سلام.
جناب پارسیبلاگ میفرمایند که بیش از 30000 حرف رو نمیتونند تو یه پست بگذارند. لذا این پست جهت تبادل نظرات اون پست اصلی اضافه شده و بعد از اون نمایش داده میشه.
- - - - - -
انقدر نظرات جالب و مفیدند که ترجیح میدم خیلیشون بیان تو متن پست.
جناب «رهسپار» فرمودهاند:
«...2.بله، گاهی رابطه شخصی و جایگاهی که نسبت یه افراد پیدا میکنیم بسیار متفاوتاند. البته دلیلی هم نداره که یکسان باشن. چرا که خواستگاه این دو با هم فرق میکنه.
رابطهی شخصی بیشتر از یه همحسی روحی نشأت میگیره. به کسی احساس نزدیکی میکنی که احساس میکنی نوای روحت رو میشنوه و کاملاً اون رو درک میکنه. یه کسی که انگار ناگفته، تمام حرفهای دلت رو میخونه و سیر روحیش بسیار به تو شبیهه. تو این رابطه تو اصلاً اون آدم رو ارزشگذاری نمیکنی، خوبیهاش رو نمیشمری تا بهش نمره بدی و اگه نمرهی بالایی آورد احساس کنی که درکت میکنه! تنها مزیتی که اون نسبت به سایرین داره اینه که نوایی روحانی بین تو و او وجود داره و خوب می تونین همدیگر رو معنی کنین.
3.اما تو رابطهی جایگاهی فرق میکنه. تو میبینی یه آدمی خیلی خوبه، کارهای خیلی مفیدی هم انجام داده و کلاً انسان شریف و مثبتیه. گرچه که شاید ارتباط روحی با او برقرار نکردهباشی.
4.این برای اینه که فرق هست بین احترام و دوستداشتن. ما تو دوستداشتن به تفسیری از روح دست مییابیم و اگر اون ترجمان با ترجمان روح ما شبیه باشه، دوستداشتن اتفاق میافته. حتی ممکنه یه آدمی خوبیهای بیحد و حصری نداشتهباشه اما ما او رو دوست بداریم. اما خوب احترام بیشتر با برشمردن نیکیها رابطه داره. چیزی که اصلاً تو دوستداشتن مطرح نیست.
5.ما تو فرایند دوستداشتن مثلاً قرار نیست آدمها رو برای بهشتی یا جهنمیشدن بسنجیم و هرکی بهشتیتر بود رو بیشتر دوست بداریم. دوستداشتن به نظرم به شباهتهای پایهای فکری و روحی برمیگرده تا به درجهی خوببودن فرد مقابل. به درک شبیهی که آدمها از دنیای اطراف و مسایل مهم روحی و فکریشون دارن.
اگر بخوام خلاصه بگم اینه که دوستداشتن برپایهی شباهتها و تفاوتهای حسی و روحی و معنوی و فکریه، نه بر پایهی کارهای بد و خوبی که یه نفر کرده (همون بحث جهنم و بهشت).
6.نمیخوام بگم دوستداشتن بیدلیل اتفاق میفته؛ یه لحظه است و تو کاریش نمیتونی بکنی! میگم که دلیل داره، یه دنیا دلیل پشتشه. یه دنیا شباهت روحی، شباهت فکری، همحسی و... . اما نمرهدهی اصلاً پشتش نیست. دوستداشتن فراتر از نمرهدادن به آدمها اتفاق میافته. اما اونقدر دلایل جدی پشتشه که با توجه به اینکه کی رو دوست داری حتی خودت رو بهتر میتونی بشناسی و این خیلی جالبه.
7. چیز جالبی که تو تفاوت این دو هست اینه که تو رابطهی جایگاهی تو خوبیهای یه نفر رو میشمری و بعد نمرهدهی میکنی (ناخودآگاه). اونوقت براش احترام قایل میشی (یا نمیشی). اما تو رابطهی شخصی و دوستداشتن، تو بعد از اینکه کسی رو دوست داشتی تازه دری از خوبیهای نو به روت باز میشه. تازه یه سری خوبیها رو میشناسی و برات معنی میشن. دری تازه از عالم معنا به روت گشوده میشه.
8. تو رابطه با جنس مخالف هم همینطوره. اگر فرد مجرد باشه بهنظرم حق داره که عشق رو تجربه کنه! و این گناه نیست... . گرچه که باید این احساس بهسمت غیر گناهآلود هدایت بشه. و چون بالاترین شکل دوستداشتن (از نوع زمینیاش) در این شکل اتفاق میافته، بسیار باعث رشد معنوی انسان میشه. و اتفاقاً انتخاب باید کسی باشه که بشه این احساس رو باهاش داشت، و در غیر این صورت در آینده گناههای نابخشودنی اتفاق میافته. و البته تأکید میکنم منظورم پیشبُرد احساس به طریقی خلاف رضایت پروردگار نیست. فقط میگم این احساس بد نیست، و دلیلی نداره آدمها جلوش رو بگیرن... .
11. این رو هم بگم که اصلا قبول ندارم که آدمهای مذهبی در این مورد خطاکارند و بیتجربه! اگر مذهبیبودن با درک حقیقی مذهب توأم باشه، باعث لطافت روحی و درک عمیق و فوقالعاده روحانی از مسایل میشه. اصولاً اینجور آدمها احساس رو بسیار بهتر از سایرین درک میکنند و صحت یا عدم اون بهتر براشون قابل تشخیصه.
اصولاً اینگونه افراد مذهبی باز هم بهدلیل همون درک معنوی و روحانی بالا، در زندگی ارزش زیادی برای احساس درست قایلاند و نمیتونن اون رو نادیده بگیرن. چرا بعضی از ما مذهب رو با احساس عمیق روحانیداشتن در تعارض می بینیم؟
خدا سرچشمهی عشق و محبته و اگر مذهب ما درست باشه، از اونجاییکه از جام محبت او سیرابتریم، کلاً درک معرفتی و احساسیمون هم نسبت به سایرین بالاتره. مذهبیها در این زمینه کمخطاتر و باتجربهترند! اونها محبت عمیق خداوند رو بیشتر تجربه کردهاند و دوستداشتن رو بهتر از سایرین میشناسند...»
+++ عرض کنم که نکات خیلی جالب و بجایی بود که در این متن مستقیم به اون اشاره نشدهبود. منتها حرف سر اولویت و درستی اعمال دوستی و محبت عاطفی در روابط سیاسی، اجتماعی، تعلیمی، جنس مخالف و مانند آن است.
جناب «خصوصی» هم -که برای علنیشدن برخی از قسمتهای نظراتشون اجازه فرمودهاند- این طور گفتهاند:
«بنده اصولاً سعی میکنم از کسی بدم نیاد (البته بعضی از آدمها ... آره). اگه از نظر عقاید و شخصیت باهاش کنار نیام خوشم نمیاد هیچگونه ارتباطی برقرار کنم، نه جایگاهی و نه شخصی... . مگر اینکه دیگه اجبار باشه اون هم بندرت... .
با روابط اجتماعی هم صددرصد موافقم... (رابطهی جایگاهی اولویت داره و حتی رابطهی شخصی حرمت!)
در مورد رابطه با جنس مخالف هم غیر این نباید باشه... توی دین هم اشاره شده...
اما رابطهی بنده؛ سعی میکنم با جنس مخالف یه رابطهی خوب، در عین حال جایگاهی و فقط در حد کار و امور ضروری باشه... (البته شامل رودررو یا فیستوفیس) (محض ریا)
اما بنده به کرات دیدم که جایگاهی مبدل به شخصی شد!!! (البته به قول خودتان با همان رو به دیوار و ... ) که اگه شامل همین صحبت شما که باید دو طرف عاقل باشن، بخیر بگذره... . اما اگه عقل جاش رو به دل نده.
جدی میگم، بعضاً دیده میشد چیزی شبیه عشق یا خودش حاکم میشه و بعدتر هم ازدواج، که درصد نگرفتم ببینم راضی و موفقبودن یا خیر. بنده از شانس شما هم بیخبر هستم..!! و اون به خودتون و عقایدتون مربوطه...
و بسیار این نکته رو قبول دارم که برای بچههای مذهبی دردسرساز شده و بعضاً ضربهخوردن... بماند که بحثی جداست... .
اما اگه قراره رابطهای به ازدواج منتهی بشه، بنده فکر میکنم در همون زمان رابطهی جایگاهی باشه مؤثرتره تا به شخصی منتهی بشه...
اما بنده با هر دو ارتباطی که منتهی به ازدواج بشه مخالف و فقط همون طوری که خودم میدونم درسته... (محرمانه)
با جمع بندی انتهای فرمایشتون کاملا موافق و نظری ندارم...
در ضمن بسیار مواردی پیش اومده که اصلاً با شخصیت طرفم تو برخوردهای اولیه خوشم نیومده و بعداً شده دوست صمیمی بنده...
شعرتون هم بسیار قشنگه....و اگه یه کم تأمل کنیم باید با دو دست مبارک بر سر بکوبیم...»
+++ بسیار خوب. البته شعر که مال جناب «جلیل صفربیگی»ه، یه معلم ریاضی که از طریق یکی از دوستان با وبلاگشون آشنا شدم.
اما نظرات تکمیلی جناب «رهسپار»:
«... 2.خوب مسئله اینه که تو اون روابطی که وظیفهی ما خارج از دوستداشتن تعریف میشه (مثل روابط سیاسی و تعلیمی) در حد ممکن دوستداشتن وارد نشه. گرچه بعد از اعمال کامل وظیفه، دوستداشتن در این روابط نیز رخنمایی خواهد کرد و این هم اصلاً بد نیست.
مثل اینکه معلم باشی و برای همهی دانشآموزان کاملاً دلسوزانه وظیفهات رو انجام بدی. اما یکیشون رو که بیشتر دوست داری تا 10 سال بعد هم باهاش در ارتباط باشی و باهاش وارد فضای دوستی تازهای بشی. در حقیقت تو به اون رابطهی جایگاهی لطمهای نزدهای و کم نگذاشتهای. بلکه از دل اون رابطه یک رابطهی دوستی تازه متولد شده.
3.نمیدونم چرا.. براستی نمیدونم چرا؟.. احساس و دل یک نعمت الهی است و یک سلاح تمام و کمال. یک دریچه است برای شناخت. همونطور که عقل، همونطور که تفکر، و چه بسا کارآمدتر از اونهاست. چرا باید فکر کنیم که اونجایی که پای احساس به میان میاد احتمال خطا بیشتر میشه؟؟؟
چرا باید فکر کنیم اونجاییکه قراره از یک دریچهی شناختی دیگر هم علاوه بر قبلیها استفاده کنیم، داریم بر خطای خود میافزاییم؟؟؟
درسته که آمار نگرفتیم از ازدواجهایی که همراه با عشق بوده؛ اما آیا از ازدواجهایی که بدون عشق بوده آماری گرفتهایم؟!
این اطمینان از نکوبودن تعطیلی احساس از کجا ناشی میشه؟ من هم دیدهام و قبول دارم در این زمینه خطا شده، ضربه پیش اومده، اما وقتی میخواهیم یه مسأله رو بررسی کنیم این درست نیست که پارامترهای دیگر رو درنظر نگیریم و تنها با وجود یک پارامتر قضاوت کنیم و نتیجه بگیریم.
4. اون احساسی که به خطا میره چه ویژگیهایی داره؟ آیا هر احساسی محکوم به شکسته؟ آیا در دین از ما خواستهشده خلاف احساسمان عمل کنیم یا اون رو نادیده بگیریم؟
اون احساسی که به شکست میرسه احساسی است که دوامی در اون نیست. احساسی که ریشهای درست نداره و بر بنای محکمی سوار نشده. هر چقدر که یک انسان از لحاظ شناختی که از خودش و جهان داره رشد بیشتری کردهباشه، معرفتش عمیقتر باشه، احساسش هم درستتر و اصولیتر میشه. انگار که عقل و احساس او به یه چیز گواهی میدن.
5. احساس و دل هم مثل تمام نعمات دیگه میمونه که میتونیم ازش به شکل درست یا نادرست استفاده کنیم و اصلاً وظیفه داریم حتماً استفاده کنیم، اما به شکل درست. قطعاً در جهان آخرت از تمامی نعمتهایی که به ما داده شده و چگونگی استفاده از اونها سؤال خواهد شد، از جمله دل و احساس. و قطعاً بهترین شکل استفاده از اینها تعطیلکردنشون نیست!!
6.در آغاز دوره نوجوانی احساس منشأ درستی نداره و بیشتر از غرایز نشأت میگیره و برای همین هم احتمال بیراههرفتنش بیشتره. در جریان رشد و بلوغ شخصیتی، معرفتی و فکری که در ادامهی زندگی اتفاق میافته، احساس دارای جهتدهیهای معنوی، معرفتی و عقلانی میرسه. تا جاییکه واقعاً از روی رشد احساسی یک نفر، میزان بلوغ فکریش رو میتونی تشحیص بدی. و تا این حد رابطهی مستقیم بینشون ایجاد میشه.
در این حالت عقل و دل بر یک چیز گواهی میدن. نه اینکه احساس برای بروز از عقل بخواد اجازهای بگیره! بلکه این تأثیر و تأثر بهصورت کاملاً درونی اتفاق میافته. یعنی احساس ایجاد میشه، بدون کسب اجازه از عقل! اما وقتی روی اون موضوع عقلانی میاندیشی، درمیابی که احساست واقعاً درست میگفته و بهاش حق میدی!
عین همین مسأله در عرفان هم هست. اینگونه نیست که عرفا از لحاظ عقلانی نتونن خدا رو قبول داشتهباشن و به ناچار به دل رو آوردهباشن! بلکه اونها مرحلهی شناخت عقلانی رو پشت سر گذاشتهاند و این ادراک دلمحورانه به منزلهی تعطیلی قوهی عقلانی اونها نیست.»
+++ قسمت 2 کاملاً قبوله.
در مورد قسمت 3 (که تا حد زیادی مربوط به انتخاب و ازدواجه) قبلاً صحبت کردیم؛ اطمینان به احساس و دل تنها با اطمینان به ایمان و تقوی قابل قبوله. اگه کسی ایمان و تقواش کامله که بسم الله. وگرنه عقل و تجربه باید بهعنوان محک بیان کمک. گاهی (شاید هم اغلب) احساس و دل کورمان میکند، میگوییم اینگونه نشه.
یه راه حل مشخص پیشنهاد میدیم: اگه احساس گفت نه، حرفش خیلی قابل پذیرفتنه. ولی اگه گفت آره باید با عقل و تجربه هم سنجید. (میگیم وقتی رفتی خواستگاری و خوشت نیومد (به دلت نشست) خودت رو شل کن؛ اگه میشه اصلاً صحبت نکن و اگه یه ذره حس میکنی ممکنه ناراحتی بهبار بیاره شل و ول صحبت کن که طرف خودش پشیمون شه. اگه خوشت اومد یکی یکی معیارها رو چک کن. هر وقت خورد تو ذوقت ول کن؛ ولی اگه خوشت اومد وسواس به خرج بده تا خوب انتخاب کنی.)
در مورد بقیه در کل موافقم. اما بحث دقیقی وجود داره که «ادراک دلمحورانه حجت نیست.» و این همون مشکلیه که ما با عرفا داریم. حضرت صاحب(عج) ما رو به راویان حدیث و فقهای با شرایط آنچنانی ارجاع دادهاند («امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةالله» و «من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه؛ فللعوام أن یقلّدوه»). تو اگه ایمان و تقوات کامله، حرف دلت فقط برای خودت حجته؛ بخصوص اگه با عقل تعارض داشت. اگه ایمان و تقوات کامل نیست، باز هم دل راهنما هست، اما حجت نیست، نه برای خودت و نه برای دیگران.