:20 صبح

سلام.

1- از غزه چی بگیم که دل‏مون خون‏ه.
این شب عیدی یادشون باشیم.

آه غزه ... کو برادرهای من!

حرام است ... ننوشتن! (البته یه کم تعدیل می‏خواد)

سکوت (درباره غزه نیست، اما به‏نظرم به سکوت ما هم برمی‏گرده)

2- یه مطلب به‏مناسبت عید و بی‏ربط به عید؛

یکی از خوب‏ترین، مذهبی‏ترین، مثبت‏ترین، سربه‏زیرترین، صبورترین، خاکی‏ترین و هزار چیز دیگه ترین
دوستان‏م فردا عقدشه.
بسلامتی و شاد باش و تبریک.

قاعدتاً براشون یه آپارتمان نوساز بزرگ تو جردن آماده می‏کنن؛
700 تا سکه هم مهر حاج خانوم.

مبارک باشه.
فقط امیدوارم این حاج خانوم خوش‏بخت
-که هرچی از دنیا می‏شه خواست پیدا کرده
(البته به عقل من)-
آخرت خودش و رفیق ما رو بچسبه که زیر بار این قضایا له نشه.

ان‏شاءالله همه زوج‏های جدید و قدیم خوش‏بخت و عاقبت بخیر باشن.

3- درباره‏ی حرکت بوش مقابل لنگه کفش؛

من دیشب تازه تصویر رو دیدم.
این هم یه فرضیه است:
ان‏قدر حساب‏شده جا خالی داد که آدم فکر می‏کنه
خبرنگاره هم رفیق خودشون بوده.

درباره‏ی این فرضیه این مَثَل زمان شاهی رو شنیدید که
«همه چیز دست انگلیس‏هاست؛
و همین هم که ما فکر می‏کنیم همه‏چی دست انگلیس‏هاست،
نقشه و القای انگلیس‏هاست.»

یاعلی

- - - - - -
از همه‏ی دوستانی که به‏علت نقص فنی عکس‏ها رو نمی‏بینن، نمی‏تونن کامنت بذارن یا مشکلات دیگه عذر می‏خوام. حقیقت‏ش بهتر از این بلد نیست‏م اینجا رو اداره کنم. حال کردید راهنمایی کنید به‏تر شه.

در نظرها آمده‏است که:
* در مورد قسمت اول:
«برای غزّه چه می توان کرد؟ به راستی نمی‏دانم.»
این را من دوشنبه از آقای «حسن العماد» (یک یمنی شیعه‏شده) پرسیدم و خوب جوابی دادند؛ ما باید وظیفه‏ی خودمون رو انجام بدیم و نتیجه دست خداست و حتماً وعده‏ی خدا محقق است. شاید از دست این وب‏لاگ بیش از بیان مکرّر و یادآوری و هم‏فکری برای یافتن راه حل‏های مفیدتر چیزی برنیاید.
«با یک کفش غزه شد تیتر چندم اخبار خودمون! و اعراب قهرمان شدند!»
حقیر با این حرف موافق نیستم؛ که مشکل غزه هم از اعتبار پوشالین آمریکا و اسرائیل پیش عرب‏ها آب می‏خورد. اگر هیمنه‏ی بوش شکسته شود به حل مشکل غزه هم می‏توان امیدوار بود.

* در مورد قسمت دوم:
«شاید خواسته‏ها از دنیا تمومی نداشته‏باشه و هیچ‏کس تا حالا به "تمام اونچه از دنیا می‏شه خواست" نرسیده‏باشه. مسأله اینه که در طلب دنیا نباشیم... "بل تؤثرون الحیاه الدنیا، و الاخره خیر و أبقی"»

* در مورد قسمت سوم:
«بوش و لنگه کفش...می‏دونید...سوای کار الزیدی...یه دیوار حرمت دروغین که کشیده شده‏بود کنار رفت...احتمال می‏ره بعداًتر(!) حرکت‏هایی این چنین رو ببینیم...»


خبرنگار قهرمان عراقی

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/25:: ساعت 10:32 صبح

سلام.

1- عکس برد دکتر بشارتی، امروز صبح:
خبرنگار قهرمان عراقی
دم‏ش گرم!

2- اسم این وبلاگ چیه؟
هر چی شما رو به یادش بندازه.
هر چی که مسمّی داشته‏باشه.

فرض کنید من دوست دارم اسم‏ش «نفسانی» باشه،
چون بیشتر چیزهایی که می‏نویسم از روی نفس و معلوم نیست چیز خوبی ازش دربیاد؛
حالا خدا کنه انحراف‏برانگیز نباشه.

شمایی هم که قدم‏رنجه می‏کنید و وقت می‏ذارید می‏یاید اینجا
اسم خدا -سلام- رو می‏بینید بالاش
و دوست دارید اسم‏ش براتون سلام باشه.

متأسفانه برای خیلی‏ها هم اینجا جز یادآوری نفرت و دورویی نداره،
قاعدتاً برای اونها هم یه اسمی داره.

بهر حال سعی کردم همیشه اول کلام بگم:
سلام.
مخفف سلام علیک.
یعنی خدا با شما بادا.

حالا جواب‏ش با شما.

3- پست قبلی طولانی شد، بخاطر پ.ن.ش که پر از نظرات شما بود.
چرا؟
یکی اینکه برای مراجعه‏های بعدی نظرات مربوط و مفید
بین چاق سلامتی‏ها و نظرات دیگر گم نشه
و به متن اضافه شده‏باشه.
کما اینکه خیلی نظرات از متن باارزش‏ترند.

دیگر آنکه برای جستجو، آنچه در پست می‏آید لحاظ می‏شود،
ولی آنچه در نظرات می‏آید نه.

یاعلی

- - - - - - -
در بخشی از پیام‏های خصوصی آمده‏است:
«بعضی جسارت واقعا ستودنیه...جسارت خبرنگار هم در نوع خودش هم ستودنی و هم جذاب...»


کشکول 2

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/9/12:: ساعت 9:48 صبح

سلام.

1- حکایت «عقل و دل» در حال بررسی است؛
بذارید پخته که شد عرض کنم.

2- پست «گاو وحشی و اهلی» یادتون‏ه؟
همون دوست ما یه مثل قشنگ دیگه هم داره (عبارات مال حقیره).

می‏گه یه بازاری هیچ‏وقت مغازه‏اش رو نمی‏ده دست بچه‏ی مشنگ‏ش.
حاضره ماشین 100میلیونی بندازه زیر پاش و بفرست‏ش دختربازی،
ولی کاسبی میلیاردی رو به باد نده.

بعد می‏گه بزرگ‏ترین خیانت رو به مملکت امیرکبیر کرده!
سهم آقازاده‏ها رو از خزانه قطع کرد،
آقازاده‏ها اومدن تو کارهای مدیریتی.
برای منفعت خودشون گندزدن به منفعت مملکت.

3- وقتی یکی زنگ می‏زنه و وسط صحبت قطع می‏شه،
یا قرار می‏شه چند دقیقه‏ی دیگه دوباره زنگ بزنه،
خوب نیست تو خودت رو شیرین کنی و به‏ش زنگ بزنی.

اگه لازم باشه،
وقتی یه بار زنگ زده حتماً خودش دوباره پی‏گیری می‏کنه.
لابد یه کار واجب‏تر پیش اومده،
شاید پشیمون شده‏باشه حرف‏ش رو به تو بزنه.

4- این جناب «نوع نخلوق: انسان» مطلبی درباره‏ی دعاکردن فرموده‏بودند،
یاد مرحوم سیبویه افتادم.

اواخر عمرشون یکی دوباری فیض منبرشون رو بردم
(شاید روضه‏ی اول ماه منزل آقای ضیاءآبادی بود
که خدا به ایشون هم سلامتی و عزت دهاد).
یکی از تیکه کلام‏هاشون دعا برای این و اون بود؛
مثلاً می‏گفتن من هر روز برای فلانی فاتحه می‏خونم؛
حالا طرف شاید 50 سال بود مرده بود.
و تو همین یکی دو جلسه‏ای که من زیارت‏شون کردم
ان‏قدر این فلانی‏ها رو یاد می‏کردند که تعدادشون از شماره رد می‏شد.

کار جناب «نوع مخلوق: انسان» درست‏ه،
وقتی اسم آدم‏ها رو بنویسی وقت
حلالیت‏طلبیدن می‏دونی چه‏کاره‏ای.

ای خدا، امان از حلالیت‏طلبیدن؛
اون هم تو کثافت‏کاری‏هایی که اصلاً جبران‏ناپذیره،
بخصوص اهانت به مؤمن ...

5- متن اس.ام.اس.
«برای آزادسازی غزه از محاصره
14 صلوات بفرستید.
به دیگران هم اطلاع دهید.»

یاعلی

- - - - - -
معمای فاجعه‏ی بمبئی

خواب آن شب‏های آرام دگر مُرده

از زبان بدن

صبر

پاورقی 8ام

آیا واقعاً ما در خطریم؟

کاش همه‏ی کارها رو سپرده بودیم به امام رضا(ع)

می‏ترسم هیچ‏وقت بزرگ نشم


دو سؤال از نقشه‏ی جامع علمی کشور

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/8/24:: ساعت 9:50 عصر

سلام.

1- یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
ای وصل تو غایه‌المراد دل ما                  وی ذکر تو زیب و زیور محفل ما
اندر دل ما لشکر غم منزل کرد                   ز آن روز که دور گشتی از منزل ما
(از نویسنده کتاب «مکیال المکارم»)

2- یه حدیث خوشگل
که مشابهش از حضرات امام باقر، صادق و کاظم (علیهم السلام) نقل شده
و ما از اینجا به نقل از حضرت باقر(ع) از «تحف العقول» کپی/پیست کرده‏ایم:

من صدق لسانه، زکی عمله،
هر که زبانش راست است کردارش پاک است

و من حسنت نیته، زید فى رزقه،
و هر که خوش‏نیت است روزى‏اش فزون است

و من حسن بـره باهلـه، زید فى عمره.
و هـر که بـا اهلـش نیکـى مـى کنـد به عمـرش افزوده شـود

3- دو تا سؤال از نقشه جامع علمی کشور:

3-1- بجای هدف‌گذاری افزایش مقاله‌های ISIدار در مجلات خارجی،
بهتر نیست هدف‌گذاری کنیم که مجلات ISI ایرانی ایجاد شود
و مقلات علمی کشورهای خاورمیانه را در آنها جذب کنیم؟

باور کنید می توانیم مجله‌ی ISIدار داشته باشیم
(فکر کنم الآن یکی یادگار از قبل انقلاب داریم).
فقط برنامه‌ریزی و حمایت می‌خواد.*

3-2- بجای اینکه غایت سیستم آموزشی را بگذاریم «پژوهش‌محوری»
بهتر نیست هدف را «مهارت‌محوری» بگذاریم؟

اصلاً مگه میشه هدف آموزش چیزی از جنس غیر از آموزش،
یعنی پژوهش،
باشه؟

همه می‌دانیم که مشکل بچه دبستانی یا دانشجوی دکتری
کمبود پژوهش نیست، کمبود مهارت است.
مشکل پژوهشی ایران هم کمی حجمش نیست،
«روش‌های تعریف ناصحیح» و «عدم وجود فرهنگ استفاده از آن» است؛
بخصوص از طرف مسئولان.

هدف سیستم آموزشی آموزش و پرورش صحیح و مؤثر است.
حال پرورش مهارت‌ها نادیده گرفته شده، تقویتش کنیم.
پژوهش‌محوری ممکن است «یک مهارت مغفول»
یا «یکی از روش‌های تقویت مهارت» باشد، ولی هدف نیست.

مشکل فارغ‌التحصیل سیستم آموزشی ما در تمامی مقاطع
نداشتن مهارت‌های ضروری است؛
از قبیل مهارت یادگیری، مهارت پژوهش، مهارت برقراری ارتباط مؤثر،
مهارت درک صحیح از خود، مهارت انتخاب، مهارت نه گفتن بجا،
مهارت مسئولیت‌پذیری، مهارت برنامه‌ریزی، مهارت گوش کردن،
مهارت سخن گفتن، مهارت انتقاد کردن و انتقاد پذیری صحیح،
مهارت جنسی، مهارت دفاع صحیح از عقاید و سلیقه‌ها،
مهارت گذراندن وقت سالم، مهارت مدیریت زمان، مهارت مدیریت احساسات،
مهارت خرید کردن، مهارت احترام به حق و قانون،
مهارت دوست داشتن و خوش آمدن به دور از حسادت،
مهارت دوست‌یابی، مهارت مدیریت دانش، مهارت لباس پوشیدن،
مهارت کارگروهی، مهارت تبعیت صحیح، مهارت مشورت کردن و مشورت دادن،
مهارت فکر کردن، مهارت نگاه کردن، مهارت لذت بردن،
مهارت تنها بودن مفید، مهارت درست و به موقع سفر کردن،
مهارت قناعت، مهارت کنترل توقع و مهارت نشستن.

یا علی

- - - - - - -
1- متأسفانه این بار هم نتونستم دیرتر آپ کنم؛ شرمنده.

2- شما از این سیستم جدید «کلمات کلیدی» پارسی‏بلاگ سر در می‏آرید؟ من که گیج شدم.

3- لینک‏های خش:
ماه ذی‏القعده و علامه طباطبایی
دسته‏بندی آدم‏ها از نظر قول‏دادن

* جناب حاج «محسن» خوش فرموده‏اند:
«آن چه راجع به آی.اس.آی. گفته ای. اولا که تعداد مجلاتمان در آی.اس.آی. بسیار بیش از اینی است که می‏گویی. فقط پارسال در پزشکی 8 مجله را وارد آی.اس.آی. کردند. الآن هم در وزرات علوم و در زمینه‏ی پزشکی کمیته‏ی خاص وجود دارد برای واردکردن مجلات به آی.اس.آی. و اسکوپوس و مراکز مشابه. یکی از بستگان ما در کمیته پزشکی‏اش هست. اطلاع دارم. چیز خفنی هم لازم ندارد. بیشترین مسایلی که برای آی.اس.آی. شدن وجود دارد اصلاً کیفی نیست. شما یک نفر آدم مسلط به چاپ و صفحه‏بندی و ... را استخدام کنی کارت حل است. مشکلات عمده‏اش یک‏ریختی (کانسیستنسی) است. مثلاً منظم منتشرشدن. مثلاً اگر چکیده‏ی انگلیسی دارد، ‏همه‏ی مقالات در همه‏ی مجلات داشته باشد. اگر تیتر مقالات با فلان فونت است، همیشه این‏طور باشد. روش سایت کردن و رفرنس دادن یونیک باشد و همیشه یک‏ریخت باشد و ... . اصلاً خیلی کاری به محتوای مجله ندارند. شما با شش ماه تلاش می‏توانی وارد آی.اس.آی. شوی. خیلی هم خفن نیست. اولش هم ایمپکت فاکتور پایین به‏ت می‏دهند تا وقتی که به‏ت ریفرنس داده شود و رد مقالاتت در نشریات و مقالات دیگر دیده شود. این طوری رنک‏ت افزایش می‏یابد. و ایمپکت فاکتورت می‏رود بالا ... »

تشکر، کاش در مهندسی هم همین دغدغه بود؛ لااقل از امثال دکتر ما برای راه‏اندازی چنین نشریه‏ای حمایت کنند. هر چند مهم‏تر از اینها مشکل نبود فرهنگ استفاده‏ی صحیح از پژوهش‏های انجام‏شده و تعریف هدفمند موضوع تحقیقات جدید است.


فکر اشتباه

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/7/29:: ساعت 7:51 عصر

سلام.

پیش‏نوشت:
این پست حسابی شاکی‏گونه است.
اگه حوصله ندارید بروید به پی‏نوشت 2.
- - - - - -

تو تلویزیون یه سؤالی از یه دانشجوی رباتیک پرسیدند
به این مضمون که
آیا رباتیک یه کار فانتزیه یا کاربردی؟

جدا از توجه به این مثال خاص،
می‏خوام بگم به اون بنده خدا چه؟
چند مثال.

1- یکی از مسخره‏ترین چیزی که از مسئولین می‏شنوم اینه که
فلانی خوب انتخاب رشته نکرده!
آخه تو کدوم درس و کلاسی یه همچین مهارتی ارائه شده
که شما انتظار داشته باشید که ...

2- تو مملکت ما
قشر درس‏خوان و اهل پژوهش ظاهراً به دو گروه تقسیم می‏شن:
نخبه و تخمه!
ظاهراً هم برای نخبه‏شدن باید دنبال اخبار تلویزیون،
اطلاعیه‏ها، نهادهای نوظهور و نصایح کسایی باشی که دستشون تو کاره!
بعد می‏بینی یه روز یه قانون جدید در اومده که
می‏تونه تو رو از حالت تخمگی دربیاره و نخبه بشی!
اگه فکر می‏کنی فقط با درس خوندن و گذران وقت توی دانشگاه
قراره نخبه بشی خبری نیست.

3- آنقدری که تا حالا با روابط غیرمرتبط با دانشگاهم
بهم کار پیشنهاد کردن،
با درس خوندن درست و حسابی و بچه مثبت دانشگاهی بودن کار پیدا نکردم.
(حتی پروژه درست و حسابی هم پیدا نکردم.)
بد نیست، می‏شه درس رو ول کرد و رفت سر کار،
بعداً جا برای دکترای افتخاری گرفتن هم پیدا می‏شه.

جمع‏بندی مثال‏ها:
جوان دانشجوی ایرانی موفق باید
خوب درس بخواند؛ معدل زیر 20 یعنی مرگ،
مسیر تحصیلش را به‏تنهایی خوب هدایت کند؛
چون آدم‏ها و نهادهای ما
 وقت‏شان با ارزش‏تر از مشاوره با فسقله بچه است،
پدر پول‏دار و علم‏دوستی داشته باشد،
از پروژه‏هایش هزار تا مقاله دربیاورد،
پروژه‏های کاربردی انجام دهد،
حاصل پروژه‏هایش را بسازد (با پول پدرش)،
آنچه را ساخت بازاریابی کند (در حین استخراج مقاله)،
آنچه را ساخت بفروشد (در حین گرفتن نمرات 20)،
از پول فروشش به دانشگاه و دولت بالاسری و مالیات بدهد،
خارج برود؛ چون در غیر این صورت کارش بی‏ارزش است،
خارج نرود؛ چون پشت کردن به آرمان‏های انقلاب است،
برای نظام دو سال غاز بچراند،
و ...

جمع‏بندی کلی:
شما فکر می‏کنید اصلاً سلسله مراتبی در کشور لازم است؟
با این تفاسیر دولت و مجلس و آموزش و پرورش و رسانه چه کاره‏اند؟
بچه خودش مواد درسی رو از نت بگیره و بخونه و یاد بگیره
بره خارج یا همین‏جا سر کار.
ریسک و هدایتش هم با خودش و باباش.
ما هم یه google alert می‏سازیم که هر ایرانی تو دنیا یه کاری کرد
بفهمیم و با بزرگ کردنش خودمون رو پشتش قایم کنیم.
اگه خبری نبود تو خونه‏هامون که می‏تونیم انرژی هسته‏ای بسازیم، نمی‏تونیم؟
پول هم که هست، به اسم پژوهش هرجور بخوایم خرجش می‏کنیم.

یا علی

- - - - - - -
پی‏نوشت:

1- خیلی دلم پره؛ نه؟ همش مسأله پیچیده‏تر شد و راه‏کار هم ندادم.
لااقل می‏تونم بگم که خیلی داریم اشتباه فکر می‏کنیم.

2- از مطلب ما که خیری در نیومد، امیدوارم نوشته‏های دوستان برایتان مفید باشد:
دفترچه‏ی دیدار دوستان
هفتاد و دو روز تا محرم
تاشکندگردی 1 و 2
پروژه کپرزدایی مدارس استان سیستان
اندیشه‏ی مرد چوبی روی میز
کدامیک...
عمر
نامه مادری به دخترش


بحران

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/7/27:: ساعت 11:18 صبح

سلام.

این دو کلام نماز جمعه این هفته به دلم نشست:

1- *
برای گناه حداقل درنظر نگیرید و برای خوبی حداکثر.

2- «طی ماه‌های اخیر، آمریکایی‌ها تمام تلاش خود را به کار بردند
تا کشور ما را دچار بحران اقتصادی کنند
و متأسفانه شورای بی‌خاصیت امنیت نیز به عنوان ابزار آمریکا مدام علیه ما قطع‏نامه صادر کرد.
اما قدرت خدا را ببینید که خودشان گرفتار شدند...

اگر کسی باور ندارد که عنایت خدا شامل حال این انقلاب است،
این اتفاقات اخیر را مشاهده کند،
چرا که اینها می‌خواستند با فشارهای اقتصادی فریاد ملت ایران را در آورند
اما ملت ایران تحمل کردند و خدا برای خود آمریکایی‌ها و وابستگانش بحران درست کرد.»

- - -
*: بعد از کلی جستجو نتوانستم متن کامل صحبت رو پیدا کنم،
سایت‏ها هم که قربون‏شون برم
تیکه‏هایی که به مزاق‏شون خوش میاد رو هزارجور گفتن
و بقیه حرف‏ها (بخصوص خطبه‏ی اول) سانسور شدن.
نمی‏دونم، شاید ما باید مزاق‏مون رو عوض کنیم
یا خودمون مطالب رو ثبت کنیم.
شما جایی بلدید که متن کامل رو گذاشته باشه؟

یا علی

- - - - - -
در مورد نگاه عبارت دوم (که ظاهراً اشاره‏ی جناب «رهسپار» هم به همان است)
به عقیده‏ی من این نگاه جالب و تجربی‏ست؛ اما با آن نمی‏شود استدلال کرد و نتیجه گرفت.
بجز عبارت «اما ملت ایران تحمل کردند» که تحلیل ایشان است،
بقیه‏اش شرح ماوقع و قابل بررسی تجربی‏ست.
جمع‏بندی جالبی‏ست هر چند که مثل بسیاری از مقولات انسانی
قابل تعمیم کلی و نتیجه‏گیری جزمی نیست و تنها به‏عنوان یک مثال قابل طرح است.

نظر جناب «علوی» رو هم ببینید؛ بحث خوبی است.


گزیده‏ها

ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/7/21:: ساعت 2:8 عصر

سلام.

فعلاً که سرعت حوادث سریع‏تر از تدبیر ماست.

...چه کند بینوا؟...
خدایا کمک.

پی‏نوشت‏ها رو بخونید تا احوالات خودمون رو جمع و جور کنیم.

یا علی

- - -
چند کلام جالب:

1- شنیدن مناجات دوست (سید بن طاووس)

... در یک سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب‏الامر -ارواحنا فداه- این مناجات را شنیدم که می‏فرمود*:
«خدایا؛ شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده‏ای، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت به ما و ولایت ما کرده‏اند،
اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده‏ای
و آنچه از گناهان آنها که در ارتباط با خودشان است، خودت بین آنها را اصلاح کن
و از خمسی که حق ماست به آنها بده تا راضی شوند
و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنان را با دشمنان ما در خشم و سخط خود جمع نفرما...
خدایا ؛ بحق آنکه با تو مناجات کرد و به حق آنکه در خشکی و دریا تو را خواند
بر فقراء مومنین به غناء و ثروت و بر بیمارانشان به شفاء و سلامتی
و بر زندگانشان به لطف و کرم و بر امواتشان به مغفرت و رحمت
و بر مسافران و غریبانشان به بازگشت به وطن‏هایشان تفضل فرما...

* به نقل از: سید نعمت‏الله حسینی، «مردان علم در میدان عمل»، ج3، ص 384 و 387
به نقل از:  بحارالانوار، ج 53، ص 302.

2- اوریانا فالاچی روزنامه نگار ایتالیائی، روزی از وینستون چرچیل سئوال می‏کند:

 آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست‏نشانده
به آن سوی اقیانوس هند می‏روید و دولت هند شرقی را بوجود می‏آورید،
اما این کار را نمی‏توانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور ایرلند
که سال‏هاست با شما در جنگ و ستیز است انجام بدهید؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می‏دهد:
برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج داریم که آن دو ابزار را در ایرلند در اختیار نداریم...
«اکثریت نادان و اقلیت خائن»

3- قسمتی از مصاحبه‏ی وارنر بافیت در شبکه‏ی سی‏.ان.بی.سی، دومین مرد ثروتمند دنیا

...9. Warren Buffet does not carry a cell phone,

nor has a computer on his desk.

His advice to young people:

"Stay away from credit cards and invest in yourself and remember:

A. Money doesn"t create man, but it is the man who created money.

B. Live your life as simple as you are.

C. Don"t do what others say.

Just listen to them, but do what makes you feel good.

D. Don"t go on brand name.

Wear those things in which you feel comfortable.

E. Don"t waste your money on unnecessary things.

Spend on those who really are in need.

F. After all, it"s your life.

Why give others the chance to rule your life?"

4- حکایت آبدارچی شرکت مایکروسافت:

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد.
رئیس هیئت مدیره مصاحبه‏اش کرد ... و گفت: «شما استخدام شدین،
آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم‏های مربوطه رو واسه‏تون بفرستم...»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین.
کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»

مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.
تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‏فرنگی بخره.
بعد خونه به خونه گشت و گوجه‏فرنگی‏ها رو فروخت.
در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‏اش رو دو برابر کنه.
این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.

مرد فهمید می‏تونه به این طریق زندگی‏ش رو بگذرونه،
و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه.
در نتیجه پول‏ش هر روز دو یا سه برابر می‏شد.
به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون،
و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت...

پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست.
شروع کرد تا برای آینده‏ی خانواده‏اش برنامه‏ربزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره.
به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد.
وقتی صحبت‏شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید.
مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

نماینده‏ی بیمه با کنجکاوی پرسید:
«شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین؟
می‏تونین فکر کنین به کجاها می‏رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟»
مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

آره! احتمالاً می‏شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

5- از کودکان بیاموزیم:

...
اگر در عین رشد بلوغ و افزایش صبر و تحمّل در مقابل ناملایمات،
زندگی‏کردن در زمان حال را بیاموزیم،
مثلاً در پیشامدها و حوادث دشوار،
نه غم و اندوه بیش از اندازه حال و آینده ما را از سیر طبیعی زندگی خارج کند؛
(به دلیل افزایش سطح تحمّل)
و نه آنکه به بازی و سرگرمی مشغول شویم
(به دلیل رشد عقلانی).
بلکه به سودمندترین کار و عمل در آن لحظات حساس و مهم بپردازیم
(زندگی در زمان حال)؛
آنگاه انتظار توفیق انتظاری منطقی و مقدّس خواهد بود.

6- «او میهمان نیست، صاحبخانه است» (پاراگراف آخر)

7- نصیحت شیخ یا اصل طریق

بر تو هر پیوند تو بندی بود          تا تو را پیوند خود چندی بود
باز بُر پیوند سر تا پای تو         تا توانی مرد ور نه وای تو
گر به مویی بستگی باشد تو را          هم به مویی خستگی باشد تو را
ور به کوهی بستگی پیش آیدت          هم به کوهی خستگی پبش آیدت
مصیبت‏نامه، ص 178 (فکر کنم مال عطاره)

8- تاریخچه‏ی زندان صدام

9- بلای جانسوز عصر ما غیبت نیست غفلت است!


<   <<   6   7      >


بازدید امروز: 170 ، بازدید دیروز: 16 ، کل بازدیدها: 482395

پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ